eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
620 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
** دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii ** چند سالگی که نه ، ولی خیلی سالگیم که رسید ‌
به گذشته که نگاه می کنم و کاست این روزهایم که دارد شبیه بوم های سیاه و سفید نقاش های دوره گرد پر می شود را از لا به لای چمدان قدیمی بیرون می کشم ! دلم می خواهد وقتی که غبار روزهایش نشست ، تصویر آن روزهایم را خوب ببینم و به دنبال چراهایی که این سال ها در من گذشت بگردم چرا ردی از من در آلبوم قدیمیان نیست و من از تمام عکس های دست جمعی مان خط خورده ام یا آنقدر گوشه ایستاده ام که فقط شبحی شبیه به من است ! چرا حرف های نگفته من آنقدر زیاد است که حتی بزرگترین زیرزمین دنیا جایی برایشان ندارد ، قدیمی ترین بایگان ها از پسشان بر نمی آید و عمری دوباره از نوح می خواهد برای گفتنشان ! چرا در میان این همه شکستی که خوردم و هربار به پایین ترین اعماقم سقوط کردم حتی یک پیروزی نبود که دست هایم را بگیرد و بالا ببرد ! چرا سال هایی که گذشت یکی در میان کبیسه افتاد و پر بود از فصل هایی که روز هایش صبح تا شب باران می بارید و شب تا صبح برف می بارید و من عاشق پاییز و زمستان شدم آنقدر عاشق که از عشق فقط تنهایی زیر باران را ، پشت پنجره ماندن و خیره به برف هایی که در شب مهتابی می‌بارد را ، در جاده های مه گرفته گم شدن را و از تابستان بیزار شدن را یاد گرفتم ! و چرا فراموش کردم تمام جوانیم به شیرینی زرد آلو های حیاطمان بود ، آنقدر نچیدمش تا بر درخت ماند و من وقتی بیادش افتادم که زمستان شده بود ! کاش این کاست خاک خورده هیچ وقت پیدا نشود ، روزگاری که دوره گرد های غربتی گذرشان به اینجا افتاد آن را میان اساسیه های بدرد نخور ببرند و در ان دور دستها گمش کنند .. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii قدیما نمیدونم دل ما خوش بود ؛ یا قدیما بیشتر خوش می گذشت ! نمیدونم سلامتی بیشتر بود ؛ یا ما مریض نبودیم ! نمیدونم ما بی نیاز بودیم ؛ یا توقع ها پایین بود ؟ نمیدونم همه ی چی داشتیم ؛ یا چشم و هم چشمی نداشتیم ! نمیدونم اون موقع ها ؛ حوصله داشتیم ! یا همین حالا وقت نداریم !!! نمیدونم چی داشتیم ،چی نداشتیم ولی روزای خوبی داشتیم @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii شما بگیی چیکار کنم
سلام این پیام یکی از دوستان من است برای تصمیم گیری دچار تردید شده خواهش میکنم در گروه ارسال کنین شاید با راهنمایی دوستان توانست تصمیم درستی بگیرد با تشکر... من خانمی هستم ۳۶ ساله دانشجوی دکتری و معلم و ساکن یکی از مناطق پایین در یک شهرستان کوچک هستیم خانواده مذهبی دارم و سطح مالی متوسط جدیدا با آقای آشنا شدم که ۴۶ سالشه استاد دانشگاه و خودش ساکن ایران اما خانوادش همه شون آمریکا زندگی می کنند خود پسره اهل حلال و حرامه اما خانوادش اصلا ارتباطش با خانواده اش در حد رفت و آمد مسافرت های چند روزه است اختلاف خانوادگی و طبقاتی زیادی بین مون هست و ابن من را نگران کرده برای ادامه رابطه لطفا راهنمایی بفرمایید که چیکار کنم🌹 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii بیشتر هفته ها پنجشنبه شب ها می‌رفتیم خونه ی آقا بزرگ میموندیم و جمعه ها صبحونه و ناهارو اونجا بودیم .... اون هفته خاله مریم و دختراش هم اومده بودن درست نمی‌دونم ١۵سالم بود یا ١۶... شب منو مامانمو خاله مریم و دختر کوچیکش نرگس قطاری خوابیدیم تو بالکن خوابیدن رو تشک های نرم با ملحفه های سفید مثل برفه خان جون نمیدونی چقدر می‌چسبید ... مخصوصا باد ملایم دم سحر ، مور مور شدن بدن از سرمای اون باد ... صدای شرشر آب وضو گرفتن آقا بزرگ سر حوض ... الله اکبر مکبر مسجد ... و سیاهی چشمای نرگس ..... الان که فکر کنم ١۵ سال از اون روزا میگذره نرگس یه پسر ٣ ساله داره به اسم من و من..... از اون روز هر وقت صدای الله اکبر هر مکبری می‌شنوم ..... یاد اون باد خنک و مور مور بدن و تشک سفید مثل برف و شر شر صدای وضوی آقا بزرگ و سیاهی چشم نرگس میوفتم ..