یک زندگی یک داستان
🌸🍃🍃🍃🍃
اسم من اسماست، دختری مسلمان و عربی ازخانواده ای متواضع. شوهر وخانوادم راخیلی دوست دارم. خدای مهربان همسری مهربان نصیبم کرد.
4 سال پیش برای زندگی به لندن نقل مکان کردیم، خیلی خوشحال بودم و از زندگیم راضی وخشنود. همسرم مرا به همه جای لندن برد. من خوشبخت ترین انسان روی زمین بودم.
خداوند به ما "محمد" و "هدیل" عطا کرد. تمام وجودم را در اختیارآنها قرار دادم تا آنها را خوشبخت کنم. همسرم مرد خوب و خانواده دوستی بود. در یک رستوران عربی در لندن مشغول کار بود.
💠 بعد از 2 ماه اتفاقی افتاد که همه زندگی مرا دگرگون کرد، همسرم برام iphone کادو گرفت.
کم کم واتساپ مرا جوری مشغول کرد که به خانواده ام توجه کمتری داشتم. همه اوقاتم چت کردن با دوستان مجازی بود! من تاخرخره غرق شده بودم!
4 ماه بعد از دریافت گوشی از شوهرم یکی از شبها که با دوستم مشغول چت بودم. صدایی گفت: ماما! ماما! ماما! صدای پسرم محمد بود. با عصبانیت سرش داد زدم و او را ساکت کردم.
🔥 پسرم ساکت دیگه مزاحمم نشد. بعد از مدتی رفتم تو اتاقشان و دیدم دخترم هدیل رو زمین دراز کشیده و پسرم با گریه بالای سرش نشسته و او را می نگرد.
داد زدم چی شده؟ پسرم جواب دادم من چندبار صدات زدم اما تو سرم داد زدی. هدیل نمیدانم چی را بلعیده. نمیتونه نفس بکشه. من هرچه تلاش کردم نتونستم از گلوش خارح کنم!
دیوانه وار دخترم راتکان میدادم اما بیفایده بود. آمبولانس اومد و گفت: متاسفم
مرا با دختر عزیزم به بیمارستان برای تحقیق بیشتر متتقل کردند. وقتی شوهرم اومد ازمن پرسید که چی شده؟
من کوشش میکردم تا حقیقت راکتمان کنم اما شوهرم حرفهایم را باور نکرد.
💠 من مجبور شدم حقیقت را کامل و بدون کم و کاست برایش بازگو کنم تا هم خودم از عذاب وجدان آسوده شوم و هم خانوادهام را ازدست ندم!
🔥 بعد از اینکه حادثه را بازگو کردم، شوهرم که طاقت شنیدن چنین واقعهای را نداشت با فریاد داد زد: تو طلاق هستی. طلاق هستی. طلاق هستی. بعد با گریه بیرون رفت...
منِ احمق..
با ندانم کاریهایم..
همه زندگی ام را از دست دادم؛
دخترم،
همسرم،
خانوادهام،
وهمه زندگیام را نابود ساختم
چون بادوستان فضای مجازی و واتساپ مشغول بودم وخانواده ام و فرزندانم را فدا کردم و به آنها بی توجه بودم..!!
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک تجربه 🍃👇 مامانها بخونید
#تجربیاتِ_دوستان
#حریم_خصوصی_کودکان
منم این تجربه های تلخ آخرو که خوندم خیلی ناراحت شدم
من خودم متاهلم ولی بچه ندارم هنوز
یه تجربه ای دارم از خواهرمه...🌸🌱
که یه دختر ناز داره حدود ۳ سال و نیم
بهش یاد داده هر ادم غریبه ای خواست بوست کنه یا لپتو بکشه نذار
اونم یاد گرفته، هرکسی جز اعضای خانواده میخواد بوسش کنه دستشو میذاره لپش و میگه بوسم نکن
بهش یادداده که اونجا......یه جای خصوصیه تو نباید بذاری کسی جز من نگاه کنه یا دست بزنه
حتی بابایی
نباید باهاش دستشویی بری، یا حموم بری
یا نباید شلوارتو پیش عمو و دایی دربیاری
اونم قربونش برم اینقد رعایت میکنه اگه شلوارشو بخواد عوض کنه بدو بدو میره تو اتاقش صدا میزنه مامان بیا عوض کن
حتی خواهرم هیچوقت هیچوقت پوشک دخترشو پیش شوهرش عوض نکرده
بنظرم از الان باید یاد داد که هر آدمی یه جای خصوصی داره نباید کسی ببینه و دست بزنه
چون بچه ها کوچیکن خیلی متوجه نمیشن رابطه ی ج*نسی رو ولی باید یه حریم شخصی درست کنیم تا متوجه بشن جاهای حساس بدن یعنی چی
امیدوارم به دردتون بخوره....
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک سیاست 🍃👇
به جا و مناسب از همسرتون تعریف کنید در زندگی و در س.ک.س از رفتار و از حرکاتشون، اونا عاشق شنیدن چنین کلماتی هستن...🌱🌸
شوهرا مثل پسربچه هایی هستن که از خودمون یاد میگیرن و تقلید میکنن...
