eitaa logo
🌹بهترین کانال🌹 آماده باش تا ظهور
162 دنبال‌کننده
13هزار عکس
13.9هزار ویدیو
47 فایل
تماس با خادم کانال: @Ali1443
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطراتِ هیلاری...
🔴 این تصویر از خیابانی در یک شهرک در آلمان بعد از سیل، در شبکه‌های اجتماعی ترند شده 🔹آلمان خیلی خوشبخته که سلبریتی هاش سمی نیستند....
⭕️ رئیس جمهور ماداگاسکار که مخالف پروپاگاندای کروناهراسی بود و برای مردم خود یک معجون گیاهی برای کرونا معرفی کرده بود مورد سوء قصد قرار گرفت... او پیشتر گفته بود : عجله‌ای برای واکسیناسیون در کشورش نیست و ترجیح می‌دهد که درمان گیاهی برای مقابله با کرونا را مد نظر قرار دهد. همچنین گفته بود: من شخصا واکسن نزده‌ام و قصدی هم برای واکسن زدن ندارم، واکسن عوارض جانبی زیادی به همراه دارد.
🚩کلید فتنه روحانی در کشور 🌎شکست پروژه ناامن سازی به بهانه حمایت از خوزستان 🔻فراخوان تجمع جریان قومگرایی به بهانه ی حمایت از اعتراضات خوزستان امروز با مواجه شد. 🔻گروهک های تجزیه طلب طی روزهای اخیر با استفاده از ظرفیت رسانه های خارجی، پخش پوستر و شبنامه، برای تمام شهرهای منطقه شمالغرب کشور فراخوان تجمع داده بودند که این فراخوانی با بی اعتنایی مردم استانهای آذری نشین مواجه شد. با وجود اینکه امروز از طرف قومگرایانِ افراطی برای شهرهای کوچک و بزرگ شمالغرب کشور فراخوان تجمع داده شده بود، فقط در یک تجمع محدود شکل گرفت که آنهم با خویشتنداری پلیس به آرامی جمع شد. 🔻این جریان در حالی اصرار به برگزاری تجمع میدانی داشته که کنشگران اجتماعی و سیاسی استان آذربایجانشرقی با روش های مختلف با مردم خوزستان همدردی و در صدد رفع تنش آبی در خوزستان برآمده اند. 👈تحلیل رفتار دشمن نشان می دهد آنها به دنبال ناامن سازی ایران هستند و مردم نیز این را بخوبی دریافته اند.
ابتلای جمشید هاشم‌پور..بازیگر... به کرونا با وجود تزریق واکسن!!! پ؛ن؛ایا این خودش عوارض واکسن حساب نمیشه؟!واکسن میزنن برای چی؟! چرا مبتلا شدن مجدد به کرونا با وجود تزریق واکسن رو عادی جلوه میدن؟!!!
حذف پوشش گیاهی مُثمِر در ایران؛ قسمت اول: فکری و فیزیکی در دستگاه پهلوی آیا تابه‌حال از خود پرسیده‌اید که اگر به‌جای این هجم از کاشت درختانی مانند «کاج» که میوه خاصی ندارند و بومی ایران هم نیستند، در حاشیه شهرهای بزرگ و درون شهرهای کوچک که آلودگی زیادی ندارند، درختان و کاشته می‌شد، چقدر تولید میوه در کشور بالا می‌رفت؟! از محموله عظیم خشکباری که در زمان پهلوی به امریکا صادر شد و به‌خاطر تشخیص پزشکان امریکایی مبنی بر «غیربهداشتی بودن»، امحاء شد چه می‌دانید؟! آیا می‌دانید به بهانه همین اتفاق، عوامل انگلیسی‌امریکایی با نفوذ و فشار بر دولت پهلوی، سبب شدند بسیاری از درختان مثمر مانند و امثالهم، قطع شوند؟!
