کاش میدانستم توراچگونه آرزوکنم🙂💔
#امام_زمان
♡اینجا بیت الحسین است♡↯
@beit_hosein128
طلا باش تا اگر روزگار آبت کرد
روز به روز طرحهای زیباتری
از تو ساخته شود🍁
سنگ نباش تا اگر
زمانه خردت کرد
لگدکوب هر رهگذری بشوی🍁
#تلنگرانه
♡اینجا بیت الحسین است♡↯
@beit_hosein128
#تلنگرانه
🍁 داستان کوتاه
مادرى به دختر خود گفت: این ساعت را مادر بزرگت به من هدیه داده است ، تقریبا ۲۰۰ سال از عمرش میگذرد. پیش از اینکه به تو هدیه بدهم ، به فروشگاه جواهرات برو و بپرس که آن را چه مقدار میخرند.دختر به جواهر فروشی رفت و برگشت به مادرش گفت: صد و پنجاه هزار تومان قیمت دادند.
مادرش گفت: به بازار کهنه فروشان برو ، دختر رفت و برگشت و به مادرش گفت:
ده هزار تومان قیمت کردند و گفتند بسیار پوسیده شده است.
مادر از دحترش خواست به موزه برود و ساعت را نشان دهد.
دختر به موزه رفت و برگشت و به مادرش گفت:
مسئول موزه گفت که پانصد میلیون تومان این ساعت را میخرد و گفت موزه من این نوع ساعت را کم دارد و آن را در جمع اشیای قیمتی موزه میگذارد.
مادر گفت: میخواستم این را بدانی که ، جاهای مناسب ارزش تو را میدانند. هرگز خود را در جاهای نامناسبت جستجو مکن و اگر ارزشت را هم پیدا نکردی خشمگین نشو. کسانی که برایت ارزش قائل میشوند ، از تو قدردانی میکنند. در جاهایی که کسی ارزشت را نمیداند حضور نداشته باش ؛ ارزش خودت را بدان!
گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی
صبر کن پیدا شود گوهر شناس قابلی
♡اینجا بیت الحسین است♡↯
@beit_hosein128
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
برای طولانی زیستن
لازم نیست
به روزهای زندگی اضافه شود ؛
باید تلاش شود که زندگی
به روزهایمان اضافه شود
#تلنگرانه
♡اینجا بیت الحسین است♡↯
@beit_hosein128
#تلنگرانه
یه گل کاکتوس قشنگ تو خونه ام داشتم
اوایل بهش میرسیدم، قشنگ بود و جون دار
کم کم فهمیدم با همه بوته هام فرق داره
خیلی قوی بود، صبور بود، اگه چند روز
بهش نور و آب نمیدادم هیچ تغییری نمیکرد...
منم واسه همین خیلی حواسم بهش نبود
به خیال اینکه خیلی قویه و چیزیش نمیشه!
هر گلی که خراب میشد میگفتم کاکتوسه
چقدر خوبه هیچیش نمیشه اما بازم
بهش رسیدگی نمیکردم...
تا اینکه یه روز که رفتم سراغش دیدم خیلی
وقته که خشک شده، ریشه اش از بین رفته بود
و فقط ساقه هاش ظاهرشو حفظ کرده بود
قوی ترین گلم رو از دست
دادم چون فکر کردم قویه و مقاوم...
مواظب قوی ترین های زندگی هامون باشیم
ما از بین رفتنشونو نمیفهمیم چون همیشه
یه ظاهر خوب دارند
همیشه حامی اند
پشتمون بهشون گرمه...
اما بهشون رسیدگی نمیکنیم تا اینکه
یه روز میفهمی قوی ها هم از بین میرن...!
👤 مرحوم حسین پناهی
♡اینجا بیت الحسین است♡↯
@beit_hosein128
#خدا
#تلنگرانه
اگر از خدا گلایه داری که چرا فورا دعاهات رو اجابت نمیکنه!!!
باید در عین حال سپاسگزارش هم باشی که فورا به خاطرگناهات ، مجازاتت نمیکنه...🙂❤️
♡اینجا بیت الحسین است♡↯
@beit_hosein128
🌸💞"
میگفت:
مناونکسیروکہبینمردمجا
انداخت دختراشھیدنمیشنروحلالنمیکنم...'!
شھیدهزینبکمایی:)!
#شهیدانه
♡اینجا بیت الحسین است♡↯
@beit_hosein128
رفیق شهید تعریف میکردند :
روز چهارشنبه مجروح شدنش آخرین کلاس حوزه رو با هم بودیم. کلاس که تمام شد، سریع وسایل هاشو جمع کرد که بره؛
گفتیم آرمان کجا میری؟
گفت: امشب آماده باش هستیم در اکباتان.
گفتیم: آرمان نرو!
گفت: نه! باید برم...
به شوخی گفتیم: آرمان میری شهید میشی ها!
با خنده گفت: این وصله ها به ما نمیچسبه...
گفتیم: بیا باهم عکس بگیریم شهید شدی میگذاریم پروفایلمون:))
نیومد؛ هرکاری کردیم نیومد...
#شهیدانه
#شهید_آرمان_علی_وردی
♡اینجا بیت الحسین است♡↯
@beit_hosein128
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پلیسامون😌✌🏻
ما نمیبینیم آنها را وقتی که دلیرانه تا پای جان در برابر دشمن مقاوت میکنند ... ما نمیبینیم آنهارا وقتی خواب پلکهایشان را سنگین میکند ولی با جان هایشان سپر میشوند برای ما در برابر متجاوزین...
#پلیس
#برای_ایران
🍃🍃🍃•🦋•﷽•🦋•🍃🍃🍃
#دلربا
🦋پارت96🦋
سینی چایی رو برداشتم و پشت سر بی بی وارد حال شدم.
گیتی خانم بلند شد و سینی رو ازم گرفت.
_وایی ببخشید عزیزم بهت زحمت دادیم شما بشین...
سری تکون دادمو نشستم.
گیتی خانم لبخندی زد و گفت.
_ماشا الله مامان چرا بهم نگفتی یه همچین دسته گلی تو خونه داری حتما براش کادو میاوردم.
بی بی لبخندی زد و گفت.
_دیگه اینجا خونه ی دلربا هم هست برام شده عین برسام و آرام و آرش واسه همین یادم رفت باید بگم.
سر به زیر به گلای قالی خیره شدم.
آرام بلند شد و گفت.
_من برم وسایلمو بزارم تو اتاق فقط کجا بزارم؟
من بلند شدمو گفتم.
_بیا من اتاقمو بهت نشون میدم به غیر اون هر اتاقی خواستی وسایلتو بزار....
با آرام رفتیم بالا اونم اتاق کنار منو برداشت همونجایی که حدیث برداشته بود.
ارام ولباساشو عوض کرد و یه چادر گل گلی صورتی برداشت .
گفت
_اینو ببرم پایین برسام اومد بپوشم.
لبخند زدم.
گفت.
_چند وقته اینجایی؟
گفتم
_این ماه تموم بشه میشه ۴ ماه
گفت.
_میشه بپرسم چطوری اومدی؟
گفتم.
_راستش طولانیه بهتره از بی بی بپرسی.
سری تکون داد و باهم رفتیم پایین.
حس غریبی داشتم نمیدوستم چیکار کنم برم تو اتاقم تا راحت باشن ؟یا اگه برم تو اتاقم زشته؟
نگاهی به ساعت انداختم.
7بود.
آرش و آرام رفتن بالا.
منم موندم پیش بی بی و گیتی.
بلند شدم برم تو آشپزخونه که دیدم آرش رفت پایین.
حتما داره میره تو اتاق برسام.
برسام؟
یعنی باید بگم آقا برسام؟
اره اگه ازدواج کنه میشه آقا برسام...
کاش این اسم مال من بود و فقط من میتونستم بگم برسام.
خدایا تو میدونی تو چه شرایطی گیر کردم.
رفتم تو حیاط سرد بود ولی خلوت واسم لازم بود.
لبه ی حوض نشستم.
دستمو توی آب سرد حوض فرو کردم سرمای آب لرزی به تنم انداخت.
اما دستمو بیرون نیاوردم.
شروع کردم به زمزمه ی شعر..
از باغ میبرن چراغانی ات کنند.
تا کاج جشن های زمستانی ات کنند
پوشانده اند صبح تورا ابرهای تار
تنها به این بهانه که بارانی ات کنند.
یوسف به این رها شدن در چاه دل مبند
این بار میبرند کا زندانی ات کنند.
ای گل گمان مکن به شب جشن میروی
شاید به خاک مرده ایی ارزانی ات کنن.
یک نقطه بیش بین رحیم و رجیم نیست.
از نقطه ایی بترس که شیطانی ات کنند.
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهب بهانه ایست که قربانی ات کنند...
_سلام.
هراسون از لبه ی حوض بلند شدم و برگشتم.
برسام بود.
این کی اومد.؟
اروم گفتم.
_سلام.
گفت
_عمم اومده؟
گفتم.
_بله.
باشه ایی گفت و رفت داخل.
آهیی از ته دل کشیدم.
اروم رفتم تو....
برسام با عمه اش و آرام سلام و احوال پرسی کرد.
سراغ آرشو گرفت که آرام گفت.
_رفته بیرون زود میاد.
حتما آرش قصد ترسوندن برسام رو داره.
برسام گفت میره لباسشو عوض کنه و زود میاد.
رفت پایین.
اروم رفتم سمت پله ها تا گوش کنم.
صدای ترسناکی بلند شد.
_زهرمار روانی ترسیدم ....
صدای خنده ی آرش بلند شد.
_سلام بر پسر دایی گلم چطوری خلم؟
صدای برسام بلند شد.
_همون دیگه خلی خودتم اعتراف کردی...
یکم حرف زدن منم دیگه بیشتر گوش نکردم زشته.
-----🦋-----🍃--~•🌸•~--🍃----🦋-----
✍نویسنده:#بنتفاطمه