… @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii سلام دختری هستم که یک خواهر معلول دارم و اومدم اینجا کمی از مشکلات کسانی که در خانواده شون یک بیمار دارند بگم.  ‌ ‌
خواهر من سال هاست که راه نمی ره ، نمی تونه حرف بزنه و خودش غذا بخوره. در کل هیچ کاری رو نمی تونه به تنهایی انجام بده. نگهداری از یک مریض خیلی سخته و کلی دردسر داره ، پرستاری تمام وقت، غذا دادن، حموم بردن  و ... شب بیداری کشیدن ها، سر و صدا ها، هزینه های  بالای پوشک و داروها و دکتر و خیلی چیزهای دیگه.  هیچ وقت نشده در جمعی به جز جمع خانوادگی این مباحث رو عنوان کنم امّا امروز تصمیم گرفتم که بگم و  در آخر چند تا خواهش از مردم عزیز دارم. با توجه به اینکه  نگهداری از یک فرزند معلول به اندازه کافی برای همه اعضای خانواده م سخت بوده و هست، لطفا با بعضی رفتارها نمک روی زخم ما نپاشید. نگاه های ترحم آمیز به خواهرم نداشته باشید. دید از بالا به پایین به خواهرم نداشته باشید. تا به حال کمکی نه از طرف دولت به ما شده و نه از بهزیستی، امّا اگر به لطف خدا زندگی مون رواله و می تونیم از پس هزینه هامون بربیایم، اطرافیان که در جریان این موضوع هستند با طعنه میگن که از بهزیستی پول می گیرن! امّا واقعیت اینه که بهزیستی به ما گفتن شما نیاز مالی کمتری دارید و به دادن ویلچیر بسنده کردند و ماهم چیز دیگری نخواستیم چون دیدیم خیلی ها هستن که بیشتر از ما احتیاج دارند. امّا این طعنه ها خیلی برام گرون تموم شده و روی دلم سنگینی می کنه. هرگز درک نمی کنید چقدر رنج آور و طاقت فرساست که اطرافیان به جای اینکه همدردی کنن یا هر از چند گاهی احوالی از ما بپرسن یا کمک کنند مدام با حرف هاشون ما رو آزار میدن. همسایه هایی داشتیم که مراعات حال مریض  رو نمی کردند، اگر دعوا باشه تو خونه شون یا اگر جشن تولد یا مهمونی باشه در هر حال تو خونه ما عزاست، چون خواهرم تحمل سر و صدا رو نداره و جیغ می کشه. اون موقع است که نمی تونیم آرومش کنیم و مجبورم خودم رو مثل همیشه تو اتاق حبس کنم و روی بالش گریه کنم. لطفا نگید بچه رو بذارید بهزیستی یا مرکز نگهداری از معلولین، این موضوع رو ما بهتر از شما می دونیم امّا خانواده م ترجیح دادن اون رو با خودمون نگهداریم. پدر و مادرم دل شون می سوزه و تحمل ندارند خواهرم رو بذارن اون جا. هر چند من گاهی از این تصمیم شون راضی نیستم امّا چاره ای ندارم. مجبورم بیماری خواهرم رو از دوستانم مخفی کنم .آرزو به دل موندم من هم یک روز بدون مشکل و خجالت دوستانم رو دعوت کنم خونه مون و با هم چای بخوریم و بعدش نگران دور شدن شون از خودم ، بدرفتاری ها ،پچ پچ ها یا سوالهای خیلی زیادی که می پرسند نباشم. نمی دونم گفتن این چیزها فایده ای داره یا نه ‌. فقط خواستم گوشه ای از مشکلاتم رو بشنوید و سعی کنید کمی هم ما رو درک کنید. به جز خواهرم که سال هاست روی ویلچیر نشسته و حسرت صحبت کردن و پارک رفتن رو به دلش داره ،من هم سال هاست که رنجیدم و خسته م... خواسته های من از مردم فقط همین چند مورد کوچیکه: 1. اگر کسی فرزند معلولی داره یا خودش معلوله یا ظاهر بدی داره، با نگاه ها و زل زدن هاتون حق بیرون بودن رو ازشون نگیرید، اون ها هم حق دارند با بچشون مثل شما پارک برن ، گردش کنن ، بخندن و از طبیعت استفاده کنن بدون اینکه مورد ترحم قرار بگیرند. 