6.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به یاد عاشقانی که در بهشت منتظر همسرانشان هستند
❤️یادت باشد❤️
روز عشق❤️🌹
@beneshanHa
هدایت شده از KHAMENEI.IR
📣 مردم زیر فشار #مشکلات_معیشتی هستند
⚠️ آن کارمند روزمزد در این شرایط برایش چیزی نمیماند
👈 کارشناسان و بسیاری از مسئولین معتقدند مشکل درونی است
📛 مشکل #ارز و #سکه بخاطر بیتدبیریها و بیتوجهیها بود
🔻رهبر انقلاب، صبح امروز در دیدار اقشار مختلف مردم:
🔷️آحاد مردم مشکلات معیشتی امروز را احساس میکنند. یک بخشی از مردم واقعاً زیر فشارند و این گرانی مواد غذایی و مسکن و... روی مردم فشار میآورد.
🔷️کاهش ارزش پول ملی از مشکلات کنونی اقتصاد کشور است.
🔷️وقتی قیمت ریال اینجور پایین میآید، آن کارمند روزمزد است که برایش چیزی نمیماند.
کارشناسان اقتصادی و بسیاری از مسئولین بر این مسئله متفقند که عامل این مسئله خارجی نیست، درونی است. نه اینکه تحریمها اثر نداشته باشد اما عمدهی تأثیر مربوط به عملکردهاست. اگر عملکردها بهتر و باتدبیرتر و بهنگامتر و قویتر باشد، تحریمها اثر زیادی نمیگذارد و میشود ایستاد.
🔺️ مثلاً در همین قضیهی ارز و سکه بر اثر برخی بیتدبیریها و بیتوجهیها ارز کشور رفت دست کسانی که از آن سوءاستفاده کردند. این مشکل، مربوط به نحوهی مدیریت و سیاستگذاری اجرایی است. وقتی ارز و سکه را بهصورت غلط توزیع میکنند، این توزیع دو طرف دارد: یکی که آن را میگیرد و یکی که آن را میدهد. ما همهاش داریم دنبال آن کسی میگردیم که میگیرد، درحالیکه تقصیر عمده متوجه کسی است که آن را داد؛ نمیگوییم خیانت، اما خطای بزرگی کرده است. ۹۷/۵/۲۲
💻 Khamenei.ir
#خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :2⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 4
من هم بیشتر به بهانۀ دستشویی از قالیبافی در میرفتم. مسافت حدود دو و نیم کیلومتری خانه تا باغ را می دویدم و می دیدم آقاجان منتظر من است. خیلی وقتها نان روغنی هم میخرید که من دوست داشتم. این رابطه طوری بود که حتی بزرگتر که شده بودم کنار آقاجان می خوابیدم. گاهی شبها که خواب می دیدم از آقاجان دور شده ام، گریه ام می گرفت. از بچگی همیشه از خدا می خواستم هیچوقت مرا از او جدا نکند و شکر خدا این دعایم مستجاب شده هر چند از این نظر در سالهای جنگ، به هر دوی ما سخت گذشت.
تابستانها که فصل باغ بود، هر شب باید کسی در باغ می ماند. پدر و عمویم یک شب در میان در خانه باغ می ماندند. من هم با هردوشان در باغ می ماندم. طوری که گاهی حاج خانم پیغام میفرستاد: «نورالدین! آش کلم گذاشتم ها! زود بیا!» من هم که این آش را دوست داشتم خودم را به خانه می رساندم.
یک شب عمو و آقاجان هر دو فکر می کنند نوبت دیگریست که در باغ بماند و در نتیجه من تنها در خانه باغ ماندم! نصف شب، بیدار شدم و دیدم تنها هستم، شب تاریکی بود. ترسیدم. دیدم سگمان جلوی در خوابیده. سگ باوفایی بود، شبها قلاده اش را باز می گذاشتیم و توی باغ می گشت. حیوان حس کرده بود من تنها مانده ام. فکر کردم بروم باغ بالا که خانه عمه ام آنجا بود و از همه نزدیکتر بودند. سگ همراهم شد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@beneshanHa
🌹یازهرا🌹
هدایت شده از فاطمه سلام الله علیها بانوی عالمین
4_721038705925555246.mp3
4.22M
#آیت_الله_مجتهدی_تهرانی
#سالروز_ازدواج حضرت علی علیه السلام و حضرت فاطمه سلام الله علیها
نشان از بی نشان ها
یکی از دوستانش میگفت : هر بار ڪہ می آمد سوریه خیلی از شاگردانش به تأسی از رفتارِ رضـا شیعه می
💢 #لاله_های_زینبی
در یکم مرداد سال 1358 در یک خانواده مذهبی و ولایتمدار در شهرستان نظرآباد دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی ، راهنمایی و متوسطهی خود را در مـحـل زادگـاهش به پـایان رسانـد.
در سال 1376 در مقطع کارشناسی رشته مهندسی برق و الکترونیک در دانشگاه آزاد واحد ڪرج پذیرفته شد. و به موازات تحصیل ، ساخـت و ابـداع دستگاه های الکترونیڪی را نیـز در برنامههای خود داشت به طوری ڪہ توانست در سالهای پاسداریاش بعنوان یک نیرو نخبه ، مخترع و پای کار ظاهر شود.
