eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
634 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام گلی جون ودوستان گل گروه گفتم منم درددل خودمابگم ۳۹سالمه ودوتای دختری پسر دارم خواستم سرگذشت زندگیما بگم که ب شوهرم اعتماد داشتم زیاددرحدی که اصلا نه حسودی میکردم بهش نه غیرتی میشدم که اتفاقی با ی زنی دختری هم کلام میشد برای کاری یا چیزی چون مثل چشام اعتمادداشتم منم هیچ وقت راهما کج نرفتم همیشه هراتفاقی توکوچه خیابان میفتادب شوهرم میگفتم که یکی بهم تیکه انداخت یا هرچیزی شوهرم نمازش قضانمیشد هیچ وقت سرش پایین بود نگاه گناهی ب کسی نمیکرد حتی خانواده هامونم سرش قسم میخوردن همه تعریفشا میکردن منم ازدنیابی خبرساده بودم همیشه سرم توکارزندگیم بود نه مهری انچنانی داشتم نه دوست داشتم خونه زندگی ماشین ب نامم باشه ب خیال خام خودم میگفتم شوهرم پاکه نمازمیخونه مسجد میره منم خیال راحت ب زندگی شادمون میرسیدم براش هم کم نمیزاشتم ازنیازجن...سی توخونه هم ب سروضعم میرسیدم اندامم هم خوبه قیافمم بدنیست. تااین که متوجه شدم شوهرم ی زنی را صیغه کرده که اصلامن متوجه نشدم این چندسال دوست دخترداشته ومن بی خبر دیگه هیچی برام قشنگ نیست دیگه توانی برای ادامه زندگی ندارم من بهش اعتمادداشتم بهش پای بندبودم اما حیف که زندگی قشنگمون الان جهنم شده منم برای اروم کردن دل خودم با ی پسری اشناشدم وتوراب..طه هستیم نمیدونم شمااسمشاچی میزارید من میزارم انتقام .من میگم ریشه این حیانت ها برمیگرده ب ذات کثیف پدرمادرکه لقمه حرام گذاشتن دهان بچه هاشون هیچ ‌اخرحرفم اینه چشم گوشتونابازکنید دنیای کثیفی شده بخاطراین گوشی های لعنتی ازهمین کانالها تا روبیکابگیرتااتلگرام وات ساپ اینستا اخرش یواشکی کارشونا میکنند درضمن شوهرمن ی خط گوشی جدا سرکارداشت 😭😭😭. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii بند 3⃣1⃣ 🍃🍂 خوشبختی 🍃🍂 🖊 اگر دوست دارید ڪه دولت و سعادت و بخت در خانہ شما را بزند این بند را بخوانید ☜ ۴۱ روز و هر روز ۷ مرتبہ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii
مواظب لیوان پر آب زندگیتان باشیدمشاور یک لیوان آب برداشت و ریخت رو زمین وقتی ریخت به خانم و آقا دوتا ابر اسفنجی داد تا آب ریخته شده رو از رو زمین جمع کنن و تو لیوان بریزند. زن و شوهر متعجبانه این کارو کردن و بعد نشستن مشاور گفت خوب لیوان رو بگذارید رو میز و کمی صبر کنید. بعد از کمی سکوت مشاور گفت ببینید: – شما همه آب ریخته شده رو نتونستین جمع کنین. – آب کمی هم که با اسفنج جمع کردین گل آلود شد البته الان بعد مدتی کمی ته نشین شد اما زلالی قبلو نداره . – با هر بار که کمترین تکانی لیوان میخوره آب دوباره گل آلود میشه و باز باید صبر کنین که ته نشین بشه. – آیا میشه به نبودن میکروب توی این آب اطمینان داشت؟ این دقیقا زندگی ما آدمهاست. گاهی با یه رفتار شتاب زده و غیر منطقی و عجولانه یه تصمیم اشتباه میگیریم مثل اون آب میشه که ریخته، اما بعد سعی میکنیم جمعش کنیم و اون تصمیم اشتباه رو حل کنیم، اما خیلی زمان میبره تا آب گل آلود جمع شده از رو زمین زلال بشه یعنی زمان میبره تا اون رفتار بد رو فراموش کنیم. لیوان مثل قبل آب نداره کمتر شده یعنی ظرفیت قبلو نداریم چون یکبار از ظرفیتمون کم شده و با کمترین تکونی دوباره آب گل آلود میشه و اینبار خیلی زمان میبره که دوباره آب زلال بشه یعنی دوباره بتونیم همو تحمل کنیم. پس سعی کنیم زود و شتاب زده تصمیم نگیریم شاید دیگه فرصت نباشه آب ریخته شده را جمع کنیم. سعی کنید حرفهایی که زندگیتان را گل آلود میکنه نزنید سعی کنیم. زندگی رو مثل شستن لیوان و پر کردن آب تمیز و زلال همیشه تمیز و با نشاط نگه داریم. اینو بدونین هیچ وقت حریم همو نشکنیم و رومون بهم باز نشه هروقت از هم دلخوریم مدتی صبر کنیم بعد آروم شدن از هم گلایه کنیم. مواظب لیوان پر از آب زندگیتان باشید @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii من النازم.....
