🔹 نامه دوم شهید امین به مجله زن که بعد از شهادت اش منتشر میشود
•| بسم رب الشهداء و الصدیقین |•
خدمت خواهران عزیز و گرامیام در مجله زن روز:
🖐 سلام، سلامی به گرمای آفتاب خوزستان و به لطافت نسیم بهاری از این راه دور برای شما میفرستم.
🔹 مدتهاست که منتظر نامه شما هستم ولی تا حالا که عازم دانشگاه اصلی هستم، جوابی از شما دریافت نکردهام.
البته مطمئن هستم که شما نامهام را جواب خواهید داد ولی وقتی شما جواب بدهید من امیدوارم که دیگر در این دنیای فانی نباشم.
🔹 حدود یک هفته بعد از اینکه برای شما نامهای نوشتم و گفتم خواهر خواندهام من را ترغیب به گناه کبیره زنا میکند ، شبی در خواب دیدم که مردی با کت و شلوار سبز در خیابان من را دیده است و به من گفت: «امین، برو به دانشگاه اصلی، وقتت را تلف نکن».
من این خواب را از روحانی مسجدمان سوال کردم و ایشان گفتند که دانشگاه اصلی یعنی جبهه.
من هم از اینکه خدا دست نیاز من را گرفته بود و راهی به روی من گشوده بود خوشحال شدم و حال عازم جبهه نورعلیه تاریکی هستم.
🔹 البته این نامه را به کادر دبیرستان میدهم تا اگر خوشبختانه من شهید شدم و بعد از شهادت من نامه شما آمد، این را برایتان پست کنند تا از خبر شهادت من آگاه شوید.
👈 البته من نمیدانم حالا که نامه من را مطالعه میکنید، اصلاً یادتان هست که در نامه قبلی چه نوشتهام یا اینکه کثرت نامههای رسیده به شما، موضوع نامه من را در خاطر شما پاک کرده است. به هر شکل همانطور که در نامه قبلی هم نوشته بودم پدر و مادر من آدمهای درستی نیستند و رفتار و گفتار و کردارشان غربی است و خواهر خواندهام هم که این موضوع را بعد از آمدن به منزل ما دید، فکر کرد من هم زود تسلیم میشوم ولی او کور خوانده است.
🔹 من مدتها با شیطان مبارزه کردهام و خودم را از آلودگی حفظ کردهام. ولی فکر میکنید که من تا کی میتوانستم در مقابل این شیطان دختر نما مقاومت کنم و برای همین و با توجه به خوابی که دیده بودم تصمیم گرفتم که خودم را به صف عاشقان حقیقی خدا پیوند بزنم و از این دام شیطانی که در جلوی پایم قرار دارد، خلاصی پیدا کنم.
🔹 من میروم اما بگذار این دختر فاسد بماند، من فقط خوشحالم که حال که عازم جبهه هستم، هیچ گناه کبیرهای ندارم و برای گناهان ریز و درشت دیگرم از خداوند طلب مغفرت میکنم.
من میروم ولی بگذار پدر و مادرم که هر دو دکتر هستند و ادعای تمدن میکنند بمانند و به افکار غربزده خود ادامه دهند. امیدوارم که به زودی از خواب غفلت بیدار شوند.
🔹 من تا حالا به جبهه نرفتهام و نمیدانم حال و هوای آنجا چگونه است ولی امیدوارم که خداوند ما بندگان سراپا تقصیر را هم مورد لطف خودش قرار دهد و از شربت غرور انگیز و مسخ کننده شهادت به ما هم بنوشاند. این تنها آرزوی من است.
پدر و مادرم هیچوقت برای من پدر و مادرهای درست و حسابی نبودند. همیشه بیرون از خانه بودند و از صبح زود تا نیمههای شب در حال کار در بیمارستانها و یا مطب خصوصی و یا در مجلسهای فساد انگیزی بودند که من از رفتن به آنها همیشه تنفر داشتهام. هیچوقت من محبت واقعی پدر و مادر را احساس نکردم چون اصلاً آنها را درست و حسابی ندیدهام. بعد هم که این دختر را پیش ما آوردند که زندگی آرام و بدون دغدغه من را تبدیل به طوفان مبارزه با گناه کردند.
👈 با این همه همانطور که گفتم خوشحالم که به گناهی که خواهر خواندهام من را به آن تشویق میکرد، آلوده نشدم.
🔹 قلبم با شنیدن کلمه شهادت، تند تر میزند و عطش پایان ناپذیری در رسیدن به این کمال در وجودم شعله میکشد.
همانطور که گفتم اگر خداوند ما را پذیرفت و شهید شدیم که این نامه را از طرف رئیس دبیرستان برایتان میفرستند و اگر خداوند ما را لایق و شایسته رسیدن به این مقام رفیع ندید و برگشتیم من اگر نامهای از شما دریافت کرده بودم، حتماً جوابش را میدهم.
البته امیدوارم برنگردم چون آن وقت همان آش و همان کاسه است. بیشتر از این وقت شما را نمیگیرم. برای من حتماً دعا کنید. سلامتی و موفقیت همه شما خواهران گرامی را از خداوند متعال خواستارم و در پایان آرزو میکنم که همه انسانهای خفته مخصوصاً پدر و مادر و خواهر خواندهام از خواب غفلت بیدار شوند و رو به سوی اسلام بیاورند. عرض دیگری نیست. خداحافظ و التماس دعا.
