سلام. طرف صحبتم باخانمای مجردکانال هست عزیزای دلم چراانقدرنیمه خالی لیوان رومی بینید!؟ قبول دارم ازدواج شیرینه اینکه یکیوداشته باشی که بخاطرت همه کاری کنه وازهمه مهم تردوستت داشته باشه لذت بخشه اماقرارنیست اگه ازدواج نکردین اززندگی ناامیدبشین من خودم جزدسته دخترخانمایی بودم که دنیایی مجردیموبیشتردوسداشتم نه که الان که متاهل شدم این حس روپیداکرده باشم مجردی هم توقیدوبندازدواج نبودم منظورم اینه برام مهم نبودمیگفتن سنم بالارفته وموندم خونه30سالم بودازدواج کردم اگه به خودم بودهنوزم ازدواج نمیکردم😁انقدرخرده وایرادازخدانگیریدکه ناامیدشدم ودیگه اعتقادبه این چیزاندارم واین قبیل حرفا... یوقت یکی قسمتش مجردموندنه دختروپسرهم نداره یوقتم یکی زودازدواج میکنه وبعضی هاهم دیر دلیل نمیشه زندگی هاباهم مقایسه بشن هرکسی یه سرنوشتی داره. حضرت معصومه(ع) مجردازدنیارفتن28سالشون بود چون کسی هم کفو همسطح ایشون نبودن تمام همّ وغمشون غم فراغ برادرعزیزشون امام رضا(ع) بود.نه که غصه ازدواج نکردن داشته باشن تازه این بانوی بزرگوارتوزمانه ای بودن که سن28برای یه دخترکه ازدواج نکرده خیلی بوده من ساکن قم هستم وخوشحالم حرم این بانوی بزرگوارتوشهرقم هست حالاهی شمابشنیدبگید سی سالمه40سالمه یاحتی50انواع ختم هاروگرفتم چراخداجوابمونمیده!بابااززندگی لذت ببرید. ازبودن کنارعزیزانتون. پدرومادرتون ازاینکه خدارودارید من خودمم پیش اومده ختم ودعاکردم برای مشکلات زندگی یاجواب نگرفتم یادیرجواب گرفتم یااصلابی جواب مونده البته بعضی ختم هامم حاجت گرفتم وقتهایی که جواب نگرفتم قاطی کردم باخدادعوام شده🙈😁 والابخدا تاوقتی ازدواج نکردین یه غم داریداونم مجردبودنتونه وقتی ازدواج کنیدهزاریه دونه غم سراغتون میاد نه که بدبراشت کنیدفک کنیدمیگم ازدواج بده اتفاقاازدواج موفق خیلیم خوبه منظورم اینه زندگی بدون فرازونشیب نیست حالامیخوادمجردباشی یامتاهل از زندگی وزنده بودنتون لذت ببریدمگه ماچندسال عمرمیکنیم که همش به غم وغصه بگذره غصه های دنیایی گذارهستن بریزید دور غصه اینوبخوریم جوونامون بی نمازن😔غصه فرج امام زمانمون😭 دعابرای عاقبت بخیری مون دنیامحل گذره کی مونده که منوشمابمونیم!؟من20سالگیم پدرموازدست دادم😔😭الان کمترازبیست روزدیگه دهه30زندگیم تموم میشه و وارد40سالگی میشم کی باورش میشه یه زمانی پدرمنم روی این زمین خاکی بوده دلم حسابی براش تنگه😭😭😭😭 خدارو واردزندگیامون کنیم کم ازحکمت خداایرادبگیریم ازخداصبربخواید،عاقبت بخیری وتعجیل درفرج بخواید من یجاخوندم که اگه مردم میدونستن بادعاکردن وحاجت نگرفتن تواین دنیابجاش اون دنیاحاجتشون رومیگیرن آرزومیکردن کاش هیچوقت دعاهای دیگشون تودنیابرآورده نمیشد. ازخدابخوایدچشمتون رو روی حقایق بازکنه راه درست وعاقبت بخیری رونشونتون بده. قبول دارم زخم زبون بده مخصوصابرای دختری که سنش بالاست وهنوزمجرده من گفتم خودم30سالم بودازدواج کردم حرف وکنایه نبودنشنوم خواهرزاده هام ازخودم کوچیکتربودن شوهرکردن دلم میشکست نه ازمجردبودنم دوست داشتم مجردبمونم دلم ازحرفامیشکست که مردم سرزمینم کوته بین وسطحی نگرن همه چیو به ازدواج میبینن اگه دختری سنش بره بالا بد می دونن امااگه پسری باهمون سن باشه ومجرد حرفی پشت سرش نیست تازه اگه خواستگاری هم بره ازدخترخانم خیلیم فاصله سنی زیادداشته باشه عیب نمیدونن دخترترگل ورگل میدن بهش امادخترسن بالابایدمنتظرمطلقه و، زن مرده یازن دوم بشه واقعاچرا!؟ اینم فرهنگه ماایرانیاداریم ببخشید طولانی شد سرتون رو به دردآوردم دعامیکنیم برای گلبرگ عزیزکه این کانال رو راه انداختن واعضای کانال که راهشون روپیداکنن راه درست؛ وعاقبت بخیردنیاواخرت باشندهمگیمون ان شالله ممنون جانم🍃🍃🍃🍃🍃 ‌‍‌‌@beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

