eitaa logo
نشان از بی نشان ها
521 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
30 فایل
جان به هر حال قرار است که #قربان بشود... پس چه خوب است که قربانی #جانان بشود... انتقاد و پیشنهادات خود رو با ما در میان بگذارید👇👇👇 @BeneshaN63 @beneshanyazahra
مشاهده در ایتا
دانلود
..: 🔺واکنش اینستاگرامی سردار سلیمانی به انتقام موشکی حادثه تروریستی اهواز @beneshanHa
شهیده طیبه سادات زمانی موسوی گودینی شادی روح پاکش صلوات🌹 @beneshanHa
..: 🌷شهیده طیبه السادات زمانی موسوی گودینی سال ۱۳۳۴در روستای گودین کنگاور به دنیا اومدن دانشجوی رشته شیمی دانشگاه فردوسی مشهدکه ۱۷دی ۵۷توسط رژیم شاه اسمونی شد😇 در دانشگاه فعالیت های سیاسی و‌انقلابی رو‌ادامه دادم و‌هر بار از مشهد به کنگاور برمیگشتم کلی اعلامیه امام به عنوان سوغات میبردم و‌سعی میکردم روشنگری کنم۲۶دی ماه ۵۶که روز ازادی زن از طرف رژیم طاغوت اعلام شده بود😡 به همراه تعدادی از دانشجوها در مشهد برای حمایت از حجاