eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
625 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii سلام اقا هستم نامزدم به علت تصادف فوت شده حالا میخوام از خواهرش ... من محمد هستم 26سالمه و متاسفانه چند ماهه که به خاطر تصادف نامزدم (عقد نبودیم) که خیلی همدیگه رو دوست داشتیم رو از دست دادم.... من توی یه بحران روحی عاطفی قرار دارم، و زندگیم خراب شده.. مدتی هست که نظر دارم برای ازدواج با خواهرش قدم بردارم.. نمیدونم کارم درسته یا اشتباه، خانوادشون هم من رو دوست دارن و منو پذیرفته بودن، توی اطرافیانتون کسی مشابه من بوده؟؟؟ هر نظری دارید بگید...نمیدونم اصلا آیا خواهرش راضی میشه با من ازدواج کنه یا نه... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii من یه خانم ۳۱ساله هستم وهمسرم ۴۱ساله ۱۵ساله که ازدواج کردیم .ما زندگی خوبی داریم واز همه چیز هم از نظر مالی و هم ازنظر رابطه امون اوکی هستیم .فقط یه مشکلی داریم سر خانواده ی من والا نمیدونم مشکل از منه یا شوهرمه... شوهرم همیشه دوس داره روزهای خاص رو همیشه با خانواده‌ی خودش باشه .همیشه با اونا یه جا باشه و منم اصلا باهاش مشگلی ندارم . ولی اصلا دوس نداره با خانواده‌ی من بره بیرون یا زیاد رفت و آمد کنه مثلا خاهرو برادر من اگه هفته ی دوبار بیان خونمون یه دعوا راه میندازه میگه دارین خاله بازی میکنن هرروز.. تا حالا یبارم باپدرو مادرم یا خاهرو برادرم بیرون نرفتیم 😔 بهم میگه از خانوادت دور باش بخدا منم اصلا زیاد رفت و آمد ندارما زیاد بیام وبریم هر دوهفته یکبار ولی اگه یه روزی اتفاقی دوروز پشت سرهم باهم باشیم دعوام میکنه هممونو پشیمون میکنه که خودت دوس داری همیشه باهم باشید و خودت دعوت میکنیو اینجورچیزا ......اینم بگم خانواده ی من اصلا بهش نه بی احترامی میکنن نه چیزی از گل کمتر بهش نمیگن ... این فقط یجورایی حساس شده .میگه قانون من اینطوریه که کم رفتو آمد داشته باشیم .به نظر شما عزیران من باهاش چیکار کنم چه رفتاری کنم راهنمایی کنید لطفا ممنون 😔😔🌹🌹 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii هدیه معنوی دوستان👇 هرکس این ذکر را هزار بار قرائت کند بخت او باز و به زودی ازدواج کند 🍂مُتِّکِیْنَ عَلَی سُرُرٍ مَصْفُوفَةٍ وَزَوَّجًْنآهُم ْبِحُورٍ عِینٍ🍂 📚پریان نامه،دیونامه سلام عزیزم این پیام توی کانال بزارید شاید به درد کسی بخوره گلم😍 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii فاصله سنی معکوس در ازدواج ازدواج با زن بزرگتر از دیدگاه سنتی قابل قبول نیست ولی جوانان با تغییرات فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی که روبرو هستند معمولا مشکلی با این تفاوت سنی ندارند و دیگر مثل قدیم کوچکتر بودن زن، یکی از ملاک های ماندگاری ازدواج محسوب نمی شود.  امروزه الگوی ازدواج در حال تغییر است، در گذشته مرد تامین کننده اقتصادی بود و زن از نظر مالی وابسته به مرد بود و وظیفه ای به جز فرزند آوری و پرورش فرزندان نداشت ولی امروزه انتخاب همسر مبتنی بر علاقه، داشتن مهارت گفت گو و ابزار محبت و صمیمیت انجام می شود. نیاز زن امروز به شوهر دیگر اقتصادی نیست، زنی خودش را در ازدواج خوشبخت می بیند که شوهرش بتواند رابطه احساسی و عاطفی و صمیمی خوبی با او برقرار کند.  شایع ترین مشکلی که در این ازدواج ها ایجاد می شود، ایجاد رابطه مادر فرزندی است. با توجه به این که زن از پختگی و آگاهی بیشتری برخوردار است ممکن است مسئولیت های بیش از حدی را در قبال شوهرش عهده دار شود و همیشه در حال کنترل و راهنمایی کردن او باشد. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸🍃🍃🍃 شراره خانم از زندگیش میگه....
