eitaa logo
『 بــیت الـحسیــن』
133 دنبال‌کننده
822 عکس
608 ویدیو
2 فایل
﴾﷽﴿ « أَلسَّـلامُ‌عَلَى‌الاَْجْسادِ‌الْعـارِیاتِ » 🕊 کانـال وقفـــ سـیـد و سالـار شهیـدان ابـاعبـدالله 🕊 _کـپی؟ حـلـال صـلواتــ یـادت نـره رفیـقッ پشت صحنه کانال : @information128
مشاهده در ایتا
دانلود
همسنگری هامون :))
هدایت شده از - چند خط برایِ آرمان ..
یه رفیق هم نداریم كِ کانال داداش آرمان رو مشتی حمایت کنه :)
•♥️🕊• میگن‌وَسط‌ِیک‌عملیـات یهودیدن‌حـٰاج‌قاسم‌دارن‌میِرن...! گفتن:حـٰاجی‌کـٌجامیری؟! مـاموریت‌داریمـ حـٰاج‌قاسم‌فـَرمٌودن: ..! _حواست‌باشه✋🏻 پیروحاج‌قاسم‌بودن‌به‌ا‌ین‌نیست‌که‌هرشب‌ساعت 1:‌20میزنی‌سـاعت‌بـه‌وقت‌ِحـٰاج‌ قـاسِـم ❗️ ببین‌حـٰاجی‌چیکـارکردڪـه‌حـاج‌ قاسم‌شد! ‌♡اینجا بیت الحسین است♡↯ @beit_hosein128
جـرم ما اینـجـا عشـق مولا بــود ... این نـه جـرم ما ، جـرم زهـرا بــود... ‌♡اینجا بیت الحسین است♡↯ @beit_hosein128
حواسمون به این اراذل باشه ....😒😒 ‌♡اینجا بیت الحسین است♡↯ @beit_hosein128
يك رساله منتشر كرده خدا در باب عشق ... زان به نام آيت الله معظم زينب است ... (س) مبارک😍😍🎊🎊🎊 ‌♡اینجا بیت الحسین است♡↯ @beit_hosein128
🌸برگ سبز باغ هستی زينب است 💗رنگ سرخ حق پرستی زينب است 🌸عشق در هر بُرهه غوغا ميكند 💗عشق با زينب تجلا ميكند 🌸كيست زينب عاشقی دريا دل است 💗مرغ طوفان است و دور از ساحل است 🌸بی محابا دل به دريا می زند 💗مرغ حق كی در خطر جا می زند (س) مبارک😍😍🎊🎊🎊 ‌♡اینجا بیت الحسین است♡↯ @beit_hosein128
🍃🍃🍃•🦋•‌‌﷽•🦋•🍃🍃🍃 🦋پارت106🦋 چشم که باز کردم تو اتاق خودم بودم. نگاهم به پایه چوب لباسی افتاد که سرمی بهش وصل بود و ته سرم ختم میشد به دست من. بلند شدمو نشستم. گوشیم کنار تخت بود. برداشتمو ساعتو نگاه کردم. ساعت ۱۰ صبحه؟ چشمامو چندبار بازو بسته کردم. در اتاق باز شد. آرام بود که اومد داخل . با دیدنم گل از گلش شکفت و گفت. _وایی خدایا شکرت بلاخره بیدار شدی.... گفتم. _چه اتفاقی افتاده؟ گفت. _دیروز غروب تو حال از هوش رفتی تا الان. گفت _من برم به بقیه بگم همه نگرانن بنده خدا داداشم از دیشب تا الان مدام میاد بهت سر میزنه یا منو میفرسته بیام چکت کنم. رفت بیرون. به ثانیه نکشید که همه وارد اتاقم شدن. آرش ،برسام ،بی بی ،عمه و آرام. با دیدنم همه خوشحال شدن و لبخندی زدن. بعد سلام و احوال پرسی آرش همه رو بیرون کرد تا منو معاینه کنه. همه رفتن بیرون و درو بست. گفتم. _من حالم خوبه. صندلی میزمو بیرون اورد و کنار تخت گذاشت. نشست روش و بهش تکیه داد و پاشو روی پاش انداخت و دست به سینه نگاهم کرد. متعجب گفتم _چیزی شده؟ چشماشو ریز کرد و گفت. _من به همه گفتم به خاطر اتفاقات دیروز خسته شدی و فشارت افتاده. گفتم. _خوب؟ گفت. _ولی جفتمون میدونیم فشارت نیوفتاده. گفتم. _پس چی شده؟ گفت _چی داره اذیتت میکنه؟ متعجب گفتم. _چی؟؟؟ گفت. _من دوست صمیمی برسامم از روز اولی که اومدی تو این خونه من از همه چیز باخبر بودم اما به خواست برسام به مادرم اینا چیزی نگفتم ....درجریان تمام اتفاقایی که از گذشته برات افتاده تا الان هستم چون برسام همه رو برام گفته. اما با چیزایی که ازت شنیدم فهمیدم ادم قوی هستی ولی از وقتی دیدمت یه جوری هستی غذا نمیخوری ذهنت درگیره شبیه ماتم زده هایی یه چیزی داره اذیتت میکنه اون چیه؟ خودمو زدم به اون راهو گفتم. _خوب که چی من منظورتونو نمیفهمم. گفت. _منظورمو واضح گفتم ولی انگار نمیخوای حرف بزنی باشه اشکالی نداره ولی الان من پزشکتم نه پسر عمه ی برسام یا هرکس دیگه پس هرچی بهم بگی به عنوان پزشک پیشم میمونه پس هر وقت خواستی میتونی بهم بگی. از جاش بلند شد سرمو از دستم جدا کرد و رفت سمت درو گفت. _بهت حمله ی عصبی وارد شده واسه همین مدت بیهوشیت انقدر طول کشیده. حمله ی عصبی اصلا خوب نیست اگه باز تکرار بشه خطرناک میشه دفعه ی بعدی مدتش طولانی تر میشه اخرسر هم ممکنه بری تو کما ..... رفت بیرونو درو بست. نفسمو با حرص به بیرون پرت کردم. همینو کم داشتم اینم داره شک میکنه..... حمله ی عصبی؟ پوزخندی زدم. چه فرقی میکنه؟خوب برم تو کما که خوبه انقدر اذیت نمیشم. بعد رفتن آرش آرام با یه سینی اومد داخل و گفت. _بیا یه چیزی بخور جون بگیری. گفتم _نمیتونم بخورم. گفت. _بیخود بی بی گفت تا تهشو بخوری اگه نخوری خودم میکنم تو حلقت. بعدم نیششو تا ته باز کرد. لبخندی زدم. با کمک آرام کمی سوپ خوردم و بعدش رفت. پرده رو کنار زدمو به بیرون خیره شدم. در اتاقم زده شد. گفتم. _بله.؟ در باز شد. برگشتم. با دیدن حدیث عین بچه هایی که مامانشونو دیدن ذوق کردمو رفتم تو بغلش. گفت. _سلام عزیزم با بغض گفتم. _سلام چقدر خوب شد که اومدی بهت احتیاج داشتم گفت _ برسام به محمد حسین گفت که دیروز چی شده و بعدم از دیشب بیهوش بودی دلم تاب نیاورد اومدم ببینمت. ازم جدا شد و به صورتم خیره شد. دستشو اورد بالا و نزدیک زخممو نوازش کرد و گفت. _الهی دستش بشکنه ببین رفیقمو به چه روزی انداخته. دستشو گرفتمو بوسیدم. _اون درد نداره حدیث ولی اینکه برسام دیگه سهم من نیست خیلی درد داره خیلی. -----🦋‌-----🍃--~•🌸•~--🍃----🦋----- ‌✍نویسنده: