eitaa logo
نشان از بی نشان ها
554 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
2.8هزار ویدیو
30 فایل
جان به هر حال قرار است که #قربان بشود... پس چه خوب است که قربانی #جانان بشود... انتقاد و پیشنهادات خود رو با ما در میان بگذارید👇👇👇 @BeneshaN63 @beneshanyazahra
مشاهده در ایتا
دانلود
داستانی از شروع کارگری شهید سلیمانی در سنین ۱۳-۱۴ سالگی و پرداخت قرض پدر مادرم آن روز سردرد بود، از شدت درد برخی مواقع بی‌حال میشد ، من و خواهرانم بر بالین مادرم می‌نشستیم گریه میکردیم همیشه نگران از دست دادن مادرم بودم اما آن روز حال مادرم طور دیگری بود ، با پدرم آهسته چیزی می‌گفت، چندبار گفت : «خداکریمه» پدرم نهصد تومان بدهکار بود ،بخاطر ترس از به زندان افتادن پدرم ، بارها گریه کردم تصمیم گرفتم به شهر بروم و به هر قیمتی قرض پدرم را ادا بکنم پدر و مادرم مخالفت کردند اِصرارکردم با احمد و تاجعَلی که مثل سه برادر بودیم با هم قرار گذاشتیم راهی شهر شدیم ... احمد در خانه یک مهندس مشغول به کار شد شب سیری نان و ماست خوردیم و از فردا صبح شروع به گشت برای کار کردم ... درِ هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاه می زدم و سوال میکردم : «آیا کارگر نمی خواید؟» همه یک نگاهی به قد کوچک و جثه نحیف من می کردند و جواب رد می دادند آخر در یک ساختمانِ در حال ساخت وارد شدم ، «اوستاعلی» نگاهی به من کرد و گفت: «اسمت چیه؟» گفتم «قاسم»، چند سالته؟ گفتم :«سیزده سال» ، مگه درس نمیخونی؟ « ول کردم» ، چرا ؟ «پدرم قرض دارد» ، اشک در چشمانم جمع شد گفتم : «آقا تو رو خدا به من کار بدید» اوستا که دلش به رحم آمده بود گفت : «می تونی آجر بیاری» گفتم : «بله» ، گفت «روزی ۲ تومان بهت میدم به شرطی که کار کنی» دستهای کوچک من قادر به گرفتن یک آجر هم نبود ، به هر قیمتی بود مشغول شدم ، شش روز بود مشغول کار بودم ، جُثّه نحیف و سن کم من طاقت چنین کاری نداشت ، «از دستهای کوچک من خون می ریخت» ، عصر پس از کار اوستا ۲۰ تومان اضافه داد و گفت این مزد هفته تو ، حالا قریب ۳۰ تومان پول داشتم ... شب در خانه عبدالله ، تخم مرغ و گوجه درست کردیم و خوردیم ، عبدالله معتقد بود من نمیتوانم این کار را ادامه بدهم ، باید به دنبال کار دیگری باشم یکبار پولهایم را شمردم تا نهصد تومان هنوز خیلی فاصله داشت ، یاد مادرم افتادم و خواهران و برادرانم ، سرم را زیر لحاف کردم و گریه کردم در حالت گریه به خواب رفتم صدای اذان بلند شد ، از دوران «کودکی» نماز میخواندم ، اگرچه خیلی از قواعد آن را درست نمی دانستم ، صدای نماز پدرم یادم است ... نماز خواندم ، به یاد زیارت «سیدِ خوشنام ، پیرِ خوشنام» دِهمان افتادم ، از او طلب کردم و «نذر کردم» : اگر کار خوبی گیرم آمد یک «کله قند» داخل زیارت بگذارم صبح به اتفاق تاجعلی و عبدالله راه افتادیم ، به هر مغازه ، کافه ، کبابی و هر درِ بازی می رسیدیم سَرک می کشیدیم : «آقا کارگر نمیخوای؟» همه یک نگاهی به ما می کردند ، می گفتند : «نه» یک کبابی گفت : یک نفرتان را میخواهم با روزی ۴ تومان ، تاجعلی رفت و من ماندم گریه ام گرفته بود ، عبدالله دستم را کشید راه افتادم ... از پله های یک ساختمان بالا رفتم ، صدای همهمه زیادی بود ، بوی غذا آنچنان پیچیده بود که عَن قریب بود بیفتم مرد چاق پشت میز نگاهی کرد، با قدری تندی سوال کرد : « چه کار داری؟» با صدای زار گفتم : «آقا کارگر نمیخوای؟» آنقدر زار بودم که خودم هم گریه ام گرفت ، چهره مرد عوض شد با مهربانی نگاهم کرد ، گفت : «اسمت چیه؟» ، گفتم :«قاسم» ، فامیلی ت؟ «سلیمانی» مگه درس نمیخونی ؟ «چرا آقا ولی می‌خوام کار هم بکنم» مرد صدا زد «محمد، محمد، آمحمد» ، یک دیس برنج با خورشت آورد ، اولین بار بود می دیدم ، بعدأ فهمیدم به آن «چلو خورشت سبزی» می گویند گفت «بگذار جلوی این بچه» ، طبع عشایری ام و مناعت طبع پدرو مادرم اجازه نمی داد ، این جوری غذا بخورم ، گفتم « نه ببخشید من سیرم » ، در حالی که از گرسنگی و خستگی ، نایِ حرکت نداشتم حاجی با محبت خاصی گفت :«پسرم بخور» ، ظرف غذا را تا تَه خوردم ... حاج محمد گفت :«میتونی کار کنی و همین جا هم بخوابی و غذا بخوری ، روزی ۵ تومان به تو می دهم ، اگر خوب کار کردی حقوقت را اضافه میکنم» برق از چشمانم پرید ، از زیارت «سیدِ خوشنام، پیرِ خوشنام» تشکر کردم که مشکلم را حل کرد حاج محمد مرا به محمد سپرد ، محمد مرا داخل آشپزخانه برد ، آشپز سفید خیلی چاقی بود ، نگاهی غضب آلود به من کرد به تندی به محمد گفت : « این بچه را کجا آورده ای؟ مگر بچه بازی است؟ دلم هُرّی ریخت پایین ... جوان دیگری آمد با لهجه ای که برایم آشنا بود جوان بر حسب اتفاق اسمش هم قاسم بود ، قاسم مهم ترین پشت گرمی من شد و هم حامی و مراقب من حالا شش ماه میشد کار میکردم ، برای درآمد بیشتر یک «آبمیوه گیری» هم خریدم و شروع کردم در «پیاده رو» آبمیوه گیری کردن شب آهسته پول هایم را شروع به شمردن کردم : سر جمع ۱۲۵۰ تومان از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم ، موفق شدم پس از پنج ماه ، ۱۰۰۰ تومان برای پدرم پول بفرستم ، بالاخره موفق شدم قرض پدرم را اَدا کنم برگرفته ازکتاب «از چیزی نمی ترسیدم» شادی روح پاک شهدا صلوات 🌷 @beneshanha 🌹یازهراۜ 🌹
12.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مسئله حجاب دیگه حل شدنی نیست!!! و انتشار حداکثری ♨️ شاید خیلی‌هامون این روزها با خودمون می‌گیم👇👇 ❌ مسئله حجاب دیگه حل شدنی نیست. ما اروپا شدیم، ترکیه شدیم، خدا به داد بچه‌هامون برسه، جوونامون دارن از دست میرن... اما این نکته کلیدی می‌تونه ورق رو به نفع ما برگردونه...👌 ✅ محتوای کامل منطق مبارزه با نقشه‌ی استعماری در حوزه زن را در کتاب [اینجا] مطالعه کنید 🔻 همچنین جهت دریافت مقالات معتبر به سایت ناگفته‌های صورتی مراجعه فرمایید 🔰 برشی از سخنرانی 🔸 دریافت نسخه با کیفیت 💠 اندیشکده راهبردی سعداء 🆔 @soada_ir
«گفتم: «محسن جان! دیر میای بچه‌ها نگرانتن». لبخندی زد و گفت: «هرچی من بیشتر کار کنم، نتانیاهو کمتر خواب راحت به چشمش میاد؛ پس اجازه بده بیشتر کار کنم».  معنای این حرفش را زمانی فهمیدم که شهید شد؛ وقتی که نتانیاهو توئیت زد و برای یهودی‌ها شنبه خوبی را آرزو کرد. از شنبه آرام در اسرائیل گفت؛ از شنبه بعد از محسن فخری‌زاده». ... (خاطرات همسر شهید) 🌹۷ آذر سالگرد شهادت دانشمند هسته ای شهید محسن فخری زاده @beneshanha 🌹 یازهرا🌹