11.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 ماجرای تکان‌دهنده از زنی که به ته خط رسیده بود و قصد تن‌فروشی داشت... 😭😭 علیه السلام
6.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کیمیا علیزاده سهمیه المپیک نگرفته بود، کمیته بین‌المللی المپیک با بی‌اخلاقی و سیاسی کاری او را به مسابقات المپیک آورد! قطعا کمیته بین‌المللی المپیک علیه ناهید کیانی اجحاف کرده؛ این بازی بار فنی ندارد و فقط از لحاظ روانی و سیاسی به بازیکنان فشار می‌آورد! پ.ن: بله عزیزان! ورزش رو سیاسی نکنید؛ خود کمیته بین‌المللی المپیک میدونه داره چیکار میکنه 😏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دهلران- واکنش مادر جواد فروغی برنده مدال طلای المپیک ایران در رشته تیراندازی
*قبر شيخ آماده بود و كنار آن تلي از خاك ديده مي شد. مردم اطراف قبر حلقه زدند.* ‌ صداي گريه آنها هر لحظه زيادتر مي شد. جسد *شيخ طبرسي* را از تابوت بيرون آوردند و داخل قبر گذاشتند. قطب الدين راوندي وارد قبر شد و جنازه را رو به قبله خواباند و در گوشش تلقين خواند. سپس بيرون آمد و كارگران مشغول قرار دادن سنگهاي لحد در جاي خود شدند. پيش از آنكه آخرين سنگ در جاي خود قرار داده شود، *پلك چشم چپ شيخ طبرسي تكان مختصري خورد* اما هيچكس متوجه حركت آن نشد! كارگران با بيل‌هايشان خاكها را داخل قبر ريختند و آن را پر كردند. روي قبر را با پارچه اي سياه رنگ پوشاندند. *آفتاب به آرامي در حال غروب كردن بود.* مردم به نوبت فاتحه مي‌خواندند و بعد از آنجا مي‌رفتند. شب هنگام هيچ كس در قبرستان نبود. *شيخ طبرسي به آرامي چشم گشود.* اطرافش در سياهي مطلق فرو رفته بود. *بوي تند كافور و خاك مرطوب مشامش را آزار مي‌داد.* *ناله‌اي كرد.* *دست راستش زيربدنش مانده بود.* *دست چپش را بالا برد.* *نوك انگشتانش با تخته سنگ سردي تماس پيداكرد.* *با زحمت برگشت و به پشت روي زمين دراز كشيد.* *كم‌كم چشمش به تاريكي عادت كرد.* *بدنش در پارچه‌اي سفيد رنگ پوشيده بود.* آرام آرام موقعيتي را كه در آن قرار گرفته بود درك مي‌كرد. آخرين بار هنگام تدريس حالش بهم خورده بود و ديگر هيچ چيز نفهميده بود. *اينجا قبر بود!* او را به خاك سپرده بودند. ولي او كه هنوز زنده بود. زنده به گور شده بود. هواي داخل قبر به آرامي تمام مي‌شد و شيخ طبرسي صداي خس خس سينه‌اش را مي‌شنيد. *چه مرگ دردناكي انتظار او را مي‌كشيد.* *ولي اين سرنوشت شوم حق او نبود.* *آيا خدا مي‌خواست امتحانش كند؟* چشمانش را بست و به مرور زندگيش پرداخت. سالهاي كودكي‌اش را به ياد آورد واقامتش در مشهد الرضا را. پدرش *«حسن بن فضل »* خيلي زود او را به مكتب خانه فرستاد. از كودكي به آموختن علم و خواندن قرآن علاقه داشته و سالها پشت سر هم گذشتند. *به سرعت برق و باد!* شش سال پيش زماني كه 54 ساله بود، سادات آل‌زباره او را به سبزوار دعوت كرده و شیخ دعوتشان را پذيرفت و به سبزوار رفت. مديريت مدرسه دروازه عراق را پذيرفت و مشغول آموزش طلاب گرديد و *سرانجام هم زنده به گور شد!* چشمانش را باز كرد. چه سرنوشتی در انتظار او بود *ديگر اميدي به زنده ماندن نداشت.* *نفس كشيدن برايش مشكل شده بود.