دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک ایده🍃👇
سلام من یه ایده داشتم واسه #تولد
گفتم شاید جالب باشه
چون من و همسر عقد هستیم و از هم دور
واخرهفته ها همو میبینیم
و تولد ایشون وسط هفته بود و نمیشد پیش هم باشیم
چند روز قبل تولدش پدرشوهرم اینا بدون اطلاع به من یه تولد گرفتن....🌱🌸
منم غافلگیر شدم و امشب که همسرم اومد
یه تولد جدا گرفتم
البته چون هفته پیش کیک خورده بودیم
این دفه گفتم یه فکر جالب کنم و هندوانه رو به شکل کیک برش بدم😊😊😊
اقامون خیلی تعجب کرد
و بعدش همون جعبه کیک که هفته پیش خریده بودن رو برداشتم و توش کادو رو گذاشتم و. تبدیل شد به جعبه کادو😊😊
به یه متن شعر با قلم نی. و جوهر نوشتم و چسبوندم روش
و چاقو رو با میل قلاب بافی دوتا گل بافتم و با نخ کاموا سبز دورشو گرفتم
و همینطور با کاغذهای رنگی شکل قلب دراوردم و به هم چسبوندم وبه شکل حروف انگلیسی اسم همسرم
و اینکه کادو رو مستقیم ندادم بهش
پیراهنی که خریده بودم رو چون میخواستم بذارم داخل جعبه کادو اصلی
جعبه پیرهنو برداشتم و توشو شکلات ریختم و با نخ کاموا پرش کردم
و توش دو تا یادداشت گذاشتم
یکیروی شکلات ها
یکی ته جعبه بعد خوردن شکلات ها
وادرس دادم و کادو اصلی رو داخل کابینت قایم کرده بودم😊
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک خاطره🍃👇
اداره همسرم به مناسبت روز زن بهشون سرویس قابلمه داد اونم نیاورد خونه
برد خونه مادرش 😐
چندروز بعد بهم گفت مامانم چند دست قابلمه داره ببینم میتونم یه دستش روازش بگیرم یانه 😏
یکی دوروز بعد زنگ زد خونه گفت برو خونه مامانم یه دست قابلمه برام آورد بردار بیار زود باش برو تا کس دیگه ازش نگرفته منم رفتم یه کارتون توش قابلمه منم ذوق زده کلی تشکر کردم🙏🙏🙏
خوشحال اومدم خونه دیدم خواهرم زنگ زد ☎️
(دوست خواهرم همکارهمسرم بود اما همسرم خبر نداشت اینا باهم دوست هستن) خواهرم گفت خواهرجان قابلمه هات خوشگل هستن پشت قابلمه ات چه رنگیه منم تعجب کردم 😳😳
که خواهرم ازکجامیدونه مادرشوهرم قابلمه داده 🤔
خواهرم گفت به دوست منم دادن رنگش قرمزه اگرمال تو کرم هست وبه درد جهازمیخوره با اون عوض کن اون بنده خدابزاره روجهازش
گفتم نه خواهرجان برای من رنگش بنفشه وبه دردجهاز نمیخوره اومدم کارتون قابلمه رو ورانداز کردم دیدم ای بابا مهراداره همسرم روش
خورده دلم برای اون همه تشکر که از مادر شوهرم کردم سوخت 😔😔
آخه مادرشوهرمن سنی ازش گذشته بود چرا تواین همه دروغ باشوهرم همراهی میکرد😔😔
چرا ادم باید برای همه چیز دروغ بگه
مادرشوهرم میتونست بامحبت کردن برای خودش احترام جمع کنه نه اینکه بادروغ جلب محبت کنه برای بعضی ازمادرشوهرا متاسفم😞😞😞
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک خاطره🍃👇
#پاسخ_اعضا
🌸🍃🍃
سلام برا خانمی که از مادرشوهرش قابلمه هدیه گرفته
چرا اینقدر فکرت سمیه خواهر
همین که شوهرت هردو تونودوست داره و با محبت به اون عشق شما رو یاداوری کرده بهت عزت گذاشته
دروغگو نیستن شاید نمیتونسته هدیه بخره شوهرت خریده اون بهت بده
خوشحال باش با این فکرا الکی زمانه خوش بودنتورو از بین نبر
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
#حس_قدرت_به_مرد
سلام ب خانوم بلاهاااا😍😊
حس قدرت ب مرد
من وقتی میخام ب همسرم حس قدرت بدم بهش میگم ب وجودت افتخار میکنم..☺️ازش تعریف میکنم میگم تو فقط یه دونه ایی ک خدا تورو ب من هدیه داده😍
وقتی کاری انجام میده انقد واسش ذوق میکنم و خوشحالیمو ابراز میکنم 😍😍☺️که مدام دوس داره اون کارو واسم تکرار کنه مث اشپزی 😊
یا اینکه همسرم حس هنری داشت اما اینقد تشویقش میکردم و بهش اعتماد ب نفس دادم و واسش ذوق کردم ک الان هر چیز تزیینی رو ک دوس داشته باشم خودش واسم میسازه😍
همیشه بهش میگم صداتو خیلی دوس دارم چون قدرت و جذبه خاصی تو صدات حس میکنم😍اونوقت اینقد خوشحال میشه ک واسم اهنگم میخونه☺️😍
موقعی که باهام مشورت میکنه نظرمو بهش میگم ولی تحمیلش نمیکنم 😉و اخر سرم میگم میدونم ک تو بهترین تصمیمو میگیری اون لحظه اس ک مطمعنم حس قدرت پیدا میکنه.
