eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
633 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
. باسلام به مدیر کانال وهمه دوستان.تجربه دوستی..من تو سن ۲۰ سالگی مزون دوخت لباس زنانه زدم ودختری بودم شادو سرزنده اهل رفیق واینام نبودم.عشقم خانواده ام بود..یه برادر داشتم که ۲سال از من بزرگتر وهمدم ورفیق هم بودیم .هرشب از سرکار میومد دنبالم باهم میرفتیم خونه..چندتا مغازه بعد مزون من بود که سوپر مارکت بود وبابرادرم دوست شده بود..یه روز یه خانم جوانتر از خودم اومد بایه بشقاب شیرینی.وگفت من خواهر سوپری هستم .برادرتونم دیدم پیش داداشم خلاصه من زیاد خوش نداشتم با غریبه ارتباطبگیرم چون کمی ساده وخوش بین بودم ..برادرم گفت خوبه دوست بشی بااین خانم بهت نزدیکن وهواتو دارن..این خانم هر روز به بهانه های مختلف میومد وهرکاری برام میکرد.طوری شده بود از خواهرام بیشتر دوستش داشتم.کم کم بهم گفت من عاشق برادرتم گریه میکرد منم دلم براش میسوخت.وضع مالی خانوادش خوب بود ولی برادرکوچکترش ارازل وپدرشم بنگاهی زمین خوار بود..هرچی خانواده من میگفتن .من میگفتم دخترشون خوبه چه گناهی داره.خلاصه بعد ۴سال با واسطه گری من وبا همه جنگیدن ایشون وبرادرمو عقد کردیم که ای کاش نمیشد.ولی از تقدیر الهی وقسمت نمیشه فرار کرد.این خانم کلا بعد از دوهفته شروع کرد به اذیت وآزار من طوری که برادرم حق نداشت تلفن منو جواب بده.۶ماه بعد من ازدواج کردم با خانواده خیلی آبرمند وخوب این خانم حتی خط ونشون کشید برادرم سرعقدم نیاد.مادرم رو خیلی اذیت میکرد.مادرمم خدابیامرز خیلی مظلوم بود .برادرم بعد ازدواج حق نداشت مادرمو سوار ماشینش کنه.حرف زیاده ولی درحوصله نیست من از اون سالها افسردگی بدی گرفتم هم دوست صمیمی وهم برادرم رو از دست دادم .چند باری برادرم تلاش کرد باهم بریم بیایم ولی من گفتم نمیخام ناراحتت کنه..و الان هروقت یه مشکل کوچیک پیدا میکنم بشدت بهم میریزم وافسرده میشم..الان بچه هاش منو نمیشناسن ..البته اینم بگم من واسه ازدواج اونا هر تلاشی کردم خدا برام جبران کرد وهر دشمنی که دوستم به من روا کرد تاوانشوداد.فقطم بامن خیلی شمنه..تو روخدا تودوستی هاتون دقت کنید . درضمن کاری کردن که من مزونی که با کلی زحمت به درآمد خوب رسونده بودم رو جمع کردم وخونه نشین شدم.وخودش جای من مزون زد همیشه هم درگوش من میگفت من بدم میاد زن کارکنه..ولی از قضا مادرش سرطان گرفت وبعد از۶ ماه فوت کرد وایشونم مزونشو جمع کرد.. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii ✅ زن خوب زن بی خیال است
✅ زن خوب زن بی خیال است سال های اخیر یکی از مهم ترین تمرین های من در زندگی تمرین بی خیال بودن است. وقتی توی لیست خرید نوشته ام سیر و همسرم به جای یک بوته سیر با یک کیلو سیر برمی گردد، زن غرغروی درونم میخواهد سر خودش را بکوبد به دیوار که آخر بعد چندسال زندگی هنوز نمی داند سیر را بوته ای می خرند نه کیلویی! یکبار من اندازه ننوشتم... اما قبل از اینکه دهانش به غرغر باز شود زن بی خیال درونم لبخند می زند و می گوید: بی خیال! بیا فکر کنیم حالا این همه سیر رو چیکارش کنیم؟ و نتیجه اش می شود یک شیشه پودرسیر خانگی خوش عطر. غرنمی زنم، الکی اوقات تلخی نمیکنم ولی از دفعه بعد سعی میکنم یادم نرود که اندازه هرچیز را بنویسم حتی اگر خیلی واضح باشد. وقتی از مهمانی برگشته ایم و تا پایمان به کوچه میرسد زن غرغرویی که تمام مدت مهمانی خودش را به خاطر فلان رفتار یا حرف شوهرش خورده می آید دهان باز کند و شکایت کند و تذکر دهد... زن بی خیال درونم سریع دستش را میگیرد که ولش کن! حالا که گذشت! کی یادش می مونه؟ ماهو نگاه کن که چه قشنگه امشب... وقتی از حرف مادرشوهرم ناراحت شده ام و زن غرغروی درونم آماده است که به محض برگشتن شوهرش سر دردودل را باز کند، زن بی خیال درونم جلو می آید که بی خیال! چرا اوقات خودمونو تلخ کنیم؟ الکی شبت خراب میشه. کی این حرفا تاثیری داشته؟ حالا که گذشت. یه چایی خوشرنگ واسه شوهرت بریز بشینیم با هم فیلم ببینیم... وقتی غذای مهمانیم خراب شده، کادوی دوستم را فراموش کردم، امتحانم را خراب کردم، یکی از ظرف های قشنگم را شکسته ام، دیروز دوساعت تمام آشپزخانه را شستم وحالا چاهش زده بالا... توی تمام این موقعیت ها تا زن غرغرو شروع می کند به آه و ناله، زن بی خیال سر و کله اش پیدا می شود. اول یک چشمک زیرکانه می زند و بعد توی گوشم زمزمه می کند زن خوب زن بی خیال است! الکی اوقات خودت و شوهرت رو تلخ نکن. هیچی ارزششو نداره. همه اینا میگذره... خیلی فکر کردم که به جای این تیتر جمله دیگری بگذارم. خیلی با خودم کلنجار رفتم که اینقدر مطلق و بدون شرط حرف نزنم اما نشد. تیتر بالا جمله ای است که من در هفته بارها سر اتفاقات مختلف با خودم تکرار میکنم و آنقدر توی ذهنم جاافتاده که نتوانم با جمله معقول تری عوضش کنم. الان که چندین سال از زندگی مشترکم گذشته دیگر نه ذوق و شوق چشم بسته آن اوایل را دارم و نه گیجی و درماندگی سالهای بعدش را ، انگار بعد همه آن فراز و نشیب ها به پختگی و سکونی رسیده ام که نگاهم را نسبت به خیلی چیزها عوض کرده، مثل تعریف زن خوب! حالا یکی از مهم ترین توصیه هایم به دوستان تازه متاهل و یکی از شاخصه های مهم زن محبوب در نگاهم همین بی خیال بودن است. همین بی خیال بودن عحیب و غریب و سوال برانگیز. بی خیال بودن یعنی زندگی را باید ساده گرفت. از سر تلخی ها و خوشی ها و آسان و سختش راحت گذشت. نباید هی گیر کرد و گیر داد. بزرگ کردن مسائل پیش پا افتاده - وقتی بیشتر مسائل پیرامون ما پیش پا افتاده اند- یکی از بزرگترین اشتباهاتی است که ضررش پیش تر و بیشتر از هرکسی به خودمان میرسد. آدم هایی که زندگی را ساده میگیرند هم خودشان روزهای شادتری را سپری می کنند هم اطرافیانشان از بودن با آنها حس خوشبختی بیشتری دارند. دیر یا زود به این نتیجه میرسیم که نمی شود همه چیز/همه کس ایده آل ما باشد. نمی شود اختلاف نظر نباشد، اشتباه نباشد، و آدم هایی که به این نتیجه می رسند آدم های خوشبخت تری هستند. آدم هایی که ساده می گیرند و ساده می گذرند. هیچ چیز را بزرگ نمی کنند. بلدند فراموش کنند و ذهنشان را از یک موضوع اعصاب خردکن خیلی سریع معطوف چیز دیگری می کنند. مردها عاشق این زن ها هستند! زن هایی که غر نمی زنند. زن هایی که بیشتر اوقات راضی اند. برق خوشحالی توی چشم هایشان می درخشد. روزی پنح بار لب برنمی چینند و رو بر نمی گردانند. بی بهانه شادند. سرخوشند. زن هایی که به سختی می توان آنها را عصبانی یا ناراحت کرد. این زن ها پناهگاه همسرشان هستند. همان هایی که وقتی مرد به چهره شان نگاه می کند غم عالم از دلش می رود. شما چنین زن هایی سراغ دارید؟ چقدر نسلشان نایاب شده... زن های امروز انگار دنبال بهانه برای خودخوری می گردند. بهانه برای غصه خوردن و ناله کردن، انگار از همه چیز ناراضی اند.😍👌 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii به جرم مریضی...
.سلام ب گلی جون و عزیزای گروه لطفا اگه میشه پیام منم  اورژانسی داخل گروهت بذار شاید کسی راهنماییم کنه.......  دوستان من 24 سالمه 6 ساله ك ازدواج کردم ی دختر 4 ساله هم دارم متاسفانه وقتی دخترم 1 سالش بود کلیه هام از کار افتاد و 3 ساله دیالیز میشم من با مریضیم کنار اومدم با اینکه نتونستم درست حسابی واس بچم مادری کنم😭😭😭 مشکل من اینجاس ک شوهرم همش میگه خسته شدم بیا جداشیم از چشمم افتادی زوری باهات زندگی میکنم پیش مادرش و جاریم بهم میگف برو توی خونم نمون ولی منه احمق بخاطر بچم نتونستم برم کوتاه اومدم گفتم حتما نارحته بعدا خوب میشه ولی بدتر شد چن بار ک گوشیش دستم بوده شاهد حیانتش بودم ولی انکار میکنه اخلاقش روز ب روز بدتر میشه خیلی ازم سرد شده میگه کاری میکنم خودت بری طلاق بگیری نمیدونم شاید اخلاق منم تنده شوهرم قبلا اصلا اینجوری نبود با مهربونیاش دلمو برد خیلی دوسش دارم بخدا الان 2-3 ماهه باهام سرد شده از دلتنگیش دارم میمیرم نمیدونم قبل ازدواجم با یکی دوست بودم امکانش هست اونو فهمیده باشه اینجوری میکنه ولی اون اصن اهل اینجانبود اون شهر زندگی میکرد ما روستا......  ولی  میتونم برم ولی پدرم پیر شده دیگه توان کار کردن نداره ب زور خرج مادرمو خودشو در میاره من برم سربارشون بشم ک چی بشه بچمو چیکار کنم کاری هم از دستم برنمیاد مخارج دکترم و اینا.....  راستی ی چن وقتیه شوهرم تریاک هم میکشه نمیدونم خیلی از خدا مرگمو میخام ولی صدامو نمیشنوه چرا منو از اینجا نمیبره شوهرم خیلی وقتا هم بخاطر مادرش باهام دعوا میکنه میگم شاید اصن مادرش جادوش کرده ک بامن بد بشه ولی میگم قضاوت الکی نکنم خدا نمیبخشه لطفا راهنماییم کنین ممنون ازتون منم باشم مامان دختر خوشگل😘😘😘. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii من چند ماه پیش با یه آقاپسری آشنا شدم توی اینستاگرام...
♥️ من چند ماه پیش با یه آقاپسری آشنا شدم توی اینستاگرام ما از دوتا شهر خیلییی دور بودیم ما چند ماهی دوست بودیم(صرفا دوست و حرف میزدیم و بیشتر چتامونم ت قالب مسائل درسی و روزمره بود) همون تایمم راجع به خب خیلی چیزا باهم حرف زدیم و من گاهی باخودم میگفتم ما چقدررر تفکراتمون از هم دوره ولی درکل برام عزیز بود بعد چند ماه ایشون ب من گف دوستدارم با باهم باشیم، بخدا من ادم ه..وسبازی نیستم بخدا عاشقت شدم من گفتم نه چون خب چنتا از اصلی ترین معیارامو نداشت و من همیشه قصدم این بود یا وارد رابطه ای نشم یا رابطه ای اگر هست،کاملا جدی باشه... خلاصه ک گفتم نه، و ایشون گف باشه و حرفشو دیگه نمیزنم و همینجا همه چی تمومه اما کماکان باهم در ارتباط بودیم(میدونم همونجا باید تموم میکردم همه چیو چون دیگه اون رابطه،مثل قبل یه دوستیِ ساده نمیشد و اشتباه کردم) خلاصه بازم چند ماه گذشت ۱۱ ام اردیبهشت ۱۴۰۰ بود ماه رمضون بود و اون روزو دقیق یادمه بعدِ سحر من بیدار بودم چون میخاستم اون سال بازم کنکور بدم و خوبم پیشرفته بودم... ب من گف ک نمیتونم بهت فکر نکنم چند ماه داره میگذره و من همه جا چشمم فقط تورو میبینه و اینجور حرفا منم گفتم همیشه هستم گف این بودن نه تو یروزی مالِ یکی دیگه میشی گفتم ن من هستم همون هستنی ک منظورته و شروع شد رابطهِ ما... از همون اولم من خیییلی عاشق و دلباخته نبودم مث قبل جایگاه یه دوست رو داشت دوسش داشتماااا خیلی حتی تایم دوستیمون،یه اشتباهی باعث شد فک کنم چیزیش شده، و براش انقدری گریه کنم ک کل تنم بلرزه از ترس ینی میخام بگم، به خدا ک نمیخاستم هیچوقت هیییچوقت حتی یه ذرههه ناراحتیشو ببینم خلاصه که،رابطه ما شروع شد... اوایل خوب بودااا ولی یسری عقایدش با من و افکار و عقایدم کاملا فرق داشت اونموقع خیلی معلوم نبود ولی یکم ک گذشت مشخص شد ک چقدر دلش میخاد حرف،حرف خودش باشه سر هرچیز مسخره و کوچیکی با من دعوا میکرد و بحث و ناراحتی و اعصاب خوردی کل رابطهِ ما جنگ اعصاب بود :) میخاستم درسمو بخونم نمیذاشت حتی، میگف تو درسو ب من ترجیه میدی خیلی بچه بود انقدری ک واقعا گاهی میموندم از اون حجم از غیر منطقی بودنِ حرفا و کاراش اصلا درک یسری چیزاش برام سخت بود میدونین دنیامون خیلی فرق داشت اصلا بهم اهمیت نمیداد تو حرف چرا هاااا ماشالله از زبون چیزی کم نمیزاشت ولی تو عمل هیچی... ینی مثلا من ادمیم ک اگر تایم زیادیو بیدار بمونم یا توی گوشی باشم،سر درد وحشتناکی میگیرم اینو میگفتم و اون نمیفهمید اصلا براش حتی مهم نبود ک میگفتم من الآن از دردِ سر و چشمم دارم گریه میکنم بزار بخوابم و همچنان بی توجه بود و حرف خودشو میزد و نمیزاشت بخابم مهم ترین چیزی ک میخاستم این بود من زود بخوابم شبا انقددددر این حرفو هی زده بودم، دیگ روم نمیشد بگم هرسری ازم ناراحت میشد ک چرااا دارم میگم میخوام بخوابم وا خب من حالم بد میشه😐 نمیفهمید...🙃 باورتون نمیشه سر چه چیزای مسخره و بچگانه ای چند ساعت روان منو بهم میریخت گند زده بود توی تمام زندگیم از درس و کنکورم افتادم چقد مریضی گرفتم بخاطر همین بیخوابیا و دعوا ها و مشکلای عصبی... من ریزش موی شدید گرفتم نمیدونم چطور بگم ولی واقعا نه حالِ روحی خوبی داشتم، نه جسمی ادامه 👇 روز عاشورا بود سر یه موضوعی دعوا کرده بودیم(طبق معمول😂) و گفتم پیام نده و اینا شروع کرد کلی قصه و اراااجیف و دروووغ دروغ ضایه ایکه انگار من بچه ۱۲ سالم میخاد گولم بزنه میخاست با اون دروغا ترحم بخره ازم مثلا میگ مامانم ا خونه فرار کرده قرصای قلبشم نبرده من دارم توی خیابون دنبالش میگردم که یهووو یه ماشین زده ب پام انقدر درد میکنه فک کنم شکسته ساعت ۳ صبح میگفت من تو خیابونام الان انقد که حالم بده،نمیدونم سیگار کشیدم و این حرفا😑🤦🏻‍♀️ و اون لحظه قشنگ میفهمیدم دروعه و برای همینم نگرانش نمیشدم و خندم میگرفت ازش حتی بعدا خودش سوتی داد که کم کم ۴،۵ تا دروغِ اینجوریش لو رفت😄 خلاااصه من اونشب از خدا خاستم امام حسینو واسطه کردم ک ب حق اون روز،تا اربعین تکلیفِ من با خودم و این رابطه روشن شه :) که ادامه پیدا کنه یا چی و روز قبلِ اربعین طبق معمول همیشه ما تا ۴،۵ صبح داشتبم دعوا میکردیم و خب، اصلا مهم نیس چی شده،من مقصرم و باااید عذرخواهی کنم😑😑😑 حتی اگر اون اشتباهی کرده و بابتش من ناراحتم،باید بعدش عذرخواهی کنم ک تو ناراحتیم مهربون نبودم😂😂😂 انقدری توی اون زمان ۴۰ روزه من اذیت شدم،واقعا شاید نتونم اصلا برسونم مطلبو و میزارن اذیتی ک شدمو ولی واقعا ...👇👇👇 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
♥️ نمی تونید باور کنید من چه فشاری روم بود از طرف خانواده خب نگرانم بودن ک اونقدر توی گوشی‌ام میگفتن اینهمه سر درد و ضعیفی چشمات بخاطر گوشیه کمتر دستت بگیر و امااان از وقتی من میخاستم چند ساعتی نباشم😑 میدونید دیگ چی میشد؟ افرین جنگ اعصااااب😂 خلاصه که،من اونشب تصمیممو گرفتم فرداش بهش گفتم گفتم من دیگ نمیخام تو این رابطه باشم ( اینم بگم ک دو بااار قبلا بهش گفتم خیلی جدی ک از این رفتارات خستم و لطفا دیگ ادامه نده من نمیتونم اینجوری با این رفتارات کنار بیام واقعا داری اذیتم میکنی و قول داد هر دوبار ،و باازم براش مهم نبودم و بعد دو روز یادش رفت همشو😊) کات کردم و اون روز و اونشب چقدر حالم بد بود هنووز تک تک اشکا و زجه ها و گریه هام تو وویسایی ک بهش دادمو یادمه ک گفتم من میخاستم باشیو خراب کردی همه چیو و نمیبخشمت...دیگ دوست ندارم ازت بدم میاد نمیخام دیگ هیچوقت باهات حرف بزنم واقعا ازش متنفر بودم :) و فکر میکردم دیگ رااااحت شدم که نیست... واقعنم حالم خوب شد بعدِ رفتنش خیلی بهتر دقیقا فقط ۲،۳ روز براش حالم بعد بود و بعد اون،کلاااا حالم خوبه خوب بود واقعا رفتم دانشگاه کلاس رانندگی رفتم و گواهی نامه گرفتم کسب و کارمو رونق دادم روی خودم و حال روحیم کار کردم و بهتر شدم خیلی با این ک چند وقت پیش وقتی از جلوی دانشگاه تهران رد شدم،نگاه دانشگاه ک کردم دلم گرفت و چشام پرِ اشک شد بخاطر تمام رویاهایی ک توی ذهنم چیده بودم برای خودم از رشته و دانشگاه مورد علاقم و اون خرابش کرد... (اینم بگم من توی اون تایم هیچی کم نذاشتم همیشه جوری بودم که خواسته خیلی وقتا به زووور شرایطمو اوکی میکردم برای یه تماس،یا ویدیو کال واقعا برای خوب شدن حالش من تمامِ تلاشمو میکردم اما اون هیچوقت این چیزارو نمیدید) حدودا دو ماه پیش پیام داد ک عوض شدم تروخدا برگرد اون آدم قبل نیستم،دوست دارم و این چیزا گفتم نه من دیگه به تو بر نمیگردم،بهم پیام نده و مزاحمم نشو من‌ مزاحمارو بلاک میکنم (اینم بگم بعدِ کات،من از هیچ‌جا بلاکش نکردم ولی اون منو از همه جا با همه خط‌ها و اکانت‌هام بلاکم کرد) بعد شروع کرد ب بدوبیراه گفتن و کلی بی احترامی ب خودم و حتی پدرومادرم... میگف راستش به درک که بر نمیگردی (ببخشید) به ک....مم نیست، که نیستی لیاقت عشقمو نداشتی به من میگف قبل من با یکی بودی که ولت کرده برای همون سنگ شدی😐 الانم یا منتظر قبلی ای، یا این فلان فلان شده ای ک باهاشی منم هرچی از دهنم درومد بارش کردم درواقع نمیخاستم حتی پیاماشو سین کنم یا بلاکش کنم ، ولی دیدم این شعورش به این چیزا نمیرسه هرچی توی دلم بود گفتم و بلاکش کردم بعد با یه اکانت دیگه اومد بهم گفت: وویسات به ک...مه و همشونو گوش نداده پاک میکنم منم اهمیتی ندادم و گذشت... باز روز تولدم پیج کاریمو تگ کرده زیر یه پست با کلی حرف چرتو پرته عاشقانه😑 ولی جوابی من ندادم و اصلا حواسم نبود اون پستو یجایی سیو کنم ک ب ادمین پیجه بگم اون کامنتارو پاک کنه واقعا برای آبروم خوب نیست😐 (اینم بگم اون تایمی ک باهم بودیم خیلی اصرار داااشت ک استوری عاشقانه زیاد بزاار منو تگ کن زیر پستا و تو کامنتا بگووو دوستم داری و مدااام اینکارو میکرد و خب من اصلا خوشم نمیاد خب😐 و بهشم گفتم نکن من دوست ندارم واقعا... بهش میگفتمم ک میدونید چی میشد دیگ؟۶ آفرین دعوا😑😂) جواب ندادم تاااا.... شب عید خواهرش ب من پیام داده(وویس) ک عیدت مبارک جوابمو بده لطفا میخام باهات حرف بزنم گفتم مرسی و اینا شما؟ گف: من فلانی ام گفتم میتونم حدس بزنم راجب چی میخاین صحبت کنید، این قضیه برای من تموم شده. من برای شما احترام قائلم و شما جای خواهر بزرگترمین اصلا دلم نمیخاد راجبش حرف بزنم اصلاااا نمیخام‌ بلاک کنم یا سین کنم جواب ندم پس لطفا راجبش حرف نزنید مرسی گفت: منو مادرم صحبت کردیم ک بهت پیام بدیم بخاطر من جواب نمیدی به حرمت یه مادر ۵۰ ساله جواب بده منم گفتم: من ازتون خاستم راجب این موضوع صحبت نکنیم اصلا شما برای حرف من ارزشی قائل نشدین، متقابلا منم نمیتونم برای حرفتون ارزشی قائل بشم متاسفم...لطفا دیگه راجب این موضوع به من پیام ندین گفت: از وقتی تو رفتی، ت تاریکی مطلق زندگی میکنه ی مرده متحرکه و حالش اصلا خوب نیس روزی ی بسته سیگار میکشه و ریه هاش داغون شده، دیابت گرفته بخاطر گریه زیاد،زیر چشاش همش کبوده و چشاش همش ورم کردس حالش خیلی بده افسردگی شدیدددد گرفته هیچی نمیخوره با هیشکی حرف نمیزنه کارش فقط شده حرف زدن با عکسای کسی که دیگه نیست... 👇👇 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