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸🍃🍃🍃 شراره خانم از زندگیش میگه....
_:خونه مادرشوهرم ! خونه فخری. اونجا هرچی باشه یه لقمه نون حتما به خاطر بچشون بهم میدن بدون منت. _:شراره بخدا من واقعیت هارو برات گفتم ..توکه آخررسر ازدواج میکنی چه بهتر با ابراهیم ازدواج کنی _:نه مادر. .نه ..من بعد شاپور زن هیچ کسی نمیشم که اگه بشم حتما یه بلا.یی سرخودم میارم ! اینو گفتمو با گریه از خونه زدم بیرون هرچقدر مادرم دادو بیداد کرد التماسم کرد حریفم نشد ! با گریه از کوچه پس کوچه ها گذشتم. سرگردون بودم. به خاطر بابک میتر.سیدم برم پیش فخری. ناامید داشتم از خیابون رد میشدم که چشمم خورد به مغازه سید علی رفتم نزدیکتر..کاغذی که سهیل شماره زن سابقشو.روش نوشته بودرو از لای وسایلام توی ساکم پیدا کردم سید علی تنها مغازه ای بود که تلفن سکه ای داشت. سریع و بی درنگ شماره رو گرفتم. .سه بار بوق خورد. _:جانمم ؟؟ بفرمایید. با گریه ای بی امان گفتم _:توروخدا کمکم کنید ...کجا میتونم شمارو ببینم آرومم کرد. .و بعد یه نشونی بهم داد و گفت زود برم پیشش ! با عجله از مغازه سید علی اومدم بیرون نشونه ای که گفته بو رو میشناختم. منتظر ماشین شدم ..و خیلی زود یه تاکسی نارنجی کنار خیابون وایساد سوار شدم ونشونی رو بهش گفتم.. تقریبا بیست دقیقه دیگه رسیدم . پشت دری که پلاکش بیست ودو بود. مردد دستمو گذاشتم رو زنگ صدای زنگ بنددلمو پاره کرد..سراپا آشوب بودم که در باز. شد و با دیدن یه زن زیبا با صورت گرد و سفید ..چشم های میشی و ابروهای بور با قدی بلند و تنی طناز..میخکوب شدم ! _:بیا تو عزیزم ! _:الهام خانوم شمایید ؟ _:بلههه جانم.بفرما .با این وضعیت زیاد سر پا نمونید _:داخل شدم. من شرارم پشت تلفن گفتم _:بله شراره همسر خدا بیامرز شاپور ! _:شما ا زکجا میدونیدد _:سهیل!. .حتما میشناسید برادر شوهر ناتنی شما .چند وقت پیش بهم گفته بود که اگه شراره نامی ازم کمک خواست حتما کمکش کنم ...حالا بگوو ببینم چی ازم میخوای _:بچموو ..! زندگی ازدست رفتمو _:هرکاری از دستم برمیاد دریغ نمیکنم با الهام وارد خونه شدیم. به محض ورودم قاب عکس بزرگی روی دیوار خود نمایی میکرد عکس تمام رخ سهیل بود ! برام عجیب بود بعداز طلاق هنوز عکسشو داره. اصلا چطور راضی شده با این همه زیبایی زن سهیل با اون شرایط بشه. خیره بودم به عکس که الهام گفت. _:جواب سوالتو میخوای بدونی؟ وحشت زده برگشتم. _:چه سوالی ؟ _:همینکه داری فکر میکنی چرا عکس سهیل با اینکه ازش جدا شدم رو دیوار خونمه _:بلهه ..بلهه برام عجیب بود _:خوب پس ! باید بهت بگم که ...