🌸🍃 عاشقانه ای برای همسر پاسدارم

عاشقانه ای برای همسر پاسدارم عزیز جانم این روزها که تو درگیر آشوب هایی قلب من بی تاب تر از همیشه است جان دل میدانم که تو زیر نگاه ویژه ی بی سر کربلایی تو برای امنیت مردم و کشورت ایران جانت را کف دستت قرار داده ای و پا به میدان گذاشتی این دل آشوبه ها می ارزد به یک نگاه مادر اربابمان قلبم سخت میکوبد اما بدان که این روزها بیشتر از همیشه از انتخابم راضیم من در گلستان شهدا در کنار شهدا برای سلامتی ات دعا میکنم امیدوارم‌که پا به رکاب ولی فقیه زمانه ات باشی و بدان که من زینب وار پشت سرت ایستاده ام پناه من افتخارم این است که همسر یک پاسدارم خدا پشت و پناهت @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

🌸🍃 خر مفت و زن زور👇

خدا داده ولي كور ! ـ خر مفت و زن زور 🌸🍃 زن و مردي با يك بار گندم که روی خرشان بود و زن سوار بود و مرد پياده، داشتندبه آسياب مي‌رفتند. سر راه برخوردند به يك مرد كور. زن تا مرد كور را ديد به شوهرش گفت: «اي مرد! اين مرد كور را سوار خر بكن گناه داره مرد از حرف زنش اوقاتش تلخ شد و گفت: «اي زن! ولش،کن بیا بریم زن باز التماس كرد : «نه والله! گناه داره » مرد قبول كرد و كور را بغل كرد و گذاشت روي خر، پشت زنش. بعد از چند قدم مرد كوردستي به كمر زن كشيد و گفت: «ببينم پيرهنت چه رنگه؟» زن گفت: رنگ پيرهنم گل گليه بعد مرد كور دستش را روي پاهاي زن كشيد و گفت: «تنبونت چه رنگه؟» زن گفت: «سياهه» بعد دستش را روي شكم او كشيد و گفت: «انگار آبستن هستي؟» زن گفت: «بله شش ماهه‌ام» ديگر حرفي نزدند تا نزديك آسياب رسيدند. شوهر زن به مرد كور گفت: «باباجون ديگه پياده شو تا ما هم بريم اسیاب» اما مرد كور ب گفت: «چرا پياده بشم؟» و زن بيچاره را محكم گرفت و داد و فرياد سر داد كه: «اي مردم! اين مرد غريبه مي‌خواد زنم و بارم و خرم را از من بگيره به دادم برسين مردم جمع شدند و گفتند: «چه روزگاري شده مرد گردن‌كلفت مي‌خواد اين كور بدبخت را گول بزنه!» بعد به مرد كور گفتند: «اگر اين زن، زنت هست پس بگو پيرهنش چه رنگه؟» او گفت: «گل گليه» بعد فرياد زد: «بابا تنبونش هم سياه، شش ماهه هم آبستنه» مردم گفتند «بيچاره راس ميگه» بعد آنها را بردند پيش داروغه. داروغه حكم كرد آن سه نفر را توي سه تا اطاق كردند و درهارا بستند بعد به يك نفر گفت: «برو پشت در اطاق‌‌ها گوش بده ببين چي ميگن مأمور اول به پشت در اطاقي كه زن در آن بود رفت و گوش دادديد كه زن بيچاره گريه مي‌كند و مي‌گويد: «ديدي چه بلايي به سر خودم آوردم، همه‌اش تقصير خودم بودـ مأمور داروغه از آنجا رفت پشت در اطاقي كه شوهر زن در آن بود. ديد مرد بيچاره دارد آه و ناله مي‌كند و مي‌گويد: «ديدي اين زن ناقص عقل چه بلايي به سرم آورد. اي كور لعنتی کذاب مأمور رفت پشت در اطاقي كه مرد كور توش بود، ديد كه كور دارد مي‌زند و مي‌رقصد و مي‌گويد: «خدا داده ولي كور! ـ خر مفت و زن زور» مأمور رفت پيش داروغه و گفت:قربان ببين كه اين مرد مكار چه خوشحالي مي‌كنه داروغه يواشكي رفت پشت در اطاق و يقين كردفرمان داد آنها را بيرون آوردند و مرد كور نمك ناشناس را به اسب تور بستند و به بيابان سر دادند @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