* *هر بار که هواي داخل گور را به درون ريه‌هايش مي‌كشيد سوزش كشنده‌اي تمام قفسه سينه‌اش را فرا ميگرفت.* *آن فضاي محدود دم كرده بود و دانه‌هاي درشت عرق روي صورت و پيشاني شيخ را پوشانده بود.* *در اين موقع به ياد كار نيمه تمامش افتاده و چون از اوايل جواني آرزو داشت تفسيري بر قرآن كريم بنويسد.* *چندي پيش محمد بن يحيي بزرگ آل‌زباره نيز انجام چنين كاري را از او خواستار شده بود.* اما هر بار كه خواسته بود دست به قلم ببرد و نگارش كتاب را شروع كند، كاري برايش پيش آمده بود. *شيخ طبرسي وجود خدا را در نزديكي خودش احساس ميكرد.* *مگر نه اينكه خدا از رگ گردن به بندگانش نزديكتر است؟* به آرامي با خودش زمزمه كرد: *خدايا اگر نجات پيدا كنم، تفسيري بر قرآن تو خواهم نوشت.خدایا مرا از اين تنگنا نجات بده تا عمرم را صرف انجام اين كار كنم.* *ولی شيخ طبرسي در حال خفگی و زنده بگور شدن بود.* *اما به یکباره كفن‌دزد با ترس و لرز وارد قبرستان بزرگ می‌شود.* *بيلي در دست به سمت قبرشيخ طبرسي رفت.* *بالاي قبر ايستاد و نگاهي به اطراف انداخت.* *قبرستان خاموش بود و هيچ صدايي به گوش نمي‌رسيد.* *پارچه سياه رنگ را از روي قبر كنار زد و با بيل شروع به بيرون ريختن خاكها كرد.* *وقتي به سنگهاي لحد رسيد، يكي از آنها را برداشت.* *نسيم خنكي گونه‌هاي شيخ را نوازش داد.* *چشمانش را باز كرد و با صداي بلند شروع به نفس كشيدن كرد. كفن دزد جوان، وحشت زده مي‌خواست از آنجا فرار كند اما شيخ طبرسي مچ دست او را گرفت.* *صبر كن جوان!* *نترس من روح نيستم.* *سكته كرده بودم. مردم فكر كردند مرده‌ام مرا به خاك سپردند.* *داخل قبر به هوش آمدم. تو مامور الهي هستي....* *آیا مرا می‌شناسی؟* بله مي شناسم! شما شيخ طبرسي هستيد که امروز تشييع جنازه تان بود. دلم مي‌خواست، دلم مي‌خواست زودتر شب شود و بيايم كفن شما را بدزدم! *به من كمك كن از اينجا بيرون بيايم.* *چشمانم سياهي مي‌رود.* *بدنم قدرت حركت ندارد.* كفن دزد شيخ طبرسي را بيرون آورده در گوشه‌اي خواباند و بندهاي كفن را باز كرد و به گوشه‌ای انداخت. *مرا به خانه‌ام برسان. همه چيز به تو مي‌دهم. از اين كار هم دست بردار.* *كفن دزد جوان لبخند زد و بدون آنكه چيزي بگويد شيخ را كول گرفت و به راه افتاد.* *شيخ طبرسي به كفن اشاره كرد و گفت:* *آن کفن را هم بردار.* *به رسم يادگاري! به خاطر زحمتي كه كشيده‌اي جوان به سمت كفن رفت. خم شد و آن را برداشت
.* *خيلي وقت است به اين كار مشغولي؟* *بله جناب شيخ. چندين سال است عادت كرده‌ام در اين شهر مرگ و مير زياد است.* *اگر روزي مرده‌اي را در يكي از قبرستانهاي اين شهر خاك كنند و من شب كفنش را ندزدم آن شب خوابم نمي‌برد. كفن‌ها را به بازار مشهد رضا مي‌برم و مي‌فروشم.* *از اين كار توبه كن، خدا از سر تقصيراتت مي‌گذرد.* *آن دو از قبرستان خارج شدند.* *جوان پرسيد:* *از كدام طرف بروم؟* *برو محله مسجد جامع، من همسايه محمد بن يحيي هستم.* *جوان به راه خود ادامه داد. شيخ طبرسي نگاهش را به آسمان و ستاره‌هاي بيشمار آن دوخته بود وخدا را شکر میگفت.* *علامه طبرسی با کمک خداوند نذرش را ادا کرد و کتاب گرانبهای تفسیر مجمع البیان رانوشت.* *نشر صدقه جاریه است*