eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
627 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
درددل اعضا 🌸🍃 سلام منم خواستم یه چیزی بگم براتون.... من دوسال عاشق پسری بودم که ده سال ازم بزرگتر بود.. 🌸🍃🌸🍃🍃🍃 ذهنم خیلی درگیر بود و همیشه درد داشتم به خاطر اینکه زیاد فکر میکردم بهش... تا اینکه همین هفته پیش دلو زدم به دریا و بهش پی ام دادم🤕(بماند که شمارش رو چجور پیدا کردم) که کاش نمیدادم و همینجوری تو کَفِش میموندم 😔گفتم که من فلانی هستم و عاشقت شدم و ازاین حرفا.... گفت ب نظرت احترام میزارم و فکرامو میکنم بهت میگم بعد دوروز اومد گفت من هیچ حسی ب دنیا ندارم و دلم از سنگ هس نمیخوام تو رو امیدوار کنم🙂🙂منم گفتم ک میتونم کمکت کنم و بزار باهات حرف بزنم و اینا گفت که نه نمیخوام صحبت کنیم😕😢گف منو فراموش کن خب ب این راحتی نیس ک فراموش بشی اخه😭😭اخرشم گفت دیگه به من پیام نده🙂🙂خیلی حالم بده هر شب دارم کابوس میبینم و با احساس خفگی بیدار میشم🙂البته که من هنوز خیلی به خدا امیداورم و بعد از هر نماز دارم به خدا التماس میکنم که اونو به من برسونه!!! کلی هم نذر و نیاز کردم برام دعا کنین هر چه زودتر بعش برسم واقعا حالم بده😶😶🤒 واینکه ۱۵ سال بیشتر هم ندارم😷😭😭😭 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
نوستالژی قدیمی همونجا که غم جا نداره😍🍃🍃🍃 خوشتون اومد؟🌸🍃
دنیای بانوان❤️
#درد_دل_سمیرا #ارسالی_اعضا
ادمین: ❣❣❣ درددل سمیرا رو بخونید...دختری که در معرض یک بی آبرویی قرار میگیره و.... اگر در زندگی شما عبرتی وجود داره برامون ارسال کنید... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
نوستالژی قدیمی همونجا که غم جا نداره😍🍃🍃🍃 خوشتون اومد؟🌸🍃
دنیای بانوان❤️
#درد_دل_سمیرا #ارسالی_اعضا
عمه وپیمان بالای پله ها ایستاده بودن.پیمان اومدجلووگفت اتفاقی برات افتاده؟گفتم نه،رفته بودم خرید.عمه ازبالای پله هاگفت خوبی کجابودی تاحالا؟مردیم وزنده شدیم،بیاکه پریساحالش بده وتو رومیخواد.فوری رفتم بالاوتواتاق پریسا.دستاش رو گرفتم ونشستم کنارش وباهاش حرف زدم.تاوقتی پریساخوابش بردعمه وپیمان کنارم ایستاده بودن.وقتی خواب رفت ،رفتم تواتاقم ولباس عوض کردم ورفتم توآشپزخونه برای شام.عمه به من گفت حالا بگوکجا رفته بودی؟ دلمون هزار راه رفت ،گفتم یه بلایی سرت اومده.گفتم: دانشگاه دیر تعطیل شد بعدم رفتم پالتو بخرم،عمه با تندی گفت: تو پالتو می خواستی؟ میومدی با راننده یا پیمان می رفتی. تو رو خدا دیگه بی خبر جایی نرو. من کاری ندارم کجا میری فقط بدونم که حالت خوبه همین .گفتم چشم عمه دفعه ی آخرمه، قول میدم.شام خوردم وبدون اینکه به پیمان نگاه کنم رفتم اتاقم.فردارفتم دانشگاه،بعدازتعطیلی پیمان روجلو در دانشگاه دیدم.تعجب کردم .چون اصلا انتظار اون رو نداشتم ، دیگه ازش قطع امید کرده بودم و فکر نمی کردم هیچ وقت بیاد سراغ من .ازدوردیدم واومدجلو.تا رسید بهم سلام کرد . گفتم سلام اینجا چیکار می کنی چیزی شده ؟گفت نه مامان گفته بیام ببرمت تا پالتو بخری.تو دلم گفتم پس عمه گفته وگرنه نمی اومدی.برای همین بااخم گفتم نه دیگه نمیخوام بخرم .شما برو من یک کاری دارم انجام میدم و خودم میام، مرسی که اومدی.گفت : بیا بشین تو ماشین هوا سرده،خودش رفت و نشست پشت فرمون. رفتم تو ماشین نشستم بدنم میلرزید،گفت میخوای بخاری روشن کنم،همین جورکه سرم پایین بودگفتم آره. بخاری رو زیاد کرد و ازم پرسید کجا برم پالتو بخری ؟ گفتم: لطفا منو ببر خونه،پالتونمیخوام گفت پس خودم میبرمت جایی که پالتوهای خوبی داره.گفتم می خوای به زور منو ببری خرید؟هیچ نگفت ومن هم ساکت بودم.بعدازچنددقیقه کنارپاساژایستادوگفت بیابریم اینجاهمه‌چیزداره.گفتم حرف عمه این قدر مهم نبود که خودتو به زحمت بندازی.گفت من خودم به مامان گفتم،این طوری به تو گفتم که بیای.گفتم بعد از این کارا که کردی حالا از من چه توقعی داری ؟عصبی شد و گفت من چیکار کردم ؟این چه کاری بود تو کردی ؟تو چرا دقت نکردی تو می دونی چه بلایی سر پویان آوردی ؟ خودتو بزار جای من وقتی من عاشقتم و تو رو زن خودم می دونم و می دونم توهم بهم علاقه داری اون وقت برادر کوچیکت زنگ میزنه بهم میگه که توتقاضای ازدواجش رو قبول کردی تو باشی چه حالی میشی؟ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........