پس تا میتونید مهربون باشید و صبور، حتی اگه حق با شما باشه.
با این ترفند به مرور زمان انعکاس رفتارتون رو در وجود شوهرتون خواهید دید.
به نظرم آدم باید جوری حرف بزنه که مجبور به معذرت خواهی نشه به قولی جنگی رو که میدونی توش بازنده ای هرگز شروع نکن گاهی وقتا که میدونی حرف زدن فایده نداره صبر کن.
چیزی که خیلی مهمه شاداب بودن تو خونس، حتی اگه شاغلی خسته ای نباید اجازه بدیم که شادابی رو تو خونه ازمون بگیره.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 داستان عاشقی مهسان و ماهان....
سلام، در جواب مهسان و ماهان
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🌸
عزیزم اختیار شما دست پدرته و برادرت اختیاری نداره ،
اگر شما هم به قاضی بگی که این کار با خواستخودت بوده در مجازاتش قطعاً تاثیر داره
گروه مشاوره حقوقی هم هست که وکیل به صورت رایگان مشاوره میده، میتونی کمک بگیری
اگر خواستی آیدی منو از همراز جون بگیر تا لینک گروه رو بهت بدم 🌸
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🌸🍃 بشنویم از زبان یک دختر دهه هشتادی
🌸🍃🌸🍃
من یه دهه هشتادی ام
دو تا بچه دارم،
ولی هنوز دلم سنگینه از کمبود محبت عمیقی که دارم💔
مادر پدرم طلاق گرفته اند
دوازده ساله...
یعنی بی پدر بزدگ شدم
و بی مادر!!!
مادر صمیمی و قابل اعتمادی نداشتم..
یعنی یتیمی محض!!
چون تک فرزندم...
مادرم با اینکه درست مثل پدرم استاد دانشگاهه و مثلا باس فرهنگ و اینا داشته باشه به شکل بیمارگونه ای شکاکه
خیلی وحشتناک!! به همه...
کلی تهمت الکیِ جنسی(مثلا خودارض... و دوست پسر بازی) و تهمت دزدی خورده ام..
و به خاطرشون کتک های دردناک و آسیب زا ...
هیچ موقع برام وقت اختصاصی نداشت... وقت نداشت به سوالم فکر کنه چه برسه جواب بده
چرا انتظار دارید باهم خوش می گذرونیم ؟ میگم که نه وقت داشت نه خوش رفتار و فهیم بود که صمیمی باشیم من برای مدرسه رفتن پرواز می کردم با اینکه... حالا بعدا میگم...
باس چند بار صداش میزدم چون همه اش سرش تو مقاله و کاغذ بود واسه پول درآوردن و خرج من کردن
خرج ؟ یعنی غذای رستورانی و همیشگی
و گرنه ما وقت خرید لباس هم رفتن نداشتیم واسه همین من هیچ وقت وسایلی که باس واسه مدرسه به طور جنبی می خریدیم ( کاردستی و..) نداشتم که ببرم و شروع بی نظمی ها و مشق ننوشتن هام بود
وقت تفریح و کلاس تقویتی نداشتیم..
چشم و گوشم بسته بود چون تنها تفریحم نشستن تو دفتر کار مامان و خوندن کتاب بود نه تبلت نه تلویزیون... البته از همین یه کارش خوشحالم که تبلت نداد دستم 👍ولی خب دوست ناباب که همونه...
دقت کنید مادرها! شنیده ام که اگه بچه رو وقتی تو سن پایین مطیعه هرجا خودت دوست داری دنبال خودت بکشونی اینور و اونور و نظرش رو نخوای!!! فقط یکی از دلایل سرکشی و طغیان نوجوونیشه... واسه من که راسته..
اگر مراقب کارهام بود ، بازرسی و پلیس بازی بود نه محافظت نامحسوس و دلسوزانه مثل یه دوست! افتاد؟؟؟
مثلا از بدبینی هاش بگم ، فکر می کنه پدرم قصد قتلش رو داره...
بابام نه شماره مامانم رو داره که یه وقت ردیابی نشیم از رو سیمکارت ، نه آدرس خونه رو داره ، اگر میرفتیم سفر ، از مواد غذایی تو خونه استفاده نمی کرد یا لباس ها رو نمی پوشید تا بشوره!!می گفت ترور بیولوژیک میشم ، اگر می فهمید بابا اومده شهر نزدیک مون(تهران) تا دوهفته آواره بودیم تو امامزاده و حرم و خونه دوست و آشنا!! این یعنی من دوهفته یه بار حموم برم لباس شسته و اتو کشیده واسه مدرسه نداشته باشم کتاب هام خونه جامونده باشه و تحقیر شده باشم واسه آویزون بودن...
و در نتیجه هیچ دوستی نداشته باشم ، به قبل که نگاه میکنم من همیشه یا داشتم گدایی می کردم که کسی باهام دوست بشه یا تو اکیپی جا بگیرم یا از اکیپی که خودم به عنوان سر دسته ناباب ها زده بودم طرد می شدم...
ناباب ها یعنی بی نظم ها و بعد یعنی گعده های مثبت ۱۸
که البته من باورشون نکردم می گفتم اینا بچه هستن و از خودشون درآورده اند
همین حرفم هم معنی داره
یعنی نمی دونستم پریود چیه
و نیمه شعبانِ کلاس ششم که رفتم غسل توبه کنم از این دورهمی های زشت ، تو حموم... وای... خیلی ترسیدم نمی فهمیدم از کجا داره خون میاد!!😳 واسه چی؟؟ من هیچ چیز نمی دونستم و این خیلی بده خیلی شکستم وقتی روز بعد مامان رخت خوابم رو دید و با القای حس بد بهم گفت انگار یه اتفاق زشت و بد افتاده برام
ناراحت بودم که باور نکرده بودم و به بزرگترم مثل مادر اعتماد کرده بودم
هیچ شخصیتی برای خودم قائل نبودم و اعتماد به نفس نداشتم
پس هم تارک الصلاه بودم هم خودارض... می کردم(که معروفه به مرض تنهایی)
این بیشتر از قبل احساس بد بهم می داد و جلوی پیشرفتم رو می گرفت
همیشه و همیشه آرزو داشتم که لااقل از معلمهام توجه بگیرم اونا ازم تعریف کنن تا حالم بهتر بشه و بتونم به یکی شون اعتماد کنم و براش ننه من غریبم کنم تا یه بار بغلم کنه💔
این جوری همش ول بودم جلوی دفتر معلمها حتی اگر جای پرتی بود تا یه لحظه ببینندم! یعنی سریش بودن و حقارت بیشتر...
به خدا که این دوسال تحصیلی آخرم که به کرونا خورد و ازدواج کرده ام ، ... حالا که می دونم دیگه هیچ وقت شرایط دیده شدن توسط یه معلم رو پیدا نمی کنم داغونم!! چون کسی رو ندارم
دلم مادر می خواد...
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🍃🍃 #_عاشقانه_بهار
عاشقانه ی ما از زمان دانشجویی شروع شد...
دانشجوی رشته هوشبری بودیم و همکلاسی...
من دختری شرو شیطون و آقا حساااااابی درسخون و استاد یار....
همیشه خدا استاد سلیم رو برای توضیح دادن دروس به بچه ها میبرد کنفرانس بده...بنده خدا اینقد سربه سرش میذاشتم و ازش سوال میپرسیدم که گاهی اوقات کلافه میشد و احساس میکردم دوست داره خفه م کنه....
خلاصه اینکه یه روز سرجلسه امتحان میلر بودیم خیلی کتاب سختی بود...آقا سلیم کنارم نشسته بود،قبل از شروع امتحان گفتم آقای مرادی من دیروز مریض بودم نتونستم درس بخونم.این تن بمیره یه کاری کن پاس شم قول میدم دیگه اذیتتون نکنم😔😔😔
فکر کنم دلش به حالم سوخت که برگه ی امتحانشو باهام عوض کرد😂😂😂
بعدش هروقت میخواستم داخل کلاس حرف بزنم میگفت با چشماش میگفت اونروز که یادت نرفته😭
منم سکوت میکردم...تا اینکه یه روز منو به کافه دعوت کرد و اون بود شروع عاشقانه ی ما😍😍😍
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
ˑ ִ ֗ ִ ۫ ˑ ᳝ ࣪ ˑ ִ ֗ ִ ۫ ˑ ᳝ ࣪ ˑ ִ ֗ ִ ۫ ˑ ᳝ ࣪ ˑ ִ 🌸🍃🌸🍃🍃🍃🍃🍃
ˑ ִ ֗ ִ ۫ ˑ ᳝ ࣪ ֗ ִ ۫ ˑ ᳝ ࣪
「به تیری چاوت بو دلت بردم رقم له عیشق بوو بو فێرت کردم
من عاشق نه بوم داوات له کردم که عاشقت بوم له بیرت کردم:🫂🤍
به تیر چشمات چرا دلمو بردی بیزار بودم از عشق چرا یادم دادی
من که عاشق نبودم ازم خواستی که عاشقت شدم از یادت رفتم :)🙂🫀」
#همینقد_قشنگ
#کوردی
ˑ ִ ֗ ִ ۫ ˑ ᳝ ࣪ ˑ ִ ֗ ִ ۫ ˑ ᳝ ࣪ ˑ ִ ֗ ִ ۫ ˑ ᳝ ࣪ ˑ ִ ֗ ִ ۫ ˑ ᳝ ࣪
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🍃🍃🍃
#_عاشقانه_اسرا
من از وقتی یادمه عاشق پسرخاله م بودم...از وقتی بچه بودم تا الانکه۲۳سال سن دارم....
بخاطرش تمام خواستگارامو رد کردم به امید اینکه بیاد خواستگاریم...
دوشب پیش خبر خواستگاریشو شنیدم از همکلاسیش...
من عاشقش هستم و عشقش برای همیشه توی قلبم میمونه و دعا میکنم خوشبخت بشه...
ولی من دیگه به هیچکس نمیتونم فکر کنم...
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