سلام گلی جون.خسته نباشی 🌹 من اسمم الناز و 21سالمه عاشق اینم به خودم برسم.ینی به زیبایی علاقه دارم مثه تموم خانوما برایه همین علاقم،عاشق ماسک درست کردنو،تحقیق دربارشون شدم🤤 هر ماسکی برایه هرجایی باشه درست میکنم و تاثیرشم میبینم.(مو،ابرو،مژه،پوست دست،صورت،تیرگیه اینور اونور و...) از توصیه ها و ماسک هایی که بلاگرایه آمریکایی و خارجی که میدونم مطمعن هستنو مشهور استفاده میکنم‌ خاستم پیام بدم و از تجربییاتم که مطمعن هستم براشون بگم،باره اولمم هس پیام میدم🙈 1.برگ گیاه آلوورا که تو هر عطاری موجوده..بستگی به سایز برگ قیمت دارن.هر روز 2مرتبه ازش استفاده میکنن و میمالن به صورتشون بصورت دورانی که جذب پوست بشه،بعد از 20 دقیقه با آب ولرم بشورن(قبل از استفاده صورت تمیز باشه) بعده شستن کرم مرطوب کننده یا ابرسانشونو بزنن خاصیت:آبرسانی قوی،شفاف کننده،ضد لک،ترمیم کننده،از بین بردن آلودگی،لایه بردار،ضد چروک 2.آب برنجی رو که گذاشتین خیس بخوره رو دور نریزید،بریزید تو قالب یخ و بزاریدش فریزر.در هر بار استفاده یه قالبشو بردارین بازم بصورت دورانی رویه پوست صورت بمالید بعدش با اب بشورید(صورت باید تمیز باشه) خاصیت:ضد ککو مک،لکه بری خوبی داره،جای جوش رو به مرور ترمیم میکنه و محو میشه😉ماسک بازم میگم تا انجام بدین و مثه اول قشنگ بشین😍💋 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii دوتا کافی نیست....
📌فرصت های از دست رفته... پیام آخر درباره جامانده های ازدواج منو شدیدا متاثر کرد. خاله ی من همچین شرایطی داره. پدربزرگم ابدا تمایلی به شوهر دادن دخترهاش نداشته و روی هر کدوم از خواستگارها یه عیبی میذاشته، خاله من که قبل انقلاب یه دختر باسواد و هنرمند بوده و کلی خواستگار خوب داشته پدربزرگم همه خواستگارهاش رو رد می‌کرده. خواستگارهای مادرم و خاله دیگرم رو هم همینطور اما مادر و اون خاله با اصرار خودشون ازدواج کردن. اما خاله بزرگم به اصطلاح حیا کرده و چیزی نگفته. تا یه سنی که خودش میگه دیگه فقط مردهایی که همسرشان مرده یا طلاق گرفته میومدن خواستگاریش و ایشون معتقد بوده که نباید بره تو زندگی زن دیگه ای. یا به قول خودش جای زن دیگه ای بشینه. خب مجرد میمونه و همه خواهرها و برادرها ازدواج میکنن و بچه دار میشن. نزدیک ۵۰ ساله میشه و تنها مونسش مادرش بوده. خودش میگه یه خواستگار فوق العاده برام اومد که عالی بود اما تو چشمای مادرم دیدم که التماس می‌کنه نرم از پیشش. جواب رد داد و چند ماه بعد مادرش هم فوت کرد. بعد فوت مادرش مردی که قدیم خواستگاری بوده همسرش فوت کردو دوباره اومد خواستگاریش، اما باز رد کرد. امروز با حسرت به اون مرد نگاه می‌کنه که چطور به همسرش رسیدگی میکنه. مادر من که شاغل بوده، خاله من ما رو نگه می‌داشت. حتی بارها مادرم براش خواستگار پیدا کرد و گفت که فکر ما رو نکن اما هربار رد میکرد و می‌گفت من دیگه تو این سن تمایلی به ازدواج ندارم. چند وقت پیش توی سن ۷۰ سالگی به مادرم گفت من می‌خوام ازدواج کنم. الان شدیدا بیماری های متعدد اعصاب و روان داره و نگهداری ازش سخت شده. بارها مادرم گفته دیگه نمیتونم و اگه اینطور پیش بره میبرمش خانه سالمندان. اگه مشکل جسمی بود خیلی