هدایت شده از ⚘
#سلام_امام_زمانم❤
هزار خورشید هم که طلوع کند،
هزار ماهتاب هم که نور بیفشاند،
هزار ستاره هم که نگین آسمان باشد،
هزار بهار هم که از راه برسد،
هزار طاق رنگین کمان هم که
جلوه گری کند...
باز هم دلم تنها به تو گرم است
و جانم به نسیم یاد تو زنده است
و قلبم در انتظار تو طپنده است ...
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان صلوات
#دعای_فرج
🍃راه خلاص از گرفتاریها منحصر است به دعا در خلوت برای فرج ، برای فرج ولیعصر (عج) ، نه دعای همیشگی و لقلقه زبان، بلکه دعای با خلوص و صدق نیت و همراه با توبه
#عامل_گرفتاری_فقط_خودمونیم
حضرت #آیت_الله_بهجت:
هرجا گرفتاری و بلایی بر سر ما آمد، بدانیم جلوتر از آن ، زمینه گره و گرفتاری و ابتلا را خود فراهم کرده ایم؛ یا با ترک #واجب، و یا با ارتکاب کار حرام، و یا ترک مستحب خیلی شدید و موکد، و یا با انجام #شبهات
#یک_داستان_یک_پند
✍جوانی عاشق دختری شد و با رنج و مصیبت یک روز نصیبش شد تا ساعتی او را ببیند و از دست دختر شانهای به رسم یادگار بگیرد. از قضای روزگار دختر ازدواج کرد و پسر را چارهای جز فراموش کردن او نماند. نزد دوست مؤمن خود رفت و گفت: چگونه او را فراموش کنم؟ دوستش گفت: هر چه نشان از او داری از خود دور کن. جوان عاشق شانۀ چوبی را به دور انداخت.
مدتی گذشت و جوان آن دختر یادش برد. تنگی معیشت جوان را گرفت و یاد خدا فراموش کرد. دوست مؤمن به او گفت: شرم باد بر تو! از دختری شانهای چوبی داشتی به هزاران زحمت توانستی فراموشش کنی، چگونه از خدایی که این همه نعمت در کنار خود داری از دیدن آنها چشم پوشیدهای و فراموشش کردهای؟! پس نعمتهای خدا (اگر میتوانی) از خود دور کن سپس فراموشش کن...
✨﷽✨
🌼داستان کوتاه
✍طفلی از باغی گردو میدزدید. پسر صاحبِ باغ با چند دوست خود در کنار باغ کمین کردند تا دزد گردو را بیابند. روزی وقتی طفل گردوها را دزدید و قصد داشت از باغ خارج شود لشکرِ کمینکردهها به دنبال طفل افتادند و طفل گردوها را در راه رها کرده و از ترس جان خود فرار کرد. آنان پسرک را در گوشهای بنبست گیر انداختند و پسرک از ترس بر زمین چمباتمه زد و نشست و دست بر سر گذاشت و امان خواست.
حکیمی عارف این صحنه را میدید که صاحب گردوها چوبی در دست بلند کرده و میگوید: برخیز! چرا گردوهای ما را میدزدی؟! طفل گفت: من دزدی نکردم. یکی گفت: دستانت رنگی است٬ رنگ دستانت را چگونه انکار میکنی؟ دیگری گفت: من شاهد پریدنت از درخت بودم... حکیم وارد شد و چند سکه غرامت به صاحب مال داد تا از عقوبت او دست برداشتند.
حکیم در کُنجی نشست و زار زار گریست. گفت: خدایا! در روز محشر که تو میایستی و من در مقابل فرشتگانِ توام، چگونه گناهان خود را انکار کنم با اینکه دستانم و فرشتگانت بر حقیقت و بر علیه من گواهی خواهند داد؟!! خدایا! امروز من محشر تو را دیدم، در آن روز بر من و بر ناتوانیِام رحم نما و با من در محاسبۀ گناهانم تنها و پناهم باش و چنانچه من بر این کودک رحم کردم و نجاتش دادم تو نیز در آن روز بر من رحم فرما و مرا نجات ده!!!
💠 زرنگی در وقت نماز !!
✍️آن روز، به مسجد نرسيده بود. برای نماز به خانه آمد و رفت توی اتاقش. داشتم يواشکی نماز خواندنش را تماشا میکردم. حالت عجيبی داشت. انگار خدا، در مقابلش ايستاده بود. طوری حمد و سوره میخواند مثل اين که خدا را میبيند؛ ذکرها را دقيق و شمرده ادا میکرد. بعدها در مورد نحوه نماز خواندنش ازش پرسيدم، گفت: «اشکال کار ما اينه که برای همه وقت میذاريم، جز برای خدا! نمازمون رو سريع میخونيم و فکر میکنيم زرنگی کرديم؛ اما يادمون ميره اونی که به وقتها برکت میده، فقط خود خداست».
📚مسافر کربلا، ص ٣٢، شهيد علی رضا کريمی
#آیه_نگار
وَإِلَىٰ رَبِّكَ فَارْغَبْ
💌 و به سوی خدای خود همیشه متوجه و مشتاق باش
📖 شرح | آیه ۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یامرتضے_علے_ع🌷
🌾 #ازعشقزیاد یاد رُخٺ هو بڪشم
✨تیغ اَبروے تو را بالِ پرستو بڪشم
🌾سحرےڪاش
بہ #ایوان_نجف سجدهڪنم
✨مرمر صحن تو را با مژه جارو بڪشم
#آقابطلب_دلم_حرم_میخواهد