خواستم بگم من ۱۲ ساله شاغلم مغازه دارم شبا که بعضی کانالا رو میخونم خانوما میگن شکم دارم خوشکل نیستم چاقمو خلاصه خودشونو دست پایین میگیرن....🌱🌸 خانوما من با خیلیا سر کله میزنم چیزایی میبینم که واقعا درکش برا خودمم عجیبه مثلا خانومی خیلی خوشگل و جوون، شوهرش با یکیه که سنش بالا، هیکلش خوب نیس، و قیافشم جالب نیس، تیپشم لباس پوشیدنش ساده، مرده پول خرج میکنه ها، کلی واسش میاد و جنس میخره، ولی ولی خانومه شیرین زبون، بلا گرفته یه زبونی داشت که مار رو از لونش میکشید بیرون، قبل اینکه برید لاغر کنید، یا رژیم بگیرید، بینی عمل کنید ، خلاصه خوشگل کنید خودتونو😅، روی زبونتون شکر بپاشید 🤔 میدونم زندگی بالا پایین داره، بعضیا خیلی سختی کشیدن، ولی حداقل واسه دل خودت ببخش و از نو شروع کن، مگه چند سال میخواین زندگی کنید، خوبه همه چیو جدی میگیریم ولی بعضی وقتا باید چشم پوشی کنیم به خاطر دل خودمونم که شده، به خاطر آرامشمون.. شوهرتون ناخدای کشتی زندگیتونه، بخواید با ناخدا جنگ کنید هم مسیرو اشتباه میرید هم ممکنه غرق بشید پس با آرامش کنارش باشید گذشته ها رو به آب بسپرید، نذارید یه خانوم سو استفاده گر بیاد و جای شما رو تو دل شوهرتون بگیره خانومای عزیز شاید خوشگلی و خوشتیپی مردو جذب کنه اما اخلاقه ک مردو نگه میداره @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک سرنوشت🍃👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک سرنوشت🍃👇
سلام من یک دختر 17ساله ام از کجا بگم نمیدونم، فقط اینکه ما به خاطر یکسری مشکلات به شهر دیگه ای اومدیم مشکلات هم یکی دو تا نیست ولی خب ما میتونستیم داخل شهر خودمون بمونیم ولی با وجود مخالفت های من اومدیم اینجا پیش خواهرام. ولی الان حتی خودشون هم راضی نیستند و صد البته من دارم دیوونه میشم اصن از همه این آدما و این شهر متنفرم. آرامش ندارم بسیار عصبی ام حالا نه به خاطر این مشکل کلا مشکلاتتتتت..... خیلی اعصابم به هم ریخته است. چه کنم؟ مادرم میگه آخرش ام اس میگیری دست خودم نیست نمیدونم چه کنم.... و اینکه نگین سعی کن به اون شهر عادت کنی بخدا نمیشه ولی من دانشگاهم رو میخوام بزنم همون شهر ولی اصلا انگیزه ندارم فکر میکنم تباه میشم اگ نتونم... حس میکنم افسردگی دارم. چیکار کنم حالم خوب شه؟ Mah همش دنبال مقصر میگردم. مقصر این اتفاقات، این زندگی ، این عصبانیت، و ، و ، و ...... میدونم آینده درست میشه اینا ولی با مشکل اعصابم چیکار کنم؟ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌸🍃🍃🍃 امان از غم پاییز . . .
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🍃🍃 امان از غم پاییز . . .