بهش میگم ازت راضی ام و پشتم بهت گرمه اون وقته ک همیشه هوامو داره😍😊
وقتایی ک بیرون میریم و پشت فرمونه بهش میگم من فقط وقتی تو رانندگی میکنی ارامش دارم و خیالم راحته☺️❤️😍
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
#درد_دل_سمیرا #ارسالی_اعضا
ادمین:
❣❣❣
درددل سمیرا رو بخونید...دختری که در معرض یک بی آبرویی قرار میگیره و....
اگر در زندگی شما عبرتی وجود داره برامون ارسال کنید...
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
#درد_دل_سمیرا #ارسالی_اعضا
چندبارکه باهاش حرف زدم گفت درموردش اصلاحرف نزن.گفتم خالاچه کاری ازدست من برمیداد.پویان گفت
من سه روزدیگه میرم توهم پیمان رو راضی کن ،اون به حرف تو گوش میده من بهتون خبر میدم کجام و چیکار می کنم.گفتم به نظرمن یواشکی نرو،الان میریم خونه ورک و راست همه چی رو بهشون بگو،من هم کمکت میکنم وسعی میکنم راضیشون کنم تابه آرزوت برسی.اون ووقع که همه باهات مخالفت میکردن توبچه بودی ولی الان مردشدی وکسی نمیتونه جلو تو رو بگیره،خیلی مردونه بروهمه چی روبهشون بگو.پویان گفت میترسم بگمودعوابشه.خیلی باهاش حرف زدم تا راضی شد ، ولی هنوز ترس داشت و منم می ترسیدم که یوقت دعوا بشه.
وقتی رسیدیم خونه همه تو هال نشسته بودن .چشمم به پیمان افتادکه اصلا حالش خوب نبود.با تندی از پویان پرسید تا حالا کجا بودی ؟پویان گفت : بیرون بودیم باهم حرف میزدیم .عمه گفت دیرکردین دلواپس شدیم.دیمان دوباره باتندی گفت هرحرفی که به سمیرازدی به ماهم بگو،ببینیم چقدرمهم بوده.پویان به من نگاه کرد و گفت : چیز مهمی نبود که بگم.بازهم پیمان با همون لحن گفت : مهم بود یا نبود بشین بگو ما باید بدونیم .دیدم همه دارن یه جوری بهم نگاه میکنن ،گفتم پویان می خواست یک چیزی به شما ها بگه که می ترسید باعث ناراحتی شما بشه،ازمن خواست تادرگفتنش به شما کمکش کنم.یمان یکم حالتش تغییرکردوگفت خوب مگه ما غربیه ایم بگو ما هم بدونیم .شوهرعمه رو کردبه پویان وگفت حتما کاربدی انجام دادی.پویان با صدای بلند گفت: آقا می خوام دانشکده ی افسری قبول هم شدم.یه دفعه همه متعجب به هم نگاه کردن وساکت شدن،یهوشوهرعمه گفت بلاخره کارخودت روکردی.توهنوزنمیدونی چه شغل خطرناکیه .پویان گفت خواهش میکنم باهام مخالفت نکنید.پیمان بلند شد تو چشمش پرازاشک بود،پویان رو بغل کرد و گفت داداشم ما از بس تو رو دوست داریم نمی خوایم برات اتفاقی بیفته .عمه گفت : بیا به خاطر من این کارو نکن .همه مخالفت کردن حتی پریسا،درآخرپریساگفت حالاکه اینجوریه برو ،وبه باباومامانش هم گفت شماهم مخالفت نکنیدبزاریدبه آرزوش برسه.بالاخره همه مجبور شدن موافقت کنن، سه روز بعد پویان که همه کاراش رو کرده بود رفت دانشکده افسری برای یک دوره ی آمادگی .جاش خیلی خالی بود وهمه ازنبودنش بغض داشتن.چندروزبعد تولد پیمان بود، به عمه و پریسا گفتم بیاین یه طوری که پیمان نفهمه براش جشن بگیریم. همه کارها رو خودم کردم کیک درست کردم شام پختم و براش یک عطر خریدم .اونشب پیمان خیلی خوشحال شد و همه بهش گفتن که این جشن رو سمیرابرات گرفته آخر شب اومد در اتاقم تا ازم تشکر کنه.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک خاطره 🍃👇
نزدیڪ روز مادر ما ب آقامون هے گفتم دوست دارم غافلگیرم کنے و سوپرایز شم و از این حرفها،🤪🤪
چپ و راست میرفتم میگفتم سشوارم خراب شده و سشوار میخوام 😊
خلاصه روز مادر رسید ماهم منتظر آقا بعد ظهر رفت بیرون منم خوشحال الان با کیڪ و کادو.🎂🎁 میاد
با خودم میگفتم ب روش نمیارم ڪ میدونستم کادوم چیه و واقعا خودم متعجب نشون میدم،😉😳😳
خلاصه آقا اومد خونه صداے ماشین رو ڪ شنیدم خودم و سرگرم کردم وقتے اومد چند تاپلاستیڪ دستش بود ،😁
باز رفت بیرون گفتم الان با کیڪ میاد منم منتظر حالا ڪ اومد تو با یه شاخه گل و پلاستیڪ سیاه😕
من و میگے بادم خالے شد،حالا ڪ پسرم توے پلاستیڪ نگاه کرد یه کیف پول بد رنگ،میگم پس کیکت کو میگه دو روز دیگه تولد پسرمون کیڪ میخوریم😕
حالا من موندم با یه کیف زشت وضد حالے ڪ خوردم،😏
اقا رفته خرید کرده هوس پیتزا کردم،من با این مرد چیکار کنم شما بگید😡🤨
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