دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک سرنوشت🍃👇
سلام میخاسم منم با اعضای کانال دردو دل کنم....💔💔💔
من ۲۶ سالمه یه بچه هم دارم کلا زندگیم از وقتی به دنیا اومدم پر از فراز و نشیب بوده چیزهایی رو دیدم و تجربه کردم که الان که بهش فکر میکنم میبینم چقدر گناه داشتم که تو بچه گی این چیزا رو تجربه کردم.....
به هرحال بگذریم ولی الان مشکل خودمم من قبلنا وسواس فکری داشتم بعد رسید به وسواس عملی خوب شدما چون ویس های مذهبی در این رابطه رو گوش کردم ولی بازم بعداز یکسال برگشت و باز درگیر وسواس نجس وپاکی هستم نمیدونم چیکار کنم الان با وجود اینکه بچه م هم ۱۶ ماهشه و کوچیکه بیشتر برام پیش میاد این وسواس
واقعا دیگه خسته م نمیدونم چیکارکنم منی که همیشه نماز اول وقت میخوندم الان نزدیک یکساله که اصن نماز نمیخونم دلم شکسته از دست خودم.... از خودم که نمیتونم زندگیمو جمع و جور کنم......خیلی غصه دارم تو زندگی......
خواهش میکنم تورو به فاطمه زهرا برام دعا کنید زندگیم به روال عادی برگرده🙏🙏🙏🙏
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک سرنوشت🍃👇
من و همسرم هیچ حمایتی از روز عقد تا الان از خانوادمون دریافت نکردیم .ما دوست داشتیم مثل هر دختر و پسر دیگه ای از ما حمایت بشه برا شروع زندگی .اما با وام جهاز خریدیم با قرض کردن خونه اجاره.....🌱🌸
کردیم .جشن عروسی پدر شوهرم برامون گرفت و در مقابل کادوی عروسی رو برداشت برای خودش😔.ما دیدیم زندگیمون با بدهی زیاد نمیگذره اومدیم تهران تا کارو کاسبی بهتر بشه .اما اونا بازم براشون مهم نبود و سال به سال سراغی از ما نگرفتن .گاهی وقتا حس میکنم ما فرزند خوانده هستیم براشون در صورتی که به صورت رسمی و با اجازه ی خانواده با هم ازدواج کردیم .حس میکنم احترام کردن زیاد باعث شد ما رو احمق فرض کنن.گاهی مهربونی زیاد باعث میشه خنگ به نظر بیایم.باشم دختر غربت
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃 روایتی عاشقانه به روایت همسر شهید ایراهیم همت چقدر عاشقانه های شهدا قشنگه😊
روزی که مهدی میخواست متولد شود، ابرهیم زنگ زد خانه خواهرش.
👈🏻از لحنش معلوم بود خیلی بیقرار است.😢
مادرش اصرار کرد بگویم بچه دارد به دنیا میآید😍☺️
گفتم: نه. ممکن است بلند شود این همه راه را بیاید، بچه هم به دنیا نیاید. آن وقت باز باید نگران برگردد...☹️🚶🏻
🌸مدام میگفت: من مطمئن باشم حالت خوب است؟ زندهای هنوز؟ بچه هم زنده است؟
❤️گفتم: خیالت راحت همه چیز مثل قبل است. همان روز، عصر مهدی به دنیا آمد و چهار روز بعد ابراهیم آمد...
❎بدون اینکه سراغ بچه برود، آمد پیش من گفت: تو حالت خوب است ژیلا؟😍🤔
چیزی کم و کسر نداری بروم برات بخرم؟!
گفتم: احوال بچه را نمیپرسی😶
گفت: تا خیالم از تو راحت نشود نه!😉❤️
✅وقتی به خانه میآمد دیگر حق نداشتم کاری انجام دهم، همه کارها را خودش میکرد. لباسها را میشست، روی در و دیوار اتاق پهن میکرد.