2. وقتی نمی دونید علت معلول بودن یکی از اعضای خانواده ، ژنتیک هست یا نه ، به خودتون اجازه پیش داوری و قضاوت ندید ، به خصوص وقتی که این همه آزمایش ژنتیک هست. اینکه خواهر من معلوله نباید مانع ازدواج من باشه.  بیماری ما ژنتیکی و ارثی نیست و حتی اگرهم بود باز هم مشکلی برای ازدواج نیست چون  همه می دونن هزاران ژن نهفته بیماری زا در هر انسان سالم هست که خبری هم ازش نداره!و باید با آزمایشهای ژنتیک و غربالگری ها مانع بشیم ، نه اینکه دل کسی رو بشکنیم و بهانه تراشی کنیم. شمایی که سالم هستی به خودت مغرور نباش سلامت تو لطفی از طرف خدا بوده و نمیدونی ممکنه همین بیماری هم برای تو یا بچه تو اتفاق بیفته. 3. لطفا اگر یک خانواده رو به همراه یک بیمار دیدید سریعا اون ها رو بمباران سوال نکنید ، چی شد بچه تون مریض شد؟، چرا نمی ذارید جایی؟ و غیره. شاید این اولین باری باشه که شما با این صحنه رو به رو میشید ولی برای اون خانواده ،شما هزار و یکمین نفری هستید که این سوالها رو میپرسید و خدا می دونه هر بار جواب دادن به این سوالات و مرور کردن خاطرات و سختی هایی که تا به اینجا کشیدیم چقدر برای مادرم سخته. 4. اگر در همسایگی شما یک خانواده بیمار دار هست ،حالا یا معلول جسمی یا بیمار قلبی یا هر بیمار دیگه، شما رو به اون خدایی که می پرستید مراعات کنید و ساکت باشید، شاید اعتراضی نکنن ولی واقعاً اذیت میشن. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii سلام به تموم خانمهای گل من و دوستم ۱۸ سالمونه، یه مشکل اینجاست، مثل یه بن بست ! ‌‌
دوستم وقتی ۱۴،۱۵ سالش بود عاشق یه پسر از فامیل دورشون شده، اون پسر الان ۲۲ سالشه فکر کنم. الانم همین دوستم هم دانشگاهیمه، و برام تعریف کرد: من عشقم هوس نیست، حس زود گذر نیست، عشقم واقعیه!  گفتم: چرا عاشقش شدی؟ گفت: من عاشق اون شرم و حیاش در برابر نامحرم شدم، تا اون جایی که میدونم نماز خون و روزه بگیره، گاهی اوقات شلمچه ( مناطق جنگی ) میره، یکی از فامیل هامون میگه خیلی پسر خوش اخلاقیه، ظاهرشم خوشگله و به دلم نشسته ( البته من ظاهربین نیستم) ولی خب واسه ازدواج باید ظاهر و باطن به دل آدم بشینن. گفت که؛ تو همون سن ۱۵،۱۶ سالگی خیلی دعا کردم که یه روزی واسم بیاد خاستگاری، خیلی توسل کردم، روزهایی که دعا میکردم شبش خواب هایی مثل شهدا و یا حضرت اباالفضل(ع) رو میدیدم، یه بار خواب دیدم مکه ، نزدیک های کعبه بودم و یکی اومد روی یه برگه کوچیک نوشته بود ؛ برای عشق های یه طرفه به حضرت ابوالفضل (ع) متوسل شو !  و منم فکر کردم که واقعا اگه توسل پیدا کنم حضرت جوابم رو میده! ولی الان ۲،۳ سالی میگذره، ولی چرا جوابی ندیدم؟! چند وقته پیش هم فامیل مون به خواهر همون پسره گفت که واسه داداشت برو واسه فلانی خاستگاری! وای منو بگی، حالم بد شد و دلم واسه خودم سوخت. دوستم دختر پاکیه، تا حالا دوست پسر نداشته و واجبات رو رعایت میکنه، با وقار و سر سنگینه و زیبا هست. چند روز پیش بهم گفت: کاشکی هیچ وقت اون پسر سر راهم قرار نمیگرفت که عاشق نشم. و الان عذاب وجدان داره و میگه دلم واسه شوهر آیندم میسوزه که چرا تو این چند سال فکرم، ذهنم رو مشغول اون پسر کردم. و گفت :خدا حاجت کسانی که با گناه کسی رو عاشق خودشون میکنن، بر آورده میکنه، ولی من که فقط دعا کردم، سنگینی خودم رو حفظ کردم، شب ها فقط گریه میکردم، حتی حجابم که کامل نبود رو کاملش کردم و عاشق حجابم شدم ( البته نه واسه اون پسر). پس چرا خدا و اون حضرت دست منو خالی گذاشتن؟ چرا به هر دری زدم کسی جوابم رو نداد ؟ دوستم خواستگارهای خوبی داره ولی واسه اون پسر همه رو رد کرد ! الان من بهش چی بگم که الکی خاستگارهاش رو رد نکنه ؟! چی بهش بگم ؟! کلا ۲ روزه تو خودشه! تا گفت میخواستم گریه کنم. اومدم خونه به خاطر پاکیش دعا کردم. عذاب وجدان داره. و از من خواسته کمکش کنم. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii سلام به همه دوستان 23 سالم هس من از 14 سالگی تا ب این سن 20 تا خواستگار رنگارنگ داشتم.... ‌‌
من تو سن 15 سالگی به اجبار خانوادم و با نارضایتی خودم با پسر عموم آزمایش خون رفتم و بهم نخورد بعد از اون بازم خواستگار داشتم چون بخاطر اینک درس میخوندم اون موقع و شرایطی مناسبی بعضی از خواستگارام نداشتن خلاصه دیپلم گرفتم دانشگاهم قبول شدم اما متاسفانه خانوادم اجازه ندادن ادامه بدم 😔 بعد از اون ماجرا منم خونه نشین شدم شهرستان زندگی میکنم و کاری برا خانوما وجود نداره فقد تولیدی خیاطی شلوار دوزی ک منم علاقه ای ندارم برم خلاصه قبل از محرم برام خواستگار اومد فامیلمون و خانوادم رسم ندارن دختر بزرگ بشه و میگفتن دختر بزرگ تو فامیل تویی و..کلی حرفای دیگ ک واقعن قلب ادم به درد میاد منم از سر اجبار قبول کردم ک طرف 13 سال ازم بزرگتر و تنها دارایش یه ماشین سواری خانوادم از نظر مادیات و اصل نسب واقعن خوبن زندگی معمولی داریم تو شهرستان زندگی میکنم و ایشون یه شهر دیگ ک دوساعت فاصله مسیری هست ایشون از نظر خانواده و..خوبن اما با وجود اینک 13 سال ازم بزرگتر هیچی نداره مهرش یه دلم نمیشینه همه میگن بعداز ازدواج علاقه هم بوجود میاد تنها ویژگی خوبی ک داره تا الان منو خیلی دوست داره و اخلاقش باهم خوبه اما حس میکنم یکم بدبین هس مثلن بهش میگم درخواست منو اینستات قبول کن فالوت کنم میگه ن کلی پسر مرد فالو دارم دوست ندارم تو فالو داشته باشی در صورتی ک برا من این فالو و..عادی اما برا اون ن و اینک چندسال سابقه بیمه داره اما بعداز عید تا الان بیمه اش رد نکرده هربارم ک میگم میگه امروز فردا میکنه و ظاهرش هرکاری ک میکنم به دلم نمیشینه چهره معمولی داره ن زشت زشته ن خوشگل قد من 165 اون یه چندسانت بلندتر و زیادی پرحرف من درونگرام اون برونگرا یه روز اینقدر دست دلباز باهم تو چت و. قربون صدقه یه روز ن مغرور من نمیدونم باید چکار کنم ب کی پناه ببرم من نشون کرده هستم روزی ک رفتیم آزمایش خون یه النگو کردن دستم و خریدای نامزدی انجام دادیم و تا حالا هربار یه اتفاقی افتاده هی جشن نامزدی عقب افتاده من چندبار خواستم بهم بزنم اما مادرم و.. اجازه نمیدن میگن ترش میشی دیگ بعداز این کسی نمیگیرتت مارو سکته میدی نفرین اه پسرع و خانوادش دامن گیرت میشه چون من شهرستان زندگی میکنم ک مردمانش اکثرا همرو می‌شناسن کافیه یه حرف حدیثی یا اتفاقی برا یه خانواده بیفته یه کلاغ چهل کلاغ میکنن و خلاصه من تسلیم این روزگار شدم دیگ برامهم نیس ک زندگیم خوب بشه یا بد چون من از خدا اون چیزی ک میخاستم نشد همیشه زندگیم با حسرت گذشت اینم روش کسی ک از 14 سالگی تا الان همش حرف شنوی و..از بقیه همش جگرخونی امیدارم هیچکس به تقدیر من دچار نشه همیشه میگن خدا دری برات باز میکنه تو اوج نا امیدیت اینقدری ک من از خدا خواستم باور امیدوار بودم برعکس شد دخی تیر ماهی 🍂🍁 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