خاله مهربون دارم
سلام وقت همگی به خیر،کانالت محشره عزیزم خیلی وقته عضوم و همه ی مطالب و ایده ها رو می خونم
در باره ی عروس خاله شدن گفتین منم عروس خاله ام هستم😊برعکس همه که جزغاله شدن،خدایی خاله ام خیلی خوبه ،خیلی هوام رو داره😍الان هجده ساله که عروسشون هستم هم مادر شوهرم هم پدر شوهرم عین دختر خودشون باهام رفتار می کنند .وقتی باردار بودم بهترین و نو برانه ترین میوه ها رو پدر شوهرم برام می گرفت به شوخی می گفت بچه ات خوشگل میشه😊 چهار سال تو خانه ی اونا زندگی کردم ،خرجمون جدا بود اما همیشه سهم من محفوظ بود چه میوه چه غذا و چه خشکباری که برای خودشون می خریدند .من همیشه قدردان شون بوده و هستم انصافا شوهرم هم مرد خیلی مهربونه و محترمی هست هیچ وقت از برادر شوهر و خواهرشوهرامم غیر از احترام چیزی ندیدم .با اینکه پنج تا برادر دارم و تک دختر بودم ،مادرم ،خدا بیامرز،چند سال آخر عمرش رو بیشتر با ما زندگی می کرد خدایی شوهرم همیشه احترام مادرم رو داشت و اگه حمایت ها و نصیحت های شوهر و پدر شوهرم نبود شاید گاهی کم می آوردم و خسته می شدم حرف زیاده و اگه بخوام از خوبی هاشون بگم شاید هیچ وقت حق مطلب ادا نشه . فقط خواستم بگم که نه همه ی خاله ها و کلا مادر شوهر ها بد هستند نه همه ی عروس ها قراره که جزغاله بشن.و دور از انصافه اگه همه رو با یه چوب بزنی.من تا عمر دارم به خاطر اخلاق و رفتار خوب همسر و پدر شوهر و مادرشوهرم،مدیونشون هستم و آرزو می کنم همیشه سلامت باشند و بتونم یه روزی خوبی هاشونو جبران کنم.ببخشید خیلی طولانی شد .همتون رو دوست دارم و امیدوارم به خواسته های قشنگ دلتون برسید😘😘
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام به همه خانم های گل کانال❤️
بند 19سالمه متاهل دارای یه فرزند دختر من یه مشکلم اینه که اجتماعی نیستم
نمیتونم باکسی هم کلام شم حرف خوب بزنم یا بهتر بگم سر زبون ندارم همش امم نم میکنم خسته شدم اعتماد به نفس روژ به روز ضعیف تر میشع چون بلد نیستم طرز حرف زدن باکلاس باشه از من کوچیک تر هست مثه بلبل حرف میزنه مثلا یکی بهم تیکه میندازه بلد نیستم جوابشو بدم تا بعد از یه ساعت میاد تو ذهنم😣یا مثلا وقتی یکی به فرض یه ماشبن میخره اصن ناراحت نمیشم کلی هم خشحال میشم ولی قیافم جوره دیگه نشون میده؟! میشه در این دومورد راهنماییکنید بخدا خسته شدم دعا تون میکنم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
🌻يادش بخير : اولويت ؛ خودم بودم !
سال هاى نو جوانى، سال هاى خطاست، سال هاى ريسك، سال هاى جسارت، بعضا حماقت. دوچرخه بزرگ پسر همسايه را قرض مى گيرى و در خيابان عريض و طولانى با سرعت مى رانى در حاليكه پايت حتى به زمين نمى رسد ولى ترس ندارى، از زمين خوردن نمى ترسى.
يواشكى قوطى سرخاب مادر را بر مى دارى و در يك بعداز ظهر تابستان وقتى بقيه خوابند، مى روى جلو آينه و لُپ هايت را گُلى مى كنى و با انگشت كمى هم به لَب هايت مى مالى و سرخابى شان مى كنى. فكر مى كنى نصف پسرهاى محله عاشقت هستند و از فكرش قند توو دلت آب مى شود.
مادرت در يك مهمانى بايد يواشى يك نيشگون ازت بگيرد تا خودت رو جمع و جور كنى و كمى خانم باشى. بى اهميت ترين ها برايت مهم مى شوند، مهم ترين ها، بى اهميت. اولويت خودتى. خنده هاى از ته دل و عاشقى هاى بچگانه و خالص و بى غش...