سفره را همیشه خودش پهن میکرد. جمع میکرد
😍تا او بود، نود و نه درصد کارهای خانه فقط با او بود.....👌😊🌹
🕊 🕊
#همسر_شهید_ابراهیم_همت
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🍃🌸🍃🍃🍃 برادرشوهرم میخواد بیاد با ما زندگی کنه
#پاسخ_اعضا
🌸🍃🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃
سلام عزیزی که فرمودند برادر شوهرشون قراره بیاد خونشون نه. عزیزم به هیچ وجه قبول نکن
اصلا معنی نداره یه خانم اقای نامحرم تو خونه تک تنها باشند
ایشونم که اهل نماز اعتقادی هستند از همین زاویه محرم نامحرم پیش برو واصلا این اجازه رو نده حرف یکی دو روز هم که نیست.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🌸🍃🍃 بلدی بگو
سلام ب همه ی دوستان عزیزم تورو خدا جواب منو بدید یه مشکلی برام پیش آومده من ۲۵ ساله ی پسر ۳ساله دارم الان هم بار دارم دو روز ک لکه بینی دارم رفتم سنو دادم بعد برام نامه نوشتن ک آورژانسی برم معاینه بشم ک برام یا شیاف یا آمپول بزنم بعد شیاف برام نوشتن منم اشتباهی شیاف رو گذاشتم ببخشید از جلو گذاشتم اصلن حواسم نبود فک کردم چون لکه بینی دارم باید از جلو بزارم تورو خدا اگه کسی همچین تجربه ای داره یا چیزی میدونه بهم بگه یعنی مشکلی ک پیش نمیاد همراز جانم تو رو بقرآن پیام منو بزار خیلی حالم بده 😔😔دکتر بهم گفت احتمال سقط داری برام دعا کنید ممنون از همگی
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک سرنوشت🍃👇
#پاسخ_اعضا
🌸🍃🍃🍃🍃🍃
سلام و ادب
خانمی که در مورد وسواس فکری و عملی گفته بودند.
من اتفاقی وارد گروه شدم و پیام شما رو دیدم.
بعنوان یک پزشک توصیه جدی به درمان می کنم.
ما یک اشکال عمده در فرهنگمون داریم اونم این هست که بیماریهای جسمی رو فقط بیماری حساب می کنیم و بیماری های روحی مثل افسردگی و اضطراب و وسواس و ...رو جدی نمی گیریم و فکر می کنیم هر کسی می تونه با تلاش و پشتکار و اراده خودش درمان کنه و متاسفانه اطرافیان هم حمایت نمی کنند و فکر می کنند شما اگر خودت بخواهی میتونی کنترل و درمانش کنی.
من همیشه یک مثال دارم میگم اگر یک آسمی بتونه با اراده سرفه و تنگی نفسش رو کنترل کنه یک بیماری روحی مثل افسردگی و وسواس هم صرفا با اراده درمان میشه
گرچه استثنا همیشه هست اما این بیماریها هم برای تشخیص دقیق و هم بررسی ریشه ها و عللل اون نیاز به بررسی دقیق توسط متخصص داره
خواهر خوبم
همه براتون دعا می کنیم
اما درمان وسواس علاوه بر دعا و اراده خودتون، تبعیت از روش های توصیه شده که شاید قسمتی روانکاوی و مشاوره و ..و قسمتی هم درمان دارویی باشه رو لازم داره
درمان وسواس زمان می بره و باید شما و خانواده صبور باشید.