🔹 می‌دونستید دانشمند شهید محسن فخری زاده، کربلا نرفته بود؟! ایشون خیلی دوست داشتن کربلا برن، ولی بخاطر محدودیت‌های امنیتی که داشت نمی‌تونست از کشور خارج بشه و کربلا و مکه نرفته بود. یک بار به حاج قاسم گفته بود امکانش هست، اینقدر تو عراق نفوذ داری، من تا حالا حرم امام حسین (علیه السلام) نرفتم یه بار برم و بیام.. حاج قاسم بهش گفته بود: محال نیست، اما من موافق نیستم. چون اگر من شهيد بشم جایگزین دارم، ولی تو معادل نداری، هیچ کسی نیست که جاتو پر کنه !!!!! (روایت حاج حسین کاجی از شهید گرانقدر فخری زاده) ✅ @beneshanha 🌹 یازهرا🌹
هدایت شده از علیرضا زادبر
11.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جنگ جهانی اول دولت ایران اعلام بی طرفی کرد اما اشغال شد قحطی بزرگ ۱۲۹۶ میلیون‌ها ایرانی کشته شدند در پایان جنگ در کاخ ورسای پاریس دور هم جمع آمدند برای تعیین تکلیف دنیای پس از جنگ دولت ایران نماینده دیپلماتیک فرستاد در بالاترین سطح وزیرخارجه اما.... رهبر انقلاب در دیدار اخیر: بعد از جنگ جهانی اوّل، یک کنفرانسی در پاریس تشکیل شد که کشورهای متعدّدی در آن کنفرانس شرکت کردند برای تصمیم‌گیری درباره‌ی وضع دنیا. شرکت‌کنندگان کسانی بودند که در جنگ شرکت داشتند یا آسیب دیده بودند؛ ایران هم جزو آسیب‌دیدگان جنگ اوّل جهانی بود که یک هیئتی را فرستاد، [امّا] هیئت ایرانی را در کنفرانس پاریس راه ندادند. https://eitaa.com/Politicalhistory
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚫️بفرمایید روضه مادر شهیده فاطمه زهرا سلام الله علیها🌷🌷🌷🌷 سخنران . حجت الاسلام محمد رسول کرمی مداح . کربلایی علی زبان ران زمان .چهارشنبه ۷ و پنجشنبه ۸ آذر ساعت ۲ونیم بعد از ظهر مکان . فرهنگیان فاز یک میدان مطاعی به طرف پمپ گازوییل خیابان جهانبخش کارگر شمالی دست چپ کوچه سوم انتهای بن بست جلالی به نشانی نصب پرچم منزل شریفی، علی پور قدمتان روی چشم🌹 بر حاشیه برگ شقایق بنویسید🥀 گل ، تاب فشار در و دیوار ندارد😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از شهید صدرزاده میپرسه خانومت رو با یه بچه تنها میذاری میری سوریه؟... 🌷 را با یاد کنیم ✅ @beneshanha 🌹 یازهرا🌹
9.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مظلومیت اگر اینگونه نبودی که شهید نمی‌شدی فوروارد کن 💕 ✅ @beneshanha 🌹 یازهرا🌹
• ما سال‌هاست که در راه خدا برای مظلومیت امام‌حسین(علیه‌السلام) یارانش و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) به سر و سینه زدیم و عزاداری کردیم، آیا ما فقط تا حد عزاداری و سینه‌زنی شیعه اهل بیت هستیم؟ اگر آزمایش ما سخت‌تر شود، آیا قبول می‌شویم یا از صراط مستقیم خارج می‌شویم؟ آیا به مرحله عمل رسیدی، عمل می‌کنی یا جا می‌زنی؟ بین حرف و عمل خیلی فاصله هست، باید عمل کرد... @beneshanha 🌹 یازهرا🌹 ‎‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفتار عجیب شهید شهریاری با پیک موتوری!!! 🔰 برشی از سخنرانی به مناسبت ۸آذر، سالروز شهادت شهید 🔸 دریافت نسخه با کیفیت 💠 اندیشکده راهبردی سعداء 🆔 @‌soada_ir
9.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای مجاهد مجاهد آفرین بر جهاد تو هزار آفرین تو شهیده‌ی شهید پروری فرمانده‌ی لشکر حیدری 📺 🔄 🏴 🎙 @beneshanha 🌹یازهراۜ 🌹