یک زندگی یک سرنوشت🍃👇

دارم روزهای سختی را می گذرانم انقدر سخت که فکر نمی کردم به این نقطه از زندگیم برسم شوهرم مدتهاست بیکارشده وبدهکا ریهای زیادی اطرافمون را گرفته به هر دری می زنیم اما دری برایم باز نمی شود تمام زندگیم را مرور کرده ام ولی به کسی بدی نکرده ایم انقدر مادر شوهرم را دوست داشتم همیشه برایم دعای خیر می کرد خواهر شوهرم را مثل خواهر خودم می دانم اون هم مهربان است ولی نمی دانم این چه امتحانیست که گرفتارش شده ایم 😢😢😢 نمی توانم حرف های دلم را به کسی بزنم حتی مادرم دلم نمیاد اونا راهم ناراحت کنم همیشه می گویم که کم وکسری نداریم ولی همش دروغه با سیلی صورتم را سرخ نگه می دارم تا اطرافیانم متوجه زندگیم نشه ولی دیگه نمیشه دیگه تحمل نارم شوهرم تا صبح بیداره همش در سکوته وبه این فکر می کنه که چکار کنه که شرمنده زن وبچش نشه ولی انگار خدا صدایمان را نمی شنوه تمام درها به رویمان بسته است ازتون می خواهم برای حل شدن مشکلاتم امین بگویید و بتوانیم خانواده ام را حفظ کنم وهم ابروی شوهرم را برام دعا کنید دری به رویمان باز بشه التماس دعا از همگی 💐💐 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

🌸🍃🍃🌸🍃🍃🍃🍃🍃 خوب بریم برای یه تصویر قشنگ😍 خونه پدری باشه و حیاط و حوض و درخت😍😊 بشینیم چای بخوریم😉 🌸🍃🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃

🌸🍃🌸🍃🍃🍃🍃🍃 بشنویم ایده معنوی اعضای خوبمون برای حاجت روایی...

