دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام عزیزان،من بادوران عقدم،میشه دهسال که ازدواج کردم ویک فرزنددارم،
ازهمون اول سال،تااللن همسرم وقتی ازمن ناراحت باشه،وقتی من خونه نباشم تمام لباس ومانتوهای گرون شیک مجلسیموسوراخ سوراخ ونخکش میکنه کلی باسوزن زده زده میکنه یک تیکه ی بزرگ ازی قسمته مانتوولباسامومن الان تمام مانتوهام هرجاش سوراخ های بززگیه که دیکه قابل پوشیدن نیستن چون کهنه دیده میشه،بهشم میگم میگه من نکردم ولی من دیروزش دیده بودم مانتوم سالمه،چهارروزبیشترنپوشیدم که میبینم سوراخشون کرده اللنم باکلی گریه دارم مینویسم،اینم بگم وضع مالیم خوب نیست وهرچی که دارم رومرتب وتمیزنگه میدارم ولی همسرم بامن اینکارومیکنه،آدم زورگوییه،ازخودم توهیچکاری اختیارندارم،مثلاوقتی ازفامیلامون یکی دورازجون بمیره یامجلس عروسی باشه حتی نزدیکترین فامیلام باشن،نمیادونمیزاره منم برم ولی اگه برای فامیلای خودش باشه اولین نفراونجاس منم بزوروکتک میبره اگرم نرم دوباره قایمکی لباساموسوراخ میکنه تمامم شیکوگرونترین مانتووشلواروشال هام،کلااگه توطول زندگی ب این حرفای زورش گوش ندم اینکارومیکنه،منم آدمم ۳۵سالمه مگه میشه خودموازمجالس بندازم کلامیگه من ازفامیلات بدم میادچون خواهرش جداشده ازپسره فامیلمون،همسرمم عقده هاشوسرلباسای من خالی میکنه،حالم اصن خوب نیست کلا ازش منتنفرم ولی دستم بجایی بندنیست توروخدابگین چکارکنم..نگین توکمدبزاروقفلش کن چون مستاجرم هرجامیریم کمدخونه کلیدروش نداره یافقط دسته روی درب کمدهست...
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام ..🌸
راستش منو شوهر بعد ازدواج تا سه سال و خورده ای بچه دار نمیشدیم...
دیگه خیلی دکتر رفته بودیم از طرفی ام از حرف و حدیثای اطرافیان و مردم خسته شده بودیم و نا امید . تا جایی ک شوهرم میگفت باید کوچ کنیم بریم یه جای دیگه که کمتر کسی مارو بشناسن هی پرس و جو نکنن از زندگیمون ..
خلاصه ما دیگه نه توان دکتر رفتن داشتیم و نه انگیزه زندگی خیلی سخته باورکنین اونایی ک بعد ما ازدواج کردن و کوچیکتر از ما بودن بچه دار شده بودن و انگار ما زیاد تو دید بودیم و این خیلی اذیتمون میکرد..
یه بار نزدیکای محرم اتفاقی زیر یه پست خوندم ک چله عاشورا داریم لینک گروه گذاشته بودن منم شانسی گفتم برم ببینم چجوری خلاصه یه پونزده نفری جمع شدیم و شروع کردیم و من یه دوست داشتم ک عاشق بود و گیر بود دلش اونم شرکت کرد..
خب ما هر روز میخوندیم تا اینکه به سی روز نکشیده بود دوستم به حاجتش رسید و عشقش اومد خاستگاریش و عروسی کردن و منم موندم..
درست روزی ک چله تموم شد پ..ریود شدم😔🥀غم تموم عالم نشست رو دلم ی جور ناامید شدم از خودم ک نگم براتون به خودم گفتم خودتو چی حساب کردی امام حسین نگاه تو گناه کار میکنه🖤
نگم براتون از حال اون روزام خلاصه دیگه گذشت و بعد محرم ما رفتیم مشهد عروسی و طی این روزا من هر بیست روز ی لکه بینی داشتم و درد قائدگی شدید.. اونجا که رفتیم حرم دلم بد جور شکست و به پهنای صورت گریه کردم درد دل کردم با اقا و گفتم درسته بنده خوبی نیستم ولی جز شماها که کسیو ندارم ناامیدم نکنین 😔
درست روز بعدش ک خونه اقوام بودیم هی بمن میگفتن چه تپل شدی اندامت یه جوری شده حامله ای حتما ..
منم ک با خبر از احوالم بودم میگفتم نه اشتباه میکنین.خلاصه شوخی شوخی برام یه تست گرفتن منم مگه زیر بار میرفتم ک استفاده کنم ازونا اصرار از من انکار که نه حیف میشه این تست.خلاصه به زور اونا بالاخره شب اون تست رو انجام دادم و ناباورانه دوتا خط قرمز شد و حامله نشونم داد🙂
اصلا باورمون نمیشد که باز من زیر بار نرفتم گفتم این اشتباهه به هیچکس نگین حرفش نپیچه باز الکیه نمیخوام باز الکی دلخوش کنین. اخه خیلی پیش اومده بود...
نشد تا صب زود منو بردن ازمایشگاه و ازمایش دادم و جواب مثبت شد😍
تموم دنیا رو داده بودن بهم انگار اشکام بی اختیار سرازیر بود باورم نمیشد دیروز ب امام رضا چه دردلایی کردم امروز جوابمو داده .. خلاصه ما اومدیم شهرمون بعد چن وقت فرستادنم سونو که شوک اصلی اونجا وارد شد ک با کمال تعجب گفت تو بیست هفته ای 😳 یعنی چهار ماه و نیم بود بچم ☺
درست ازهمون موقع ک چله گرفته بودم 😭 اون موقع بود که به عظمت دل امام حسین پی بردم قربونش برم دل هیچکسو نمیشکنه که..
ببخشید طولانی شد امید وارم این حال خوب قسمت همه ی زنای سرزمینم بشه❤
الهی دامن همه سبز بشه به حق علی اضغر حسین (ع)
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
من یه دختر ۳۷ ساله ام . از یه خانواده نسبتا متوسط رو به فقیر.
من یه دختر ۳۷ ساله ام . از یه خانواده نسبتا متوسط رو به فقیر. خودم همیشه مدرسه که می رفتم شاگرد اول بودم. امّا همیشه فقیر بودم هیچ وقت دوچرخه نداشتم. لباس شاید دو سال یه بار.
این چنین گذشت، من درس خوندم .نمی دونم بچه های دهه ۶۰ می دونن چقدر اون زمان ها کنکور سخت بود. سال اول رو امتحان دادم، پیام نور حسابداری آوردم از اینکه پیام نور بودم تو ذوقم خورد هیچ وقت سرکلاس نرفتم، درس خوندم ولی چون همه ش تو خونه بودم روحیه ام از بین رفت.
اون سال ها که عنفوان جوانی من بود می دیدم دخترهای اطرافم همه بزک کرده، خوشگل، خانواده ها وضع خوب، جهاز تکمیل ... چقدر خواستگار براشون میاد و میرن.
اون دخترها عموماً همسایه ها یا دخترهای اطراف مان بودن. شاید ساده ترین تو اون دخترها فقط من بودم. منی که همیشه ساده پوش بودم به دلیل فقر مالی خانواده. درسم خوب بود ولی از وقتی رفتم پیام نور چون با کسی در ارتباط نبودم افتضاح شده بود، به خودم اومدم دیدم معدلم شده زیر ۱۴ خیلی تلاش کردم تا معدل رو آوردم روی ۱۵.
سال های بدی بود از یه طرف هر روز شاهد این باشی که برای دخترهای اطرافت به خاطر ظاهرشون هر روز خواستگار میاد تو همچنان کنج خونه نشستی. با درس های غیر حضوری. هی می گفتم خدایا چرا هیچ کس خواستگار من و خواهرم نیست. مگه ما از فلانی چی کمتر داریم.
بعد بزرگترها که هیچ کاری از دست شان بر نمی اومد هی می گفتند قسمت نیست. فلانی ازدواج کرد قسمتش بود. خیلی این حرف زجرم می داد قبول نداشتم. یه روز با خودم فکر کردم دیدم تو دخترهای اطرافم فقط اون هایی خواستگار ندارن که خانواده هاشون رنگ و لعاب نداشتن. البته بیشتر این فاکتور که رنگ و لعاب خانواده و سطح مالی خانواده چقدر باشه خیلی خیلی تاکید می کنم خیلی تاثیر می ذاره روی کیفیت خواستگار.
یادمه تو در و همسایه همه برای همدیگه خواستگار معرفی می کردن ولی هیچ کس برای ما هیچ کس رو معرفی نکرد، چون ما خیلی فقیر بودیم و ساده، کسی ما رو در حد خودش نمی دید. دنیا برام شده بود نشدن ها، آزمون استخدامی می اومد هر چی شرکت می کردم قبول نمی شدم.
سنم به ۲۹ رسیده بود . البته تو این بین رفتم ارشد گرفتم از دانشگاه آزاد یه کم بهتر شده بودیم می تونستیم هزینه کنیم برای آزاد اون هم با هزار وام، دانشگاه آزاد هم فایده ای نداشت.
همکلاسی ها توشون کارمند بود امّا سمت من نمی اومدن، موقع ارشد ۲۷ سالم بود فارع التحصیل شدم تو ۲۹ سالگی. واقعاً احساس بی کفایتی و بی ارزشی سراسر وجودم بود، کار هم بلد نبودم تا برم جای خصوصی کار کنم، من از پایه لیسانس ضعیف بودم چون هیچ وقت راهنما نداشتم.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
تا اینکه یه آزمونی اومد خیلی تلاش کردم یک سال بود همه آزمون ها رو شرکت می کردم تجربه ام زیاد بود. دیگه خیلی تلاش کردم. قبول شدم اون موقع ۳۰ سال داشتم. تا وقتی که استخدام شدم و مراحل استخدام گذشت شد ۳۱ وارد کار شدم، اولین بار بود طعم پول داشتن، لباس خوب پوشیدن رو می چشیدم، فکر کن من این قدر فقیر بودم گوشی نداشتم خودم خریدم برای خودم.
وارد کار شدم همکارانم یکی یکی می اومدن. فهمیدم من از همه جدیدها بزرگترم، آه از نهادم در اومد که چرا همه از من کوچکترن؟
من چرا وقتم رو تلف کردم توی زندگیم، دائم خودم رو سرزنش می گردم . یه همکار آقا داشتم . پسر خوبی بود دائم ابراز علاقه می کرد ولی متأسفانه من فهمیدم که من بزرگترم آقا نمی دونست.
همکار خانم کوچکتر از من هم بود که از آقا هم کوچکتر باشه. چند سال گذشت دو سال آقا همچنان با من خوب بود برخوردش با اون خانم هم خوب بود. البته نا گفته نماند این آقا تو بیرون اداره با همه جور دختری دوست بود و همه چیز رو تو این دنیا امتحان کرده بود و قرار بود با یه دختری تو فامیل خودشون ازدواج کنه تو جریان ش بودیم.
تا اینکه اون آقا با اون خانم که ظاهرا پزشکی بودن اختلاف شد و دیگه بهم ریخت . زمان دو سال از استخدام گذشته بود، آقا می دونست من ازش بزرگترم دیگه . مثل اینکه تو بین همکاران یه دختر رو انتخاب کرده بود صرفاً به این دلیل که خانم همون موقعیت شغلی داره و سنش هم پایین تر.
اون خانم ظاهر زیبایی هم نداشت من با اینکه معمولاً آدمی هستم زیاد به خودم نمی گم قیافه دارم به جرات می تونم بگم من بهتر بودم. اون آقا با من هم همیشه رفتارهایی داشت. ولی برای ازدواج اون خانم رو انتخاب کرد. که به گفته خود اون آقا چهره ی خانم رو نمی پسندید.می گفت زشته، حتی جلوی روی خانم.
امّا به هر حال وقتی ازدواج رو این طور دیدم با خودم گفتم من باید سال ها پیش سر کار مب رفتم، حداقل کسی به خاطر موقعیت و شرایط من رو بخواد، قسمت و این حرف ها الکیه، افسوس خوردم، چرا وقت خودم رو این همه سال تلف کردم؟ برای خودم تلاش نکردم که حتما برم سر کار؟ چرا این قدر دیر رفتم سر کار؟
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
خانوم بزرگ زن میانسال ڪوتاه قد و مهربونی بود
💚
خانوم بزرگ زن میانسال ڪوتاه قد و مهربونی بود ڪه توی ڪوچهی ما زندگی میڪرد. از وقتی چشم باز ڪردم اون رو توی زندگی خودم دیدم
به من میگفت عزیزجان
ڪیڪ خونگی درست میڪرد و دمغروب، اول با یه لیوان شیر و ڪیڪ میومد بالای سر من و میگفت؛ بخور قوت بگیری عزیزجان، بعدش میرفت سراغ سجادهاش
همیشه واسه پسرش شلهزرد خیرات میڪرد
یادمه یه بار بهش گفتم؛ چی میشه روی یه ظرف اسم من رو بنویسی؟
غضبناڪ نگاهم ڪرد و گفت: تو پیغمبری؟ امام معصومی؟ چی هستی بچه؟
توی همون عالم بچگی بهش گفتم: مگه من عزیز تو نیستم؟
از اون سال به بعد، یه ڪاسه شله زرد داشتم ڪه اسم من رو روش مینوشت
بندهی خدا سواد درست و حسابی نداشت، موقع دیڪته گفتن، هرچی به ذهنش میرسید رو میگفت و من مینوشتم.
بعضی از ڪلمات رو توی عمرم نشنیده بودم، وقتی هم جا میموندم و میپرسیدم چی گفته، اون یادش نمیومد. تهش هم میگفت ببر خونه بده آقات نمره بهت بده
خانومبزرگ صدای نخراشیدهای داشت و وقتی داد میزد ستون به لرزه میافتاد. توی نشونهگیری با دمپایی و جارو دستی استاد بود... اما به همون اندازه چشمای مهربونی داشت.
وقتی غمگین بودم، وقتی زندگی باهام راه نمیومد، نگاه خانومبزرگ مثل آب روی آتیش بود. انگار خدا یه جفت چشم به این آدم داده بود ڪه فقط بندههاش رو با نگاه آروم ڪنه
ما هرچی بزرگتر میشدیم و قد میڪشیدیم، خانومبزرگ پیر و پیرتر میشد. ڪمڪم شنواییش رو از دست داد، وزن زیاد و پا درد باعث شده بود اسیر رختخواب بشه نمیدونم چی شد ڪه یه روز فهمیدم خانومبزرگ دیگه حرف هم نمیتونه بزنه...
سڪوت آدمی ڪه بخش مهمی از ڪودڪی من رو شامل میشد دردآور بود.
وقتی فراموشی گرفت حس ڪردم گذشتهام رو از دست دادم، اما با همهی این داستانها، چشماش مثل قبل بود. هنوز نگاهش مهربون بود، فقط کافی بود نگاهم ڪنه تا بَرَم گردونه به بچگی، به وقتی میگفت برو دستات رو بشور تا ناهارت رو بیارم. به روزهایی ڪه تصور نمیڪردم خانومبزرگ ممڪنه پیر بشه. ممڪنه نباشه
وقتی بالای سرش رسیدم ڪه دیر شده بود.
براش شمع روشن ڪرده بودن و یڪی از همسایهها داشت براش قرآن میخوند. رفتم ڪنار دستش نشستم، حالا روی سرش یه ملافهی سفید ڪشیده بودن
سرم پایین بود، دلم میخواست ملافه رو بزنم ڪنار، بعد اون مثل قدیم دستم رو بگیره و با همون صدای نخراشیده داد بزنه؛ دست نزن بچه، بذار بخوابم...بعد من از ترس توی چشماش خیره بشم، بعد اون با لبخند نگاهم ڪنه و بگه:
ترسیدی؟ نترس عزیزجان، خودمم میخواستم پا شم...💚🍀
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
#گفتمان
من کلا هر اتفاقی بخواد بیوفته قبلش خوابشو میبینم همه ی اطرافیانم هممیدونن این رو موهبت الهی میدونم!!! سوای اینکه بعضیا خرافه میدونن و تمسخر می کنن!! ولی باید بدونیم خواب دیدن از طرف خدا به ما هدیه شده و همگی قصه ی خواب دیدن پادشاه مصر و تعبیر تاریخی جناب یوسف پیامبر رو بیاد دارن !!.واما من حدود دوازده یا سیزده ساله بودم که شبی خواب دیدم همسایه مون که پیر مردی بود و باغی داشتن ظهر شد و نیومد خونه مادرخونه بچه هار وفرستاد که پدر و پیدا کنن و بیارن خونه که هر طرفی رفتن نتونستن پدر شونو پیدا کنن و درست با اذان ظهر صدای هیاهو ی همسایه بلند شد که پدر خانواده رو نیست و در همین وقت پدر بیلی روی دوشش بود و اومد و گفت منو توی باغ عقرب نیش زد و افتاده بودم بی حال .در همین موقع دختر همسایه اومد خونه ی ما و از مادر درخواست جارو کرد که من صداش کردم و خوابمو براش تعریف کردم و گفتم همین الان داشتم خوابتونو می دیدم .خلاصه کنم که این خواب همون روز و به مواتفاق افتاد و همه از این اتفاق تعجب کردند و اگر من با دختر شون قبلا در میون نمی گذاشتم حتما باور نمی کردند !! و در باره جدا شدنم از همسر اولم هم شش سال یک خواب تکراری. میدیدم که خیلی قضه ش مفصله در اینجا نمی گنجه (گلبرگم🌸)
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
#شناخت_اخلاقی
#مهارت_رفتاری_اعضا
🍀سلام یاسمین جون دلم یه جورایی گرفت وظیفه مردهستش که خوب باشه
عاشق همسروزندگیش باشه مراقب همسرش باشه خانمش روتامین کنه و.....
🚨توروخدا از زن هاوشوهرای دیگران مخصوصاتوروشون تعریف نکنیم در دنیای واقعی؛ منظورم جنس مخالف هست مثلایه زن به یه مرد نگه خوشبحال زنت که توروداره وخوبی وبالیاقتی .... یابالعکس ,بعضیاجنبه ندارن هول میکنن فکرمیکنن چه خبره 🚨زندگی خوب وعاشقانه خواهرمن سراین که چندتاخانم دیگه از شوهرخواهرم توروش تعریف کردن واونم فکرکردچه خبره که خانومای دیگه اینجوری میگن سردوبی روح شده,
یکی ازخانومای فامیل ازشوهرخواهرم تعریف کرده بودوازبلاهایی که شوهرش سرش آورده بودوتحمل کرده بودبهش گفته بود بیخودوبی جهت اومدبه خواهرم گفت تونوک انگشت کوچیکه ی فلانی هم نمیشی ببین شوهرش باهاش چیکارکرده چه زن بسازوخوبیه و....درحالی که خیلی عاشق همدیگه بودن وهمین جرقه ای شدکه الان زندگی خواهرم روح نداره ,
بزارین هرکی زندگیشوبکنه بااین کارهازن وشوهرارونسبت بهم دلسردنکنین, شایدشمانیتی نداشته باشین ولی فکروذهن اوناعوض میشه,هرکس زندگی خاص خودشوداره باخوشی هاوناخوشی های مختص زندگی خودش,
چون ذهن مردهایه جوریه که همین تعریف هم توذهنش میمونه وشایدالان نه بعداکه به مشکل برخوردن مثل پتک بکوبه توسرهمسرش که ببین شوهرای مردم چجورن وغیره
#حسرت_نسازیم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
#پاسخ_اعضا
سلام خدمت مدیرمحترم کانال گلی خانم وهمه ی خواهرخوب کانال دخترم توی سن دوازده سال ولی نماز نمیخونه خیلی واسه اینده واخرتش ناراحت هستم، توی این موضوع هم اصلا بهش فشار نمیارم یا عصبانی نمیشم نمیدونم چکار کنم لطفا راهنماییم کنید مچکرم 😘🌹❤️😍
سلام عزیزم
جواب چالش وقتی عصبانی میشی چیکار میکنی آروم میشی؟
من میفتم به جون خونه تمیز کاری میکنم کمدا و کشو ها رو میریزم بیرون از نو درست میکنم و واقعا هم آروم میشم 😃😃
سلام خانم باقری عزیزوخسته نباشیدبه شما ودوستان گل خانم عزیزی که درموردشپش سوال کردید چی استفاده کنیدعزیزم بهترین راه حل وسریع ترین رنگ مو وتمام سس نمیدونم روغن زیتون اسپنداینا زمان برهست خیلی تاثیرگذارنیست فقط فقط رنگ مو 😂موفق باشی عزیزم حتما امتحانش کن نتیجه میگیری به سرعت برق باد😜
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