میگف سر سال تحویل،حالشو که دیدیم هممون گریمون گرفت و با مادرم تصمیم گرفتیم ک بهت پیام بدیم حالش بده خیلی و ... یه دروغ گندهههه ام گفت لای حرفاش اینکه وقتی تو ولش کردی و رفتی،بچه من بستری بود بخاطر کرونا و مادرم ت کما بود اون بخاطر اینکه تو یه وقت آرامشت بهم نخوره ،چیزی بهت نگفت(فکر کنید اون به فکر آرامش من باشه یه درصد) ولی ک اون بچه ت ویدیو کالامون بود😄 مامانشم تو وویسا صداش بود(رفت پیش مامانش یه سوال کرد و خاست از زبون خودِ مامانش جوابو بشنوم) ینی متمعنممم حرف خواهرش دروغه و خب،وقتی یه دروغ بشنوی، به همه حقیقتا شک میکنی (من پیامارو سین نکردم از نوتیفیکیشن خوندم) من الان چیزی ک ازتون میخام اینه که بگید من باید چیکار کنم؟ من واقعا با حرفاشون حالم بد شده...😑 و میترسم از نفرین البته فکر میکنم که قطعااا من مقصر نیستم باید حالم برای خودم مهم باشه دیگ نه؟ یکم ب خودمم فکر کنم و اهمیت بدم قطعا اون رابطه سمی ای بود که بهترین تصمیم کات کردن بود وقتی نیست خیلی حالم خوبه ن تنها دوسش ندارم،بلکه ازش متنفرم 🙃 و واقعا نمیفهمم دقیقا تو بهترین روزام یه ردی ازش پیدا میشه و حالمو بد میکنه😑 تولدم،عید... شما بگید شما بودین چیکار میکردین؟ ببخشید انقدر طولانی شد❤ پیشاپیش مرسی بابت راهنمایی هاتون @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii خانوم کانالمون میگه...
برای آقایی ک موافق زن دوم هستن . نمیخوام بحث طولانی بشه ولی با خودم دیدم بهتره اینو بگم تفکرات این آقا منو ب شدت یاد پدربزرگم انداخت ایشون فرد کامل سرشناس و پولدار و قدبلند و خوشتیپ بودن . زندگیشو ب باد داد ب جای اینکه ب فکر آسایش و آرامش همسرش و فرزنداش باشه با منطق اینکه من برای ثوابش این کارو میکنم تو دام زن دوم گرفتن افتاد ک پدرو مادرشم اصلا توجیه نکردن بهتر بگم دوس داشتن پسرشدن قلدر باشه داستان اینکه ک مادربزرگ زيبا و آروم من سرش یه هوو میاد و همسرش ک تو اوج قدرت بود انگار تازه حسش قانع نشده زن های متنوعی رو اختیار میکنه و براشون همه جور امکانات فراهم میکنه هفت تا زن همزمان با خونه های جدا بعد ها فهمیدیم حدودا ۲۰ تا صیغه ای داش گاهي آدم یه کاری و نباید انجام بده وقتی توش قرار میگیره میبینی قانع نشده گاهي زن هایی دیگشو می‌آورده خونه ی مادربزرگم و اون زنای بی حیا ۴۰ سال پیش جلوی دایی های من با لباس جلف و دامن کوتاه میچرخیدن مادربزرگم حتی براشون اتاق آماده میکرد شما فک کنید چقد فشار روانی روی زن و بچه ها بوده کوچیک ترین اعتراض با کتک کاری خاموش می‌شده و مادربزرگم پدر نداشته ک حمایتش کنه گاهي با خودم میگم کلش کسی پیدا شه و داستان ایشون رو برای همه تعریف کنه .... آنقدر لین مرد سرگرم خودش بوده ک دختراشو و پسراشو جوری می‌فرسته سر زندگی ک همه بدبختن . همه زناشو کم کم مچشونو میگیره آخه هر کدوم ک میومده با اون یکی نمی ساخته بالاخره همه رو طلاق میده تا میبینی ن دیگه اعتبار داره ن دیگه پول ن بچه هاش خوشبختن ن دیگه زنش ازش راضیه . ایشون سالهاس مریضه و مادربزرگم ازشون پرستاری میکنه البته اینو بگم ک ایشون تو ظاهر مرد دین داری بوده البته باطن قضیه رو خدا عالمه پدربزرگم سالهاست ک مردی ندارن و مادربزرگم اصلا ازش راضی نیس و حلالش نکرده... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii در جواب مادری که دختر گل ۷ سالشون دیابت داره