دنیای بانوان❤️
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸🍃🍃🍃 شراره خانم از زندگیش میگه....
حمله کردبهم ..سریع دستمو رو شکمم گرفتم و داد زدم. .
_:شاپورر...
چشمهامو بستم و چند لحظه بعد با صدای بلند سیلی باز کردم. .سیلی که شاپوربه صورت مریم زد !
مریم دستش رو صورتش بوددو هاج و واج داشت نگاهمون میکرد ! حیرت رو تو چشمش میدیدم !
شاپور درمونده و غم آلود گفت.
_:خودت کردی ! لعن.تی خودت کردی !
مگه من و شراره مضحکه توییم ..نه به اون اصرارت نه به این انکارت ! من خیلی باهات راه اومدم مریم از همون موقع ازدواج تا الان! میتونستم طلا.قت بدم برم زن بگیرم. .ولی نخواستم. .گفتم بزار مریم هم زنذگیشو کنه ..تا منو میخواد..بزار منم کنارش باشم حتی اگه دلم باهاش نباشه ! ولی تو امشب دست رو زن حامله من بلند کردی مریم ! وقتی پیش چشم من شراره رو میزنی ..دور اززچشم من هر بلا.یی میتونی سر اون و بچم بیاری ..پس لطف کن امشب تشریف ببر خونه پدرت ! به عمو جانم سلام بنده رو برسان هروقت هم گفتی میام. مهریتم تمام و کمال میدم ! خوش اومدی.
مریم گریش بیشتر شد. دلم سوخت ..ملتمس رفتم سمت شاپور. .
_:ببخشیدش ..منم باهاش بد حرف زدم ..عص.بیش کردم. اینبار ببخشیدش.
شاپور داد زد
_:حرفشم نزززززن ! شراره اگه بگم به خاطر تو میخوام بره دروغ گقتم. به خاطره ..به خاطررره بچم...وقتی دیدم بهت حمله کرد .تر.سیدم. ...خدا این بچه رو بعد هشت سال بهم داده نمیتونم بی عقلی کنم. ..
بعد آهی کشید و بدون اینکه مریمو نگاه کنه گفت ...
_:برسونمت یا میتونی بری ؟؟
مریم شروع کرد به فحااشی کردن بدترین و رکیکترین فح.ش هارو به من و شاپور میداد.
هر لحظه فکر میکردم شاپور به خاطر حرفهای مریم پرخاش کنه ولی آروم تماشاش میکرد.
مریم که رفت اتاقش تا وسایلاشو برداره. شاپور دستمو گرفت و گفت
_:بریم ..زیاد سر پا موندی ! میبینی شراره ..دیونه منم یا این ؟
سکوت کردم. منو برد تو یه اتاق بزرگ ..بزرگ و باشکوه. .پر زرق و برق ! از اونایی که هر دختری ..هر زنی آرزوشو داره.
با شوق داشتم اتاق رو نگاه میکردم که یهو.شاپور ....
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
تا حالا شده تو چشمای
مادرتون نگاه کنید،
و همون لحظه از خدا بخوایید که
هیچ وقت از دستش ندین ..
خدا همه مادرا رو حفظ کنه و مادرای آسمونی رو هم قرین رحمت🙏
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
#بلدی_بگو
من دختر بچه ای ۲ ساله دارم که از بدو تولد موقعی که دردش میگیره یا شدیدا عصبانی میشه گریه شدید میکنه ...👇
و در نهایت ریسه میره کبود میشه و ب اندازه یک دقیقه از حال میره،لطفاااا🙏هر کی تجربه ای داره نظری داره بگه من اصلا حالم خوب نیس😔😭و اینکه ممکنه این حالت در بزرگسالی هم براش پیش بییاد؟و یا اثراتی رو بچم بمونه؟ممنونم از تجربییات و نظراتی که در اختیارم میزارین🌹
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام عزیزم
میخوام ازتون خواهش کنم راهنماییم کنید
من وشوهرم یه چند وقتیه فهمیدم مادر شوهرم با شوهر خواهرشوهرش( شوهر عمه شوهرم) رابطه داره...👇
ولی شوهرم اصلا پا پیش نمیزاره که این رابطه رو تموم کنن وابرو ریزی نشه به خواهر شوهرم هم که گفتیم از قبل خبر داشت وگفت از دست من کاری بر نمیاد
من خیلی میترسم از روزی که همه بفهمن وابرو ریزی بشه لطفا راهنماییم کنید
به نظرتون اگه من خودم با مادرشوهرم صحبت کنم برام بد میشه؟
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
**
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
**
چند سالگی که نه ، ولی خیلی سالگیم که رسید
به گذشته که نگاه می کنم و کاست این روزهایم که دارد شبیه بوم های سیاه و سفید نقاش های دوره گرد پر می شود را از لا به لای چمدان قدیمی بیرون می کشم !