. بال بال میزد .. یه متر جا رو هی میرفت و می‌اومد .. یهو گفت: شیشه پنجره چرا انقد کثیفه! دستشو فرو کرد زیر عرق گیرش و مشت کرد و یه ها کرد توو شیشه و شروع کرد به پاک کردن .. کر کر خندیدم، گفتم دیونه هوا تاریک شده .. برگشت و گیج نیگام کرد و گفت: اِااا .. چه زود! بعد زل زد به پیاده روی اون سمت کوچه .. بلند شدم رفتم پیشش، کنار پنجره .. گفتم: کجااایی؟! پاییزه دیگه! گفت: میگم چرا صبا چشامو باز نکرده ،تن داغم لرزش میگیره .. جای یه بغل دور تنم ذق ذق میکنه .. نگو پاییزه .. گفتم: عااااشقی؟! گفت: بودم، انگار هزار سال پیش بود .. ولی از وقتی خودمو شناختم هر غروب، انگار پاییز دم این پنجره دست پر میاد .. یه روز یاد بابارو میاره .. بوی لبوی داغو وقتی قاچش میکرد و میذاشت توو دهنم .. یه روز فکر و خیال مامانو میاره .. صداشو، وقتی میگفت یه لباس کلفت بپوش میچای .. باورت نمیشه یه بار با چند خط از یه نامه اومد و صدای شکستن مهره‌های کمر آقا مجتبی همسایه روبرویی که خبر داده بودن پسرت شهید شده .. یه روزم با خودش عرق خجالت سیزده سالگیمو آورد، وقتی بچه‌ها توو راه مدرسه کفشای پاره‌مو مسخره کردن .. یه رفیقی داشتم پاش میلنگید .. عاشق یه دختری شد که چهارتا برادر گردن کلفت داشت! یه روز  توو خم یه کوچه برادرای دختره تا میخورد زدنش .. یه جوری زدنش افتاد مریضخونه .. تا مرخص شه دختره رو شیرینی خورده کرده بودن واسه یکی دیگه! پاییز حتی گاهی صدای هق هق رفیقمو میاره، وقتی با مشت میزد رو پای لنگش و ناله میکرد که: تو اگه لنگ نبودی .. تو اگه لنگ نبودی .. اما هر سال حتما بوی اتاقک برجک نگهبانی رو میاره، وقتی از درد اینکه هیشکی منتظرم نیست، جای هر کی که میرفت مرخصی من پست میدادم .. پاییز چمدونش پره .. لب به لب .. انگار سیاهه زندگی همه رو بسته و راه افتاده و صاف اومده نشسته زیر پنجره اتاق من .. ‌هیچوقت بهت نگفتم، اما یه بار صدای خنده‌های آبیجیتو آورد وقتی دور حوض آبی خونه خانوم جون بهش سیب سرخ میدادم .. یه بارم صدای موتور هواپیمایی رو آورد که آبیجتو برد فرنگ پی تحصیل .. صنمو یادته؟! همون که بهش گفتی میری تبریز واسه کار، یه ساله پشتتو ببندی برگردی .. پارسال، پاییز صدای باز و بسته شدن پنجره اتاق صنمو آورد، وقتی چند ساعت یه بار سرک میکشید سر کوچه پی تو .. شاید باورت نشه حتی صدای خفه منم با خودش آورد، هر بار که خواستم بهش بگم دیگه برنمیگرده .. و نگفتم .. اصن پاییز خوبه .. یادت میاره چی بودی چی شدی، از کیا گذشتی به کیا رسیدی .. اره خب بوی نرسیدنارم میاره .. بوی حسرتای کهنه شده چرک تاب .. دلت اسفنجی میشه توو پاییز .. با هر خاطره‌ای که زورش بیشتر بچربه و دلتو بیشتر فشار بده اشکت در میاد .. ایناااارو ول کن .. پاییز واسه منه همیشه بیخواب خواب میاره، یه خواب موقت، یه نشئگی دلچسب .. من یاد گرفتم با پاییز نباس سرشاخ شد .. زورش زیاده، چمدونش پر! باید بزاری بیاد سوغاتیاشو بده و بره .. بعد تو بشینی با این سوغاتیا حال کنی .. به خودت بگی دیدی چه سخت بود، پیرمو درآورد، اما گذشت .. واسه همه اینطوری نیستا؛ اونایی که آلزایمر مصلحتی گرفتن! اما پاییز پشت پنجره اتاق من دلش پره .. می بینی، هر چی میکشم روش، پاک نمیشه ..! :)❤️‍🩹'🍂 -پریسا زابلی پور @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌸🍃🌸🍃🍃 نحوه درست بیان کردن دلگیری از همسر