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii درخواست راهنمایی👇 سلام به همه دریا (اسم واقعیم نیست این اسم رو دوست دارم) هستم پانزده ساله هستم من مشکلم اینه که نمیتونم احساسم رو به کسی بگم حضوری مثلاً مامانمو خیلی دوست دارم ولی نمیتونم که بهش بگم دوستدارم و یا بغلش کنم و یا ببوسمش ولی دوست دارم به مامانم بابام و..... بگم احساسم رو و ابزار علاقه کنم اما نمیتونم نمیدونم که چیکار کنم واقعا ناراحتم از این بابت که چرا نمیتونم مثلاً وقتی که با بهترین دوستم هستم نمیتونم ببوسمش و یا بغل بگیرمش و یا بگم که دوست دارم خواهری اون همیشه وقتیکه صحبت می‌کنه از کلمه های مانند :عزیزم گلم عشقم. خواهری بهترین خواهر دنیا و....... استفاده می‌کنه اما من نمیتونم و خیلی خجالتی هستم خوشحال میشم که کمکم کنید و واقعا ناراحتم از این بابت و اینکه بعضی وقتاکه دعوا میکنم نمیتونم از حقم دفاع کنم زبونم قفل میشه بعد دعوا میگم کاش این حرف رو گفته بودم ممنون میشم کمک کنیدبهم خدا نگهدار همه @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii سلام من m هستم17سالمه یه ساله نامزدی هستم ولی هیچ علاقه ای به نامزدم ندارم و احساس تنفر دارم نسبت بهش اون منو خیلی دوست داره وحاضره بخاطرم هرکاری کنه اون کارمنده وکارش طوری هست که نمیتونه زیاد بیاد پیش من چون خونه ما یه شهر دیگست خونه نامزدم اینا یه شهر دیگه... بعد یه نکته که خیلی اذیتم میکنه اینکه من الان سه ساله با یه اقا پسر متولد ۸۱در راب طه هستم خیلی هم دیگه رو دوست داریم با اینکه این پسره چیزی نداره نه کار نه شغل ولی من عاشقشم اونم عاشقمه اگه با نامزدم ازدواج کنم هم خودم هم اون اقا پسره داغون میشه😔 نامزدم از همه لحاض خوبه ماشین داره کار داره اخلاقشم خوبه ولی من نمیدونم چکار کنم با اون پسر من حاضرم با همه چیز اون پسره کنار بیام چون دوسش دارم همیشه زنگ میزنه میگه اگه تو ازدواج کنی من خودمو میکشم دیگه هر تامون گریه میکنیم شب روز گریه میکنه بخاطرم حاضر نیست یه لحضه ازم بیخبر باشه اگه قهر کنم دیوونه میشه واقعا عاشقمه بهم ثابت شده تورو خدا کمکم کنید چکار کنم😭از یه طرف با اون پسره از یه طرف با نامزدم نمیدونم کدوم کارو انجام بدم که پشیمون نشم😔میترسم نامزدیمو بهم بزنم چون کتکم میزنن خانوادم خیلی رو این چیزا حساسن😭 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii در رابطه با خانواده ی شوهر👇 خانومهاي عزيز نميدونم رفتارم با مادرشوهرم درست بود يا نه! من ارديبهشت امسال اونو از دست دادم درحالي كه ديوانه وار دوستش داشتم سرمراسم ختم حالم بقدري بد بود كه توي مسجد افرادي كه براي تسليت از اقوام مياومد نزديكم نميتونستم بشناسمشون هميشه سعي ميكردم بهش احترامي در شان خودم و همسرم و مادر خودم بذارم مادرشوهرم ي خانوم با سياست بود كه هيچ وقت اعتراضي به ادم نميكرد شايد كسي باب ميلش ظرف نميشست يا رعايت نجس و پاكي رو نميكرد (علي رغم اينكه خودش وسواس داشت) هيچوقت ب روي طرف نمياورد كه اينكارو نكن فقط يبار تلفني ازم سرموضوعي گلايه كرد و براي اولين بار تند با من حرف زد 🙃🙃 هيچي نگفتم،فقط بله بله گفتم ، فقط بعد تلفن كلي گريه كردم ،حتي شوهرم هم بهش حرفي نزد كه مامان چرا اون حرفهارو ب خانومم گفتي همين باعث شد فردا مادرشوهرم دوباره زنگ زد با گريه و التماس ازم حلاليت ميخواست.. یه سياست ديگه اينكه پيش مادرش كلي ب شوهربايد رسيد هرگز بدگويي مادرش رو ب پسرش نكنيم لطفا گلايه مادرشوهر رو ب جاري هاتون نكنين📢📢📢📢 مادرشوهرم بقدر اطمينان داشت ازم كه گلايه دختر خودش رو گاهي ب من ميكرد😉😉 بدونين يكم با سياست و تدبير ميشه زندگي ارومي داشت تا اينكه ادم بخواد حذفشون كنه چون امكان نداره و جزيي جدا نشدني از شوهر هست @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii 🍃ناامیدان این داستان راازدست ندهید