سلام عزیز خداحفظتون کنه همیشه سلامت باشید که توزندگی سلامتی از همه چیزمهمتره میخواستم به دوستان گلم بگم واسه حاجاتتون توسل بشید به حضرت فاطمه زهراس ۱۸بسته نمک نذر کنیدواسه حاجتتون مهریه حضرت فاطمه س من که هروقت نذرمیکنم زود جواب میگیرم به ۳روز نشده حاجت میگیرم البته ۹تاش رو به کسانی بدید که فاطمه دارن تو خونه هاشون ۹تای دیگه هرکسی باشه اشکال نداره دوستان حاجت گرفتید بنده حقیر هم دعا کنید مامان سید رضا وسیده رضوان هستم😘😘😘😘 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

🍃🍃🍃 #عاشقانه_زهرا

تو محله مادربزرگم اینا زندگی میکردن ولی من اصلا ندیده بودمش تو محله تا اینکه پدربزرگم فوت کرد و ما سه ماه خونه مادربزرگم موندیم و تو اون سه ماه چندباری دیدمش تا گذشت... محرم شد و کسی از خانواده مادرم اینا مسجد نمیومدن جز مادربزرگ و دخترعمه مامانم(زهرا)که من باهاشون میرفتم مسجد هرشب... هرشب موقع اوردن شام برای خانوما میدیدمش و سرسری ی نگاهی بش مینداختم ولی کاملا بی منظور😐چندبار ک سرمو یهویی میوردم بالا نگاش کنم میدیدم زیرچشمی حواسش بهم بوده و وقتی من نگاش میکنم روشو اونور میکنه ولی همیشه اخم داشت.... منم تو دلم هی میگفتم با خودش درگیره چیه فکر کردی نگات میکنم؟هه نخیر😐ولی نگا میکردم در واقع... گذشت تا یه شب بعد از عاشورا مسجد خلوت شده بود و ما همچنان میرفتیم مسجد😑چون اون شب خلوت بود مردا میخواستن زود شامو بدن برن آقای منم دید آخرین شبه تیر خلاصو بزنه😂(البته اینو ا خودم در اوردم خودش میگه آخرین شب بود خسه شده بودیم میخواسم زودتر پذیرایی کردن تموم شه برم استراحت کنم😂)یهویی یه سبد قاشق گرف دستش اومد تو ردیف ما پخش میکرد... زهرا ی قاشق برام برداشت من حواسم نبود خودمم برا خودم قاشق برداشتم ینی دوتا قاشق جلوم بود زهرا بهم گف عه چرا دوتا قاشق داری و اون چون هنوز ازمون دور نشده بود شنید زیر لب گف ده شو دیه اسا قاشق هم خانه بوره شه خنه 😂(ده شب بود حالا قاشق هم میخواد ببره خونش) یعنی تیکه انداخت به این که من هرشب میرفتم😒😑منم اصلاااا حواسم نبود ک تو جمع هستیم اداشو در اوردم گفتم گِگِگِ یهو دیدم چند نفر ک دورم هستن نگام کردم من در افق محو شدم😐😐 ساعت 1 همون شب منو دخترداییم ک 5سالش بود داشتیم از وسط محل رد میشدیم بریم خونه عمه مامانم منم داشتم ادای دختر داییمو در میوردم میخندیدم یهو دیدم رو دیوار قبرستون یه صورت هس که نور میزنه😰😰😰😰بلند گفتم هعییییی ک حرکت کرد منم که داشتم قشنگ پس میفتاددممممم نگو آقای گوله نمکِ تیکه اندازِ نگا نکنِ بالای دیوار نشین (القابش تو حلقم😂)اون بالا نشسته بود گوشی به دست تو اون تاریکی😒😒خب نورگوشی میخورد ب صورتش ک صورتش معلوم بود پیراهنش هم مشکی بود تو تاریکی مشخص نبود از کنارش غرغر کنااان ردشدم همون شب بعد سه ماه اومدیم خونه خودمون ک دیدم آقا تو اینستا پی ام داد و گفت چ خبرته سکته کردم گفتم تو منو ترسوندی و... حرف زدیمو همچنان کل کل😒😐 ولی دوروز نشده خوب شدیمو بهم یهویی گفت خانومم میشی؟؟😁 و سکانس عاشقیمون شروع شدددد هورااااا😂😂 دوستای خوبم دعا کنین زودتر به هم برسیم و برامون یه صلوات @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