خیلی خیلی دلمون لرزیده که شب آخره و
انگار دستپاچگی خاصی برای امشب که شب وداعِ سفرمونه داریم...
درست مثل شب وداع با بین الحرمین و ضریح شش گوشه که
هی از فرط اشکای توی چشمات
حرم و ضریح رو تار میبینی
دل تک تک ماها
ما خادمین
برای این شب وداعیه که
میتونه شب قدر هممون هم باشه و بشه
میتونه شب احیای سازندهای برای هممون باشه و بشه
میتونه شب متحول شدنی عمیق و عملی باشه و بشه
برای این شب وداعی
خیلی بیقراره..
برید برای امام حسین ع گریه کنید
برید تا میتونید برای امام حسین گریه کنید و
دو دنیاتون رو میون اشکهاتون بیمه کنید
همین رزق شب اخرِ حقیر باشه و بریم باهم هیئتمون رو شروع کنیم
دلهای آمادهتون رو متوجه امشب کنید
که خیلی چیزا گیرتون میاد و
خیلی چیزا براتون امضا میشه..
دلمون نمیخواد این سفر تموم بشه
شما چه حال و هوایی دارید؟
این سفر چطور بود براتون؟
سفر زیارتی ک میرفتید شب های وداعش رو یادتونه؟
معمولا همیشه شبهای وداع به یاد آدم میمونه
مثل امشب..
امشب رو هم شب آخر سفر و
شب وداعی بدونید که انگار دارید از زیارتگاه برمیگردید..
با همین حال و هوا با هیئتمون همراه بشید
🖤🌹 بهترین مسیر خوشبختی 🌹🖤
خیلی خیلی دلمون لرزیده که شب آخره و انگار دستپاچگی خاصی برای امشب که شب وداعِ سفرمونه داریم... درس
گفتن شب وداع...🙂💔
چِقد خیلی هامون آرزو داشتیم سال جدید رو با زیارت آقامون ابا عبدﷲ شروع کنیم
گفتیم سال جدیدِ میریم کربلا یه گوشه از بین الحرمین میشینیم
خالی میکنیم خودمونو...
هرچی بهمون سخت گذشته به عمو عباسمون میگیم
🖤🌹 بهترین مسیر خوشبختی 🌹🖤
صوت رو پلی کنید و بخونید
☝🏻☝🏻 میتونید همزمان با صوت بخونید
ولی امشب عجب شب قشنگیه...🪴
شب تولدِ برادر اربابمون امام حسن مجتبی(ع)😍
ولی وسط این همه خوشحالی...
ما همیشه غصه این رو میخوردیم و میخوریم که چقدر امام حسن(ع)غریبه نه بارگاهی نه ضریحی💔
ولی باید به این فکر کنیم که ما الان یک امام زنده داریم که خیلی غریبه...!
احتیاج به دعاهای ما داره که انشاءﷲ هرچه زودتر ظهور کنن و هر چی غم و غصه و سختیه از دل مردم مخصوصا مردم عزیز غزه بزنه بیرون
که با تموم سختیا مقاوم ایستادن و برای ظهور مولامون آقا امام زمان(عج) دعا میکنن🌱
برام سوال بود که ما بچه مسلونا با اینکه کلیی دعا برای ظهور هر چه سریعتر مولامون میکنیم...
چرا یک قدم پا جلو نمیذاریم تا دل امام زمانمون رو شاد کنیم؟
تا اینکه یه روز یه کتابی خوندم و خیلی حسرت خوردم💔
حسرت اینکه من پزه اینو میدم بچه شیعم ولی هیچ کاری برای ظهور نکردم
و دوست دارم شب هیئتی این داستان رو براتون تعریف کنم
یه پسر ده دوازده ساله،پسر سر به زیری بود
اسمش سعید بود!
که داشت با بیماریش کلنجار میرفت
یه روزی که رفت بود برای عمل بیماریش، دکتری که عملش کرده بود و پرستارایی که توی بیمارستان زاهدان سعید رو دیده بودن
همه مطمئن بودن این پسر سر به زیر که باپای خودش اومده برای درمانش چندروز دیگه دم خونشون باید حجله بزنن💔
بیچاره مادرش...
که همین الانم حال زاری داشت؛ چه برسه بخواد بشینه بالای سرقبر بچه اش.
همسایه ها و فامیل خوب یادشون هست که سال۱۳۷۲ بود که سعید بیماری سختی گرفت.