🍃ناامیدان این داستان راازدست ندهید بانوی مومنی در یکی از خاطرات خود میگوید: با جوانی بسیار متدین ازدواج کردم. با پدر و مادر همسرم زندگی می‎کردیم. همسرم نسبت به پدر و مادرش بسیار مهربان و خوش اخلاق بود. خداوند پس از یک سال دختری به ما عطا کرد که اسم او را اسماء نهادیم. مسؤولیت همسرم به غرب عربستان انتقال یافت و یک هفته در اداره کار می‎کرد و یک هفته استراحت. در حالی که دخترم پا در چهار سالگی نهاده بود همسرم هنگام بازگشت به خانه در ریاض در یک سانحه رانندگی به کما رفت و پس از مدتی پزشکان مغز و اعصاب ابراز کردند که 95% از مغزش از کار افتاده است. برخی از نزدیکان پس از 5 سال از گذشت این حادثه سخت به من پیشنهاد کردند که می‎توانید از شوهرت جدا شوی، اما این پیشنهاد را نپذیرفتم و مرتب به شوهرم در بیمارستان سر می‎زدم و جویای احوال او می‎شدم. به تربیت و پرورش دخترم بسیار اهتمام می‎ورزیدم، بنابراین او را در دارالتحفظ ثبت نام کردم و در سن 10 سالگی تمام قرآن را حفظ کرد. دخترم 19 سالش شده بود و 15 سال پس از سانحه ای که برای شوهرم پیش آمده بود، زمانی که به اتفاق به ملاقات پدرش رفتیم، اصرار می‎ورزید که شب نزد پدرش بماند و پس از اصرار زیاد او و مخالفت من، سرانجام به پیشنهاد او تن دادم. دخترم برای من نقل کرد که در کنار پدرم سوره‎ی بقره را از حفظ خواندم، سپس خواب من را فراگرفت و خود را در خواب بسیار خوشحال و مسرور دیدم. سپس برخاستم و تا توانستم نماز شب خواندم و پس از مدتی به خواب فرو رفتم. کسی در خواب به من می‎گفت: «چطور می‎خوابی در حالی که خدا بیدار است؟ برخیز! اکنون وقت قبول شدن دعاست، پس دعاکن، خداوند دعاهایت را می‎پذیرد.» با عجله رفتم وضو گرفتم، با چشمانی پر از اشک به صورت پدرم می‎نگریستم و اینچنین با خدا به راز و نیاز پرداختم: «یا حی یا قیوم، یا جبار، یا عظیم، یا رحمان یا رحیم... این پدر من و بنده‎ای از بندگان توست که چنین گرفتار شده است و ما نیز در مقابل این مصیبت آرام گرفته و به قضا و قدر تو راضی شده‎ایم. خداوندا! پدرم اکنون در سایه‎ی رحمت و خواست توست. خداوندا! همانگونه که ایوب را شفا دادی، همانگونه که موسی را به آغوش مادرش برگرداندی، همانگونه که یونس را در شکم نهنگ و ابراهیم را در کوره‎ی آتش نجات دادی پدرم را نیز شفا ده. خداوندا! پزشکان ابراز داشته‎اند که هیچ امیدی به بازگشت او وجود ندارد، اما امیدواریم که تو او را به میان ما باز گردانی.» قبل از اینکه سپیده‎ی صبح بدمد خواب بر چشمانم چیره شد و باز در خواب فرو رفتم، همینکه چشمانم گرم شدند، شنیدم که صدای ضعیفی من را صدا می‎زد و می‎گفت: تو کی هستی؟ اینجا چکار می‎کنی؟ این صدا من را بیدار کرد و به طرف راست و چپ نگاه کردم. آنچه که من را در بهت و حیرت فرو برد این بود که صدای پدرم بود! با عجله و شور و شوق و گریه و زاری او را در آغوش گرفتم. او من را پس زد و گفت: دختر تو محرم من نیستی، مگر نمی‎دانی در آغوش گرفتن نامحرم حرام است؟ گفتم: من اسماء، دخترت هستم و با عجله و شکر و شور و شوق پزشک و پرستاران را باخبر کردم. همه آمدند و چون پدرم را با هوش دیدند شگفت‎زده شدند و همه می‎گفتند: سبحان الله. این کار خداوند است که مرده را زنده می‎گرداند. پدر اسماء پس از 15 سال کما به هوش آمد، در باره‎ی آن رویداد تنها این را به یاد می‎آورد که قبل از سانحه خواستم توقف کنم و نماز چاشتگاه را به جا آورم و نمی‎دانم نماز چاشتگاه را خواندم یا نه. بدینصورت همسرم پس از 15 سال کما و از دست دادن 95% از مغزش به آغوش خانواده‎ی ما بازگشت و خداوند پسری به ما عطا کرد و زندگی به روال عادی خود بازگشت. 🍃 پس هرگز از رحم خدا ناامید نشوید، هرکاری نزد خدا آسان است @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii دوتا کافی نیست ‌‌