راحت تر بود اما اینکه مشکلات شدید اعصاب داره و وسواس خیلی شدید داره و زوال عقل هم بهش اضافه شده کار مادرم رو خیلی سخت کرده. خود خالم میگه اگه ازدواج کرده بودم الان بچه هام نگهداری میکردن ازم. اما خب چه سودی داره پشیمونی... تو اقوام خانومی بود که تو سن بالا همسر یه آقای پیر شد که همسرش فوت کرده بود. بعد ازدواج مبتلا به مریضی شد و همسرش چندین سال ازش نگهداری کرد تا فوت کرد. می‌خوام بگم حتی ازدواج تو سن بالا هم با آدمی که همسر نداره بد نیست. اگه فرصت ها رو تا الان از دست دادید از الان به بعد رو دریابید که بعدها تو ۷۰ سالگی مثل خاله من حسرت نخورید. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii ✅ بچه ها باید باشند... ‌
✅ بچه ها باید باشند... ۴۰ دقیقه قبل اذان از خانه زدیم بیرون و یک ربع بعد رسیدیم به کوچه‌ای که خدا آنجا خانه داشت. کافی‌شاپهای پرشور، خانه‌های سفید و نما رومی و یک پارک دنج، همسایه‌های مسجد بودند. جلوی در از همسرم خداحافظی کردم و با آسانسور خودمان را رساندیم قسمت زنانه، در طبقه اول مسجد که مشرف بود به قسمت همکف و مردانه. دخترم که از یک کف دست خانه، صاف افتاده بود توی یک فضای بزرگ، به ثانیه نکشیده همه قله‌های پست و بلند مسجد را فتح کرد، به همه سوراخ‌سنبه‌ها سرک کشید و مهرها را در کامیون کوچکی که همراهمان بود، بار زد. پیرزن‌ها چپ‌چپ نگاهم می‌کردند. یکی با صدای بلند گفت: مهر من رو کجا می‌بری؟ و به مهر بزرگی اشاره کرد که روی بار کامیون سبز لم داده بود. چارپایه شماره سه را دخترم از کجا باید می‌دانست که مال خانم صادقی است؟ خانم صادقی در اثر استفاده مدام از چارپایه شماره سه، صاحب آن شده بود و هیچ‌کس حق نداشت به آن دست بزند. یکی دوید و دخترم را بلند کرد و چارپایه را یک‌جای دیگر گذاشت تا خانم صادقی چندثانیه مانده به رکوع اول نماز مغرب، از راه برسد و روی صندلی‌ همیشگی‌اش بنشیند. حواسم به چارپایه‌های بلا استفاده ای بود که تا آخر نماز نه نمازگزاری به آنها رجوع کرد، نه طفل وروجکی. مسجد اصلا مشتری جوان و کودک نداشت. یک پایگاه دلباز و خوش آب و هوا بود برای گعده موسفیدکرده‌ها. تا صدای نمازخواندن همسرم بلند شد، دخترم کودکانه ذوق زد: آقاجانه و لابلای نمازگزارها دوید خودش را رساند جلوتر از صف اول، جایی که از لای درز شیشه‌ای طبقه بالا، آقاجان دیده می‌شد. به گرد پاش نرسیدم و اقامه بستم. خوراکی، اسباب‌بازی و موبایلم را گذاشتم دم دست که اگر برگشت سرگرم شود. تا آخر نماز همانجا ایستاده بود و بابا را نگاه می‌کرد. بعد سلام هم رو کرد به خانمهایی که یکی در میان در حال غفیله بودند و بااشتیاق گفت: آقاجانه. هیچ‌کس محل نداد، فقط یکی از خانمها با دست پای دخترم را عقب زد که به مفاتیح بزرگش برخورد نکند. کم‌لطفی آدمها، ذوق دیدن آقاجانش را کم نکرده بود، آمد نشست کنارم و گفت بابا را دیده که دارد نماز می‌خواند. داشتم به حرفهاش گوش می‌کردم، یک نفر زد سر شانه‌ام. خانم مسنی روی صندلی نماز نشسته بود. سلام کردم، بی‌مقدمه پرسید: سکنجبین بلدین درست کنین؟ خوشحال شدم که از شلوغ‌بازی دخترم گلایه نکرد. لبخند زدم و گفتم: نه همیشه آماده می‌خریم. پیرزن نگاهش شیشه‌ای بود، لبهاش را کج کرد و گفت: بازاریا همه‌ش اسیده، خودت درست کن. دو شاخه نبات و یک لیوان سرکه... زن بغل‌دستی حاج‌خانم، دنباله حرف را گرفت و گفت: با عسل بهتره، البته عسل رو نجوشونید که سمی می‌شه، فقط گرم کنید، سرکه هم فقط سیب. آمدم بگویم چشم که پیرزن ادامه داد: روزی یک استکان بده دخترت بخوره، آروم می‌شه. برگشتم به دخترم نگاه کردم که داشت بیخیال همه، عکسهای توی گوشیم را ورق می‌زد. گفتم: مشکلی نداره حاج‌خانم اقتضای سنشه. زن بغل دستیش دوباره دوید توی حرف ما: منظور خانم کمالی اینه که بچه‌تون بیش‌فعاله، با سکنجبین آروم می‌شه. خانم‌کمالی با پوزخند روی صورتش گفت: بچه آروم دست به صندلی و مهر نمی‌زنه، پا روی مفاتیح خانم رجبی نمی‌ذاره! پشتک و وارو نمی‌زنه. خانم کمالی خبر نداشت که دخترم کله‌ملق را برای اولین‌بار، همان‌شب توی همان مسجد یاد گرفته و مادرش را سر کیف آورده! آمدم بگویم پس حسنین که وقت سجده، از سر و کول رسول خدا بالا می‌رفتند... که فقط گفتم چشم. قرار بود امام جدید مسجد، همسرم باشد. همان‌دم به شیخ عبدالزهرا پیامک دادم که من خیلی از مسجد خوشم آمده، نمازگزارهایش عالی هستند و از این به بعد من و فاطمه‌نورا هم هرروز با شما می‌آییم. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii مادری که نفرین میکنه و ابروتو میبره عزیز جان برا یه بارم شده خودت جلوش دربیا،، ببین نه اینکه بااشک و آه، از اون در اومدناااا که تهش نتونه حرف بزنه، موندم چرا توهیچی نمیگی شوهرتم نمیگه؟ چرا؟ جلوش دربیا وکلا از زندگیت حذفش کن وقتی برات مادری نکرده و نمیکنه، خودم یکی از مخالفان سرسخت قطع رابطه با خانواده یا خانوده شوهرم، اما این یکی اینجور که شما میگی شورش درآورده، فقط و فقط یه بار برای همیشه جوابش بده و تمام، مگه چقدر عمر میکنی که میخوای این همه جنگ عصاب تحمل کنی آخه، برو با شوهر و بچت خوش باش، فرداها همین مادر شوهرتو ازت دلسرد کرد و گذاشت رفت، عذرمیخوام هزار ویک راه نادرست و هزارو یک حرف نابه جا رو باید بیش از این تحمل کنی عزیزم، شوهر و زندگیتو دریاب، من بخاطر زندگیم و شوهرم تو دهن شیر میرم شما چطور نشستی و جلز ولز میکنی اما جلوش درنمیایی، همینجور پیش بره فاتحه زندگیت خونده اس، فرداها کاسه چه کنم دستت نگیری، بزنی به سر خودت که چرا کوتاه اومدم، از من گفتن بود، اعتماد به نفست رو مادرت ازت گرفته که نمیتونی جوابش بدی اما سعی کن بخاطر شوهر زحمت کشت اعتماد به نفست برگردونی 🐣🐥🐣 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii آدم هایِ بی معرفتی هستیم ! زود برایِ هم تکراری می شویم، زود از هم خسته می شویم. انگار عاشق شدن را یادمان نداده اند، پای حرف ماندن را، وفاداری را یادمان نداده اند. اولش برای به دست آوردنِ هم ، به هر دری می زنیم، به هم که رسیدیم مقایسه می کنیم، دنبالِ عیب هایِ هم می گردیم و راحت از هم سیر می شویم. انصافا که آدم های بی اراده و سر درگمی هستیم. به حرف و قول هایمان هیچ اعتباری نیست. ما یک مشت بازنده ایم که انتقامِ نداشته هایمان را از رابطه ها و آدم های بی گناه می گیریم. -نرگس صرافیان‌ طوفان @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