#تلنگر_شهدایی
سلامت تن زیبا ست ، امّا پرندهٔ عشق ، تن را قفسی می بیند که در باغ نهاده باشند !
و مگر نه آنکه گردن ها را باریک آفریدهاند ،
تا در مقتل کربلای عشق آسان تر بریده شوند !!
و مگر نه آنکه از پسر آدم ، عهدی ازلی ستاندهاند
که حسین {ع} را از سر خویش
بیش تر دوست داشته باشد....
#شهیدسیدمرتضی_آوینی
التماس دعای فرج....
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
✅ با اهالی آسمان،آسمانی شوید 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/436076549Ca075d75748
🌹یازهرا🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#یاد_یاران
🔶 از معابدِ هند تا
سربازی روح الله🔶
🔷امیرسینگِ هندو به ایران که می آید مسلمان میشود.نام محمد را برای خود انتخاب میکند.سال۵۷ با یک دختر رفسنجانی ازدواج می کند.
🔷یک شب امام خمینی(ره)را درخواب می بیند که خطاب به او می گوید: تو چطور مسلمانی هستی که درجبهه حضور پیدا نمی کنی؟فردای آن شب، برای اعزام به جبهه ثبت نام میکند و راهی جبهه میشود.
🔷در گردان های مختلف از جمله ۴۱۸و ۴۱۲حضور می یابد.شهید امینی ،پایدار و...را خوب می شناسد. آموزشهای نظامی و رزمی ،غواصی می بیند.پای راستش در عملیات بدر قطع شده و پای چپش راکه ترکش میخورد، بعدها بر اثرابتلا به دیابت قطع میکنند.
🔷یکبار بچه های لشکر محمد رسول الله او را قاطی اسرا میگیرند.هر چه میگوید من رزمنده ایرانی هستم، باور نمی کنند. به آنها میگوید: بیسیم بزنید و در مورد من سوال کنید. بالاخره با دیدن برگ ماموریت و کارت شناسایی که از لشکر ثارالله داشت، او را آزاد می کنند.
🔷خودش تعریف میکردکه:
یک بار در عملیات خیبر، رفتم داخل یکی از سنگرهای عراقی. عراقی ها خوابیده بودند.بیدارشان کردم و به زبان انگلیسی به آن ها گفتم بیایند بیرون. آن ها را به اسارت گرفتم.
🔷 وقتی سردار سلیمانی به پاسگاه زید می آید ،بچه ها به او می گویند:این آقا هندی است. ابتدا باورنمیکند. میگوید: بیاریدش پیش من. وقتی خدمت حاج قاسم میرسد، یکدیگر را در بغل میگیرند و هم را میبوسند. ماجرای آمدن به جبهه اش را برای حاجی تعریف میکند.وقتی سردار می پرسد:در عملیاتها حضور پیدا می کنی؟ میگوید:بله،هر وقت شما بگویید روی چشم می آیم.
✅ @beneshaHa
📌#پندانه...
بزرگے گفت: وابستہ بہ خدا شويد...🌸🍃
پرسيدم: چہ جورے؟
گفت: چہ جورے وابستہ بہ يہ نفر مےشے؟
گفتم: وقتے زياد باهاش حرف مےزنم
زياد مےرم و ميام.
گفت: آفرين...
زياد با خدا حرف بزن
زياد با خدا رفت و آمد كن...!
وقتے دلت با خداست،
بگذار هر كس مےخواهد دلت را بشكند...
وقتے توكلت با خداست،
بگذار هر چقدر مےخواهند با تو بےانصافے كنند...
وقتے اميدت با خداست،
بگذار هر چقدر مےخواهند نااميدت كنند...
وقتے يارت خداست،
بگذار هر چقدر مےخواهند نارفيق شوند...
هميشہ با خدا بمان.
چترِ پروردگار، بزرگترين چترِ دنياست...
💚🍃
✅ ڪانال نشان از بی نشان ها
http://eitaa.com/joinchat/436076549Ca075d75748
🌹یازهرا🌹
🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠
✨ شهید سید محمد حسین علم الهدی ✨
حدیث دانشجویان شهید، حکایت عاشقانی است که ندای تاریخی «هل من ناصر ینصرنی؟ و هل من معین یعیننی؟» آموزگار خویش در مکتب جهاد و شهادت را لبیک گفته و جام هستی را به تیرگی شرک، تباهی کفر و سیاهی ستم نیالودند.
اکنون ما امروز وارثان آن دانشجویان شهیدی هستیم که در باتلاق های شلمچه، قله های کردستان، جزایر مجنون، دشت فکه، میعادگاه هویزه و طلاییه، چون شمع سوختند تا اندیشه ناب انقلاب اسلامی استمرار یابد و سنگرهای کلیدی جهان را فتح کند.