الان كه به آن روزها فكر مى كنى لبخند كمرنگى روى لب هايت مى نشيند، لبخندى از جنس ميانسالى و باورت نمى شود تو يك روزى همان دخترك شاد و بى خيال و بى پروا بوده اى. باور كن همان سال ها را به معناى واقعى زندگى كرده اى؛ همان سال هاى ناب و بى غَش.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام خسته نباشی من هر روز با نامزدم دعوا دارم چیکار کنم ک این دعوا از بین بره
نمیدونم از چی سر حر حرفی دعوامون میشه
مثلا من اون خیلی فرق داریم فک کنم اصلا دوسم نداره و از حرفاشو پیامش معلومه ناراحتی زیاد میکنه منم کوتاه میام یک سال نامزدیم تو یک سال هر روز و هر شب دعوا مون شده و میشه نمیدونم چرا اون میخواد با حرف خونواداهش بازی کنه منم نمیخوام چون من با حرف خونواده ام بازی نمیکنم اونم نمیخوام
بعد آخرین دعوامونم سر این این بود ک بابام اینا گفتن عروسی بگیر نگرفت از اون ب بدترم شده نمیدونم چیکار کنم دیگه تو یک سال خسته شدم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام من دختری ۱۷ ساله هستم ی دختر دوماهه دارم،ازدواجم با فامیل بوده با میل خودم،شوهرم کارش آزاده....
شوهرم خیلی دوسم داره منم دوسش دارم ولی ی اخلاق هایی داره ک قابل تحمل نیس بعضی وقتا عصبی ک میشه ی چیز های میگه بعدش ک اروم میشه معذرت خواهی چیزی نمیکنه
پول داره (ن نیاز به اندازه خودمون) با دوستاش میره بیرون زیاد خرج میکنه ولی برا خودش لباس درست نمیگیره به من ک میرسه میگه پول نیس میخام قسط بدم و اینچیزا.توی خونه زیاد باهم صحبت نمیکنم یعنی همش سرت تو گوشی یا با تلوزیون بعضی وقتا من باش حرف میزنم جواب میده چیزی میبینه میدونه اصلا و ابدا ب من نمیگه سری میره پیش باباش به اون میگه منم از اونا میشنوم یا چیزی میگیره مامانش یا خواهرش بمن میگن من از وقتی باردار بودم تا الان ک دخترم ۲ ماهشه اصلا منو بیرون نبرده بهش میگم بریم دور بخوریم میگه مگه دور خالی خو بدود میخوره میگم اره میگه خستم از صب بیرون بودم لطفا راهنماییم کنید ک چجوری ازش پول بگیرم یا ب حرفم گوش کنه داخل سیاست هستم متنارو میخونم انجام میدم ی کمی بهتر از قبل شده ی کم 💞تشکر فراوان از شما و کانال خوبتون
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
نشونههای علاقهی دختر به پسر :
1- باهات زیاد کل کل میکنه
2- زیاد بهت میگه بچم
3- هرچقدر سرش شلوغ باشه واست وقت میزاره
4- به شدت حسودی میکنه اگه دختری اطرافت باشه
5- کنارت خوشحاله باهات میخنده
6- پیاماتو زود سین میکنه
7- موقع حرف زدن باهات استرس میگیره
8- وانمود میکنه از تو خوشش نمیاد و سر به سرت میذاره
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
شنیده ایم که بعضی افراد در جواب عذرخواهی کسی که رفتار بدی در حقشان داشته می گویند " فراموش کردم "
این می تواند تکیه کلامی باشد برای ختم غائلهی پیش آمده اما بعضی ها واقعا فراموش می کنند و این افراد همان هایی هستند که اغلب از یک سوراخ دو یا چند بار گزیده می شوند چون به جای بخشیدن، فراموش کرده اند.
انسان در طول تاریخ همانقدر که با بخشش رویداد های لطیف و تحسین برانگیزی را رقم زده، با فراموش کردن مرتکب خیانت های بزرگی در حق خود و جامعه شده است.
این دو کلمه - فراموشی و بخشش - به صورت مجزا بار معنایی درست و محکمی دارند اما وقتی کنار هم قرار می گیرند مسیر تکرار اتفاقات را هموار می کنند.
جامعه ای که برای ترمیم روابط انسانی اصرار به فراموشی داشته باشد بی آنکه هیچ روش رفتاری مناسبی برای ادامه این روابط ارائه دهد، محکوم به خسران های بیشتر و بخشش های بیشتر است.
سُکان اولین اتفاق شاید در دستان ما نباشد اما بی شک جلوگیری از تکرار همان موقعیت به مدد حافظه رشد یافته، میسر است.
حافظه رشد یافته حافظهای ست که بداند کجا باید از نشخوار بیهوده خاطرات دست بردارد و کجا و در چه موقعیتی باید با تمام توان به یادآوری آنچه که رو به فراموشی می رود بپردازد.