او همواره در یک برنامه هدفمند به کسب علم و دانش مشغول بود به گونه ای که علاوه بر کارشناسی مهندسی برق و الکترونیک ، دارای مدرک کارشناسی زبان و ادبیات عرب ، مدرک کارشناسی زبان انگلیسی ، مدرک کارشناسی ارشد اطلاعات امنیت و فارغ التحصیل دانشگاه امام علی (ع) بود و نیز بعنوان استاد دانشگاه امام حسین (ع) فعالیت می کرد که همه حاکی از آن است که لحظه ای در راه کسب علم و دانش غفلت نکرده است.
در رشته های ورزشی ، مخصوصاً رشته های رزمی فعالیت داشت ، در دوره نوجوانی بطور جدّی در رشته کونگفو و در زمان پاسداری در رشته جودو ورزش می نمود.
از سال 1389 بر روی سوریه متمرکز شده و آموزش افسران و فرماندهان سوری را از همان سال آغاز ڪرده بود . او متخصـص تخریـب و جنگهای پارتیزانی بود، و بخاطر نبوغ علمیاش بسیاری از تجهیزات نظامی از ڪار افتاده را دوباره احیا و گاهـی قابلیت های جدیدی به آنها اضافه می کرد و در ڪمترین زمان توانایی مهندسی معڪوس تجهیزات جنگی به غنیمت گرفته شده را دارا بود.
سـرانجـام ایـن شهید والا مقـام در سحرگـاه روز جـمعه يـازدهم مـرداد 1392 مصادف بـا 24 رمـضـان 1434 و روز قـدس بـا زبــان روزه در دفـاع از حـريــم آل ا... ، حرم حضرت زينب کبری (س) بـه درجـه رفیع شهادت نائل آمد. پـيکر مطهرش در روز 14 مرداد در گلزار شهدای زادگاهش با حضور هزاران نفر تشييع و تدفين شد. از وی دو فرزند خردسال به نام هاي محمد مهدی و محمد حسين به يادگار باقی است.
#شهید_مهندس_رضا_کارگر_برزی
#اولین_شهید_مدافع_حرم_ڪرج
✅ آسمانی شوید 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/436076549Ca075d75748
🌹یازهرا🌹
استجابت آنی دعا
شهید موحد دانش یکی از خاطراتش را برای یکی از همرزمانش این گونه تعریف کرده است:
بعد از عملیات بازی دراز با دلی شکسته رو به خدا کردم و گفتم:
پروردگارا! ما که توفیق شهادت نداشتیم، قسمت کن در همین جوانی کعبهات را، حرم رسولت را، غریبی بقیعت را زیارت کنم.
مشغول دعا و در خواست از درگاه پر از لطف خداوند بودم که شهید پیچک آمد.
دستی به شانهام زد و گفت:
حاج علی، مکه میروی؟! یکدفعه جا خوردم و با تعجب پرسیدم: چطور مگر؟خندید و ادامه داد: برایم یک سفر جور شده است اما من به دلیل تدارک عملیات نمیتوانم بروم.
با خود گفتم شاید شما دوست داشته باشید به مکه بروید!
سر به آسمان بلند کردم. دلم میخواست با تمام وجود فریاد بکشم:
خدایا شکرت...
@beneshanHa
🌹یازهرا🌹
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :3⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 5
هفتصد هشتصد متر در سیاهی شب رفتم و به خانه عمه رسیدم. در زدم اما کسی در را باز نکرد. ترسیده بودم. بیچاره عمه و بچه هایش هم ترسیده بودند. آن روزها بچه های همسن و سال مرا از «جوئود» می ترساندند. اگر می خواستند جایی نرویم می گفتند: «اونجا نریدا! جوئود میاد خونتونو میمَکه!» البته من هم ذهنم گیر میکرد که «آخه مگه جوئود پشه اس که خون میخوره؟!»
آن شب بچه های عمه از اینکه جوئود پشت درشان آمده زهر ترک شده بودند! بالاخره وقتی دیدند از رو نمیروم رفته بودند پشت بام و... وقتی در باز شد رفتم زیر پر مادربزرگم «فاطما ننه». پیرزن پشت سر پسرهایش هی غر میزد: «خودشون گرفتن خوابیدن و بچه تنها مونده...» ترس آن شب ـ که بچه ای هفت ساله بودم ـ هرگز از یادم نمی رود.
با همه سختیها، روزگار شادی داشتیم. آقاجان صبحها پول توجیبی میداد، پنج قِران به برادر بزرگتر و پنج قران به ما سه برادر. من و بیوک و صادق مجبور میشدیم این پنج قران را سه قسمت کنیم. دو تا دو قران و یک، یک قران که نوبت میگذاشتیم و یک قران بین ما سه تا میچرخید اما معمولاً وقتی نوبت یک قران برداشتن من میشد، جرزنی میکردم.
من و برادرم سید صادق که بیشتر با هم بودیم، چند دوست دیگر هم داشتیم که همیشه با هم بازی میکردیم.
.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات
@beneshanHa
🌹یازهرا🌹