#سالروز_عملیات_هویزه
#شهید_حسین_علم_الهدی
#روز_شهدای_دانشجو
✅ @beneshanHa
🌹یازهرا🌹
نشان از بی نشان ها
🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠 ✨ شهید سید محمد حسین علم الهدی ✨ حدیث دانشجویان شهید، حکایت عاشقانی است که ندای تار
سال 1359 (16 دی ماه) حماسه هویزه، شهادت سید حسین و یارانش در دشت هویزه
#نحوه_شهادت_شهید_علم_الهدی
صدای تانك های آن طرف جاده به گوش می رسید. تیراندازی لحظه ای متوقف نمی شد. راه افتادیم، با اینكه می دانستیم امید برگشت نیست، ولی رساندن «آر. پی. جی» به «علم الهدی» ما را مصمم به پیش می برد. به جاده كه رسیدیم، توانستیم تانك هایی را ببینیم. به جز چند تایی كه در حال سوختن بودند، بقیه غرش كنان به پیش می تاختند.
چشمم به حسین (علم الهدی) كه افتاد، خستگی از تنم در آمد. آر. پی. جی بر دوشش بود و پشت خاكریز دراز كشیده بود. در امتداد خاكریز غیر از حسین حدود ده نفر دیگر هنوز زنده بودند واز همه گروه همین ده نفر مانده بودند. حتی یك جسد بر زمین نمانده بود. پیدا بود كه بچه ها با گلوله مستقیم تانك ها از پای در آمده بودند.
تانك های سالم از كنار تانك های سوخته عبور می كردند و به طرف خاكریز علم الهدی پیش می آمدند. حسین و افرادش هیچ عكس العملی نشان نمی دادند. «روز علی» كه حسابی نگران شده بود، آر. پی. جی را از من گرفت و به تانك ها نشانه رفت. دست روز علی را نگه داشتم و گفتم: كمی دیگر صبر كن، شاید بچه ها برنامه ای داشته باشند و او پذیرفت.
تانك ها به حدود پنجاه متری خاكریز رسیده بودند كه یكباره حسین از جا بلند شده و نزدیك ترین تانك را نشانه گرفت. گلوله درست به وسط تانك خورد و آن را به آتش كشید. غیر از حسین دو نفر دیگر كه آر. پی. جی داشتند، دو تانك دیگر را نشانه رفتند و هر دو را به آتش كشیدند. بقیه تانك ها سر جایشان ایستادند و ناگهان خاكریز را به گلوله بستند. خاكریز یكپارچه دود شد و بعید بود كسی سالم مانده باشد.
روز علی بلند شد و نزدیك ترین تانك را نشانه رفت و با اینكه فاصله كم بود، تانك را از كار انداخت. قامت حسین دوباره از میان دود و گرد غبار پشت خاكریز پیدا شد و یك تانك دیگر با گلوله حسین به آتش كشیده شد. پیدا بود كه از همه افراد گروه فقط روز علی و حسین زنده مانده اند.
حسین از جا كنده شد و خود را به خاكریز دیگر رساند. تانك ها هنوز ما را ندیده بودند. پیشروی تانك ها دوباره شروع شد. حسین پشت خاكریز خوابیده بود. تانك به چند متری خاكریز كه رسید، حسین گلوله اش را شلیك كرد. دود غلیظی از تانك بلند شد. تانك دیگری با سماجت شروع به پیشروی كرد.
روز علی كه آر. پی. جی را آماده كرده بود، از خاكریز بالا رفت و آن را هدف قرار داد. تانك به آتش كشیده شد و چهار تانك دیگر به ده متری حسین رسیده بودند. حسین از جا بلند شد و آخرین گلوله را رهاكرد. سه تانك باقیمانده در یك زمان به طرف حسین شلیك كردند. گلوله ها خاكریزش را به هوا بردند. گردو خاك كمی فرو نشست، توانستیم اول آر. پی. جی و سپس حسین را ببینیم. جسد حسین پشت خاكریز افتاده بود و چفیه صورتش را پوشانده بود. یكی از تانك ها به چند متری حسین رسیده بود و می رفت كه از روی پیكر حسین عبور كند.😭😭😭😭
🌷شهید سیدمحمدحسین علم الھدی🌷
#سالـــــروز_شھـــــادت
✅ با اهالی آسمان، آسمانی شوید👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/436076549Ca075d75748
🌹یازهرا🌹
🍃🌷🕊
🌷
🕊
#شهیدمصطفے_احمدے_روشن
{🌷}همه منتظر بودند ببینند حال مادر شهید چطور مےشود، بےتاب مےشود؟
گلهای...
حرفے...
اما مادر مصطفے چیزی نگفت
و محڪم ایستاده بود.✋🏻
پرسیدند:
حالا شما چه مےڪنید؟
به علیرضا نوه اش اشاره کرد و گفت:
"مصطفایے دیگر تربیت خواهم ڪرد..🌷"
#صبرزینبےیعنےمادرانشهدا💔
✅ آسمانی شوید 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/436076549Ca075d75748
🌹یازهرا🌹
🌹:🍃
🕊
🌷
🍃🌷🕊