البته این یک انتخاب است؛ اینکه فراموش کنی یا ببخشی، یا هر دو... و یا هیچکدام
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
مهمونی اعضا
سلام خوبی عزیزم دوباره اومدم😊😊
✅لطفا وقتی خودمون میریم مهمونی شخص دیگه ای رو بدون اطلاع میزبان با خودمون نبریم .من مادرم تو شهر کوچیکی زندگی میکنند که این شهر تو مسیری قراره داره به همه روستاهای اطراف که بخوای بری باید از اون شهر رد بشی. به همین علت اکثرا مهمون ناخوانده دارن امادگی دارن همیشه.ولی من یه زندایی دارم هروقت از تهران که میخواد بره خونه مامانش خونه مادر منم میره.ما از اومدنش ناراحت نمیشیم
.خانوادگی ۴نفر هستن بی خبر میاد 😐😐 حالا اون هیچی۰😤 میبینی با خودش برادرزاده ای خواهر زاده ای یا مادرش همراه خودش اورده 😊 بدونه اینکه زنگ بزنه خبربده .جالبه با پر رویی تمام میگه نهار اماده نشد بچه های من گرسنه ان 😟😟 بیچاره خواهر من با استرس غذا اماده میکنه حرص میخوره .مامانم نمیذاره بهش تذکر بدیم.خودش با مادربزرگم تو یه ساختمون طبقه بالا زندگی میکنه مامانم که میره خونه مادربزرگم دعوتش نمیکنه فقط در سال شاید یک بار ..
من خودم که خونه مامانم بخوام برم حتما یه زنگی میزنم.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
🌻" شما که غریبه نیستید "
وقتی می نوشتم ؛ سبک می شدم.صفحه سفید کاغذ بهترین کسی بود که حرف هایم را گوش می کرد، گوش می کرد و گوش می کند.صفحه سفید کاغذ مسخره ام نمی کند.چیزهایی که می گویم تو دلش نگه می دارد.چیزی را به رخم نمی کشد.آزارم نمی دهد.دلسوزی بیجا نمی کند.خجالتم نمی دهد.نیش نمی زند.پدر، مادر، خواهر، برادر و همه ی کسم است.
مرا به گذشته می برد، به آینده می برد.به خیال هام می برد.به رنج ها و شادی هایم.بغض می کند، لبخند می زند.قاه قاه می خندد.همه جا می برد.دوستش دارم، از چشم هام بیشتر.
"شما که غریبه نیستید "هوشنگ مرادی کرمانی
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸🍃🍃🍃 شراره خانم از زندگیش میگه....
تا فهمیدم مریمه نگاهم دقیق شد رو صورتش .صورتی تقریبا بیضی ..موهای خرمایی ...پوستش سبزه تراز من بود ولی قدش کوتاه و کمی هم چاق ! ابروهای باریک و نازک که به زحمت دیده میشدن. چشم های ریز کمی روشن روشن ..دماغش قوز دار بود مخصوصا وقتی نیمرخ که می ایستاد بیشتر به چشم می اومد ..و لب های باریک که با ماتیک قرمز براق و خوشرنگشون کرده بود! تو ذهنم داشتم خودمو باهاش مقایسه میکردم و لبهام کش می اومد به خاطر برتری زببایی که بهش داشتم ! تو عالم قیاس بودم که با صدای مریم مغزم سوت کشید.
_:چند روزه گم و گو.ر شدی حالا میگی چی شده ؟
بعد رو کرد به فخری خانوم.
_:چقدر اومدم گفتم بگوو کجاست همش گفتی نمیدونی پس چی شد؟ ها ؟ پس چرا سر وکلش از خونه تو پیدا شد.
برخلاف مریم که جی.غ و داد میکرد ..فخری خانوم آرام و خو.نسرد گفت ..
_:از خودش بپرس !!
_:آره آره از خودش میپرسم
رفت سمت شاپور ...متعجب از این بودم که چرا نسبت به من هیچ واکنشی نداشت حتی نپرسید من کی ام ! ؟ صدای پاشنه کفشش برام بدترین صدا بود!
شاپور بلندشد روبه روی هم وایسادن ..خندم گرفت چقدر بهم نمی اومدن!!!
شاپور بیش از یه سرو گردن از مریم بلندتر بود
_:چتههه؟ خونه رو ..رو سرت گذاشتی سفر کاری بودم. ...
_:سفر کاری بودی که باش چرا وقتی بر میگردی خونه خودت نمیای ؟ چرا من باید همیشه دنبالت بگردم. ..چرا هیچ چیزت مثل آدمیزاد نیست.
_:شاید مشکل از تویه!!
مریم چشمهای ریزشو ریز تر کرد
_:چییی میگی ؟!
_:شاید ازت بیزا.رم که میلی به اومدن تو خونه ای که تو هستی ندارم ..
فخری داد زد
_:شاپوو ر پسری که من بزرگ کردم حق نداره اینجوری با زنش حرف بزنه!
شاپور یهو هرچی کاسه و ظرف رو میز بود رو بادستش زد پرت شد. .
به خاطر صدایی که بلندشد گوش هامو گرفتم ..و ج.یغ زدم ..
با جی.غی که زدم مریم تازه متوجه حضور من شدن انگار. ..
چند لحظه نگاهی بهم انداخت و یه قدم اومد سمتو گفت ...