دلم می خواهد وقتی که غبار روزهایش نشست ، تصویر آن روزهایم را خوب ببینم و به دنبال چراهایی که این سال ها در من گذشت بگردم
چرا ردی از من در آلبوم قدیمیان نیست و من از تمام عکس های دست جمعی مان خط خورده ام یا آنقدر گوشه ایستاده ام که فقط شبحی شبیه به من است !
چرا حرف های نگفته من آنقدر زیاد است که حتی بزرگترین زیرزمین دنیا جایی برایشان ندارد ، قدیمی ترین بایگان ها از پسشان بر نمی آید و عمری دوباره از نوح می خواهد برای گفتنشان !
چرا در میان این همه شکستی که خوردم و هربار به پایین ترین اعماقم سقوط کردم حتی یک پیروزی نبود که دست هایم را بگیرد و بالا ببرد !
چرا سال هایی که گذشت یکی در میان کبیسه افتاد و پر بود از فصل هایی که روز هایش صبح تا شب باران می بارید و شب تا صبح برف می بارید و من عاشق پاییز و زمستان شدم
آنقدر عاشق که از عشق فقط تنهایی زیر باران را ، پشت پنجره ماندن و خیره به برف هایی که در شب مهتابی میبارد را ، در جاده های مه گرفته گم شدن را و از تابستان بیزار شدن را یاد گرفتم !
و چرا فراموش کردم تمام جوانیم به شیرینی زرد آلو های حیاطمان بود ، آنقدر نچیدمش تا بر درخت ماند و من وقتی بیادش افتادم که زمستان شده بود !
کاش این کاست خاک خورده هیچ وقت پیدا نشود ، روزگاری که دوره گرد های غربتی گذرشان به اینجا افتاد آن را میان اساسیه های بدرد نخور ببرند و در ان دور دستها گمش کنند ..
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
قدیما نمیدونم دل ما خوش بود ؛
یا قدیما بیشتر خوش می گذشت !
نمیدونم سلامتی بیشتر بود ؛
یا ما مریض نبودیم !
نمیدونم ما بی نیاز بودیم ؛
یا توقع ها پایین بود ؟
نمیدونم همه ی چی داشتیم ؛
یا چشم و هم چشمی نداشتیم !
نمیدونم اون موقع ها ؛
حوصله داشتیم !
یا همین حالا وقت نداریم !!!
نمیدونم چی داشتیم ،چی نداشتیم
ولی روزای خوبی داشتیم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
سلام این پیام یکی از دوستان من است برای تصمیم گیری دچار تردید شده خواهش میکنم در گروه ارسال کنین شاید با راهنمایی دوستان توانست تصمیم درستی بگیرد با تشکر...
من خانمی هستم ۳۶ ساله دانشجوی دکتری و معلم و ساکن یکی از مناطق پایین در یک شهرستان کوچک هستیم
خانواده مذهبی دارم
و سطح مالی متوسط
جدیدا با آقای آشنا شدم که ۴۶ سالشه
استاد دانشگاه
و خودش ساکن ایران
اما خانوادش همه شون آمریکا زندگی می کنند
خود پسره اهل حلال و حرامه
اما خانوادش اصلا
ارتباطش با خانواده اش در حد رفت و آمد مسافرت های چند روزه است
اختلاف خانوادگی و طبقاتی زیادی بین مون هست و ابن من را نگران کرده برای ادامه رابطه
لطفا راهنمایی بفرمایید که چیکار کنم🌹
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
بیشتر هفته ها پنجشنبه شب ها میرفتیم خونه ی آقا بزرگ میموندیم و جمعه ها صبحونه و ناهارو اونجا بودیم ....
اون هفته خاله مریم و دختراش هم اومده بودن درست نمیدونم ١۵سالم بود یا ١۶...
شب منو مامانمو خاله مریم و دختر کوچیکش نرگس قطاری خوابیدیم تو بالکن
خوابیدن رو تشک های نرم با ملحفه های سفید مثل برفه خان جون نمیدونی چقدر میچسبید ...
مخصوصا باد ملایم دم سحر ،
مور مور شدن بدن از سرمای اون باد ...
صدای شرشر آب وضو گرفتن آقا بزرگ سر حوض ...
الله اکبر مکبر مسجد ...
و سیاهی چشمای نرگس .....
الان که فکر کنم ١۵ سال از اون روزا میگذره
نرگس یه پسر ٣ ساله داره به اسم من و من.....
از اون روز هر وقت صدای الله اکبر هر مکبری میشنوم .....
یاد اون باد خنک و مور مور بدن و تشک سفید مثل برف و شر شر صدای وضوی آقا بزرگ و سیاهی چشم نرگس میوفتم ..…
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام
دختری هستم که یک خواهر معلول دارم و اومدم اینجا کمی از مشکلات کسانی که در خانواده شون یک بیمار دارند بگم.