ضمناً از طرف من خواهش میکنم که به روان شناس مجله بگویید که در نوشتههایتان حتماً این موضوع را به پدر و مادرها تذکر دهند که پدر و مادری فقط این نیست که بچه را درست کنید و آن وقت به امید خدا آن را رها کنید، بلکه به آنها بگویید پدر و مادری یعنی محبت و توجه به فرزند. امیدوارم من آخرین پسری باشم که از این اتفاقات برایم میافتد. البته من نمیدانم که این موضوع را خانم روان شناس باید بگوید یا کس دیگری. به هر صورت خودتان این پیام من را به هر کسی که مناسب میدانید، برسانید تا او
@beneshanHa
🌹یازهرا
شهید سید مجتبی علمدار:
خاطره از شهید والا مقام شهید بهمن نیری🌷🌷🌷🌷🌷
از زبان مادر شهید جواد فیاض مهر💐
این روز ها سالگرد عملیات نصر 7 است و یاد شهدای لب تشنه روز عرفه و عید قربان سال 66 در ارتفاعات بلند سر دشت روح نواز دلمان است .
توفیق بود در کنار مادر شهید عزیزی نشستم و ایشان خاطره ایی از شهید بهمن نیری برایم نقل کردند .
این مادر عزیز با چهره ایی نورانی و حجابی زیبا که مقنعه ایی چانه دار کربلایی پر از نگین مشکی، عینکی به چشم مثل یک مادر بزرگی مهربان ،کتاب دعایی به دست گوشه ایی تکیه داده بود و چه نورانی و با صلابت برایم گفت :
اون موقعی که شهید بهمن نیری به شهادت رسیده بود نزد مادرش رفتم
کتاب شهیدم را برایش بردم خیلی بیتابی میکرد و گریه میکرد به من گفت چطور زنده ایی و تحمل کردی بهم گفت تو هنوز زنده ایی؟؟
گفتم 7 سال است که زنده ام دل داریش دادم
گفت دعا کن که بدنش به من برگردد
همان جا نذر کردم که برگردد😢
17 روز بعد حاجت روا شدیم و بدنشان پیدا شد ،
به برادرش گفتم برو و یک عطر گرانبها تهیه کن و به بدن شهید بزن آخه این بدن مدتی در سردخانه بوده.
ولی وقتی به سردخانه رفتیم و بدن را تحویل دادند با کمال تعجب دیدیم بدن شهید بهمن نیری و 17 نفر دیگر که با هم بودند همه بوی عطری دل انگیز میداد انگار همین الان است هنوز بوی خوش این عطر در مشامم است بویی زمینی نبود .
بعد ایشان رو به من کرد و با مهربانی گفت روله هر چه میخوای از این شهدا بگیر این ها مستجاب الدعوه هستند.
شادی روح مادران داغ دیده شهدا به خصوص مادر مرحوم شهید عزیز بهمن نیری و تمام شهدای لب تشنه نصر 7 فاتحه و صلوات هدیه کنیم 🌹
🌹 شهید بهمن نیری 🌹
تاریخ تولد1346/12/12
محل :تولدکرمانشاه
تاریخ شهادت:1366/5/15
مصادف باعیدقربان...
عملیات نصرهفت....سردشت....ازشهدای اطلاعات عملیات تیپ نبی اکرم(ص)....
✅ @beneshanHa
🌹 یازهرا 🌹
آمده ام حج
رو به خانه ی خدا نشسته ام ! درست پشت رکن مستجار،طبقه ی دوم
در دفترچه ایی نام همه ی آنهایی که التماس دعا داشتند را نوشته ام تا از قلم نیفتند
یکی یکی همه را دعا می کنم
دفترچه را علامت می زنم
اما سبک بال نیستم
ناگاه !!
یادم می افتد یکی از قلم افتاده ،
همان که هزار و چند صد سال برای شیعیانش پیغام فرستاده تا برای فرجش دعا کنند
همان که به این خانه ی کعبه چنگ زده و به نایبش فرمودبه شیعیانم بگو برای فرجم دعا کنند
همان که گفته بود گشایش این کار بدست من نیست و دعای شیعیان است که گره از کارم باز می کند
شرمگین سرم را درونم فرو می برم و های های می زنم زیر گریه
خدایا ! چه فراموشکارم من ! چه بی وفایم و چه بی وفاییم ما شیعیان
دست هایم را به آسمان بالا می برم !
و از ملائکی که گرد این خانه می چرخند با التماس می خواهم همراه من بخوانند ؛ "اللهم کن لولیک الحجه بن الحسن ....."
و خطاب به مولایم می گویم
آقای من ! من خواندم دعای فرج و سلامتی تان را
اما می دانم تا آمین شما نباشد، دعایم کارگشا نیست
@beneshanHa
نشان از بی نشان ها
هستند کسانی که استعداد دارند اما جرأت جبهه رفتن ندارند ! آن ها بروند دانشگاه ما میرویم جبهه ...
با شروع جنگ تحمیلی از همان روزهایاول جنگ لباس رزم برتن ڪرد وقتی گفت میخواهـد به جبهه برود همه گفتند :
تو استعداد زیادی داری ...
حیف است بروی در این بیابانها خرج شوی محمدرضا در جوابشان گفته بود :
" کسی ڪہ این استعداد را به من داده ، خیـلی راحت و در یڪ چشم برهـم زدن می توانـد آن را از من بگیرد ! جوری ڪہ دیگر حتی اسم خـودم هم یادم برود ؛ هستند کسانی که استعداد دارند
اما جرأت جبهه رفتن ندارند ، آنها بروند دانشگاه،
ما می رویـم جبـهه ... "
همیشه می گفت:
" جنـگ در رأس همه امور مـا است "
#شهید_محمدرضا_حقیقی
#شهادت_عملیات_والفجر8
✅ با خوبان همنشین شویم تاخوب شویم 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/436076549Ca075d75748
🌹یازهرا🌹