اول به خاطر خودتون و سلامتی خودتون و دوم برای اینکه بتوانید در خانواده و در نقش مادری و همسری سرزنده و سالم باشید حتما و حتما به یک روانپزشک حاذق در شهر خودتون مراجعه کنید
خدا پشت و پناهتون🌺🌺🌺
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
من فرزانه هستم ۱۹ سالمه
یه خواستگار برام اومده خونه، ماشین، کار، پول ،همه چی داره....🌱🌸
ما درباره خودش و خانوادهاش خیلی تحقیق کردیم ،همه گفتن خانواده خوبیه
همه اطرافیان میگن حیفه قبولش کن حتما شاید بعدا اینطور مورد مناسبی پیش نیاید
فقط من حس میکنم به دلم نمیشینه
ازش خوشم نمیاد
نمیدونم چیکار کنم
مامان و بابام بهم میگن خیلی خوبه قبول کن ما بد تو رو نمیخوایم که ، میخواییم خوشبخت بشی مهم اخلاقه که داره ، معتادم نیست
میخوام بگم اگه قبول کنم احتمالش هست بعدا عاشقش بشم؟ اصلا علاقه برا ازدواج باید کی به وجود بیاد ؟
از روز اول که دیدمش هیییچ حسی بهش ندارم و یکمم ازش بدم اومده (از لحاظ ظاهرش)
میترسم بله رو بگم ولی من هیچوقت بهش حسی پیدا نکنم و بدتر بشم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🍃🌸🍃🍃🍃 برادرشوهرم میخواد بیاد با ما زندگی کنه
#پاسخ_اعضا
🌸🍃🌸🍃🍃🍃🍃
سلام برا خانمی که میگه برادر شوهرم میخاد بیاد با ما زندگی کنه عزیزم من ۲۸ ساله ازدواج کردم اومدم تو ی خونه ای که پدر شوهرم بود مادر شوهرم بود برادر شوهرم با سه تا بچه ومنو شوهرمم میشدیم ۸نفر برادر شوهرم زنش فوت کرده بود بعداز ازدواج منو شوهرم اونم زن گرفت شدیم ۹نفر بعد من صاحب سه تا بچه شدم تو این خونه جاریم دوتا بچه پسر بزرگ برادر شوهرم دراثر تصادف فوت کرد خلاصه بعداز ۲۰سال باهم نشستن اونا خونه خریدنو از پیش ما رفتن ولی پسر دوم برادر شوهرم که از خانم قبلیش بود باهاشون نرفت وگفت میخاد همینجا بمونه من به شوهرم گفتم که قبول نکن ولی مادر شوهرم وشوهرم قبول کردن که اونم با ما زندگی کنه الان برادر شوهرم فوت کرده ولی پسرش حاضر نیست بره بازن بابا وبرادر ناتنیش زنگی کنه من تواین چند سال حسرت همه چی موند رودلم از اینکه ی لباس باز بپوشم روسریمو از سرم بردارم وموهامو برا شوهرم شونه کنم دورم بریزم مهمون دعوت کنم الانم که پسر برادر شوهرم باما زندگی میکنه بااینکه اتاقش جداست وبالاست ولی پایینم میاد ومیره ومن اصلا نمیتونم راحت باشم همه ی اینا به کنار من دیگه عادت کردم از همه بدتر شکهای شوهرم نسبت به منو برادر زادشه وقتی من اومدم ۱۹ سال داشتم واون ۳ سالش بود ۱۶ سال تفاوت سنی جرات نمیکنم پامو بالا بزارم چون بهم شک میکنه فوری درصورتی که من مثل بچه خودم میدونم اونو شوهرم مسافرت کاری زیاد میره حتی یبار برگشت به خودم گفت من بعضی وقتها تودلم میگم نکنه وقتی که من نیستم تو با پسر داداشم کاری بکنید اینم جواب زحمتهای من که شوهرم بهم داد منم گفتم از اولش بیخود کردی قبول کنی که حالا این تهمتهارو بهم بزنی من اولش چون دلم واسه پسر برادر شوهرم میسوخت سعی میکردم سر سفره ببشتر هواشو داشته باشم چون مادر نداشت وپدرشو زن باباشو خواهر برادر ناتنیش از پیش ما رفته بودن ولی فکر نمیکردم شوهرم ناراحت بشه وبگه تو اونو بیشتر از من تحویل میگیری خلاصه همه ی اینارو گفتم که بدونی عزیزم قبول نکن همین شوهرت با این که خودش قبول کرده برات حرف در میاره وبهت تهمت میزنه ببخشید حرفام خیلی طولانی شدممنون از همراز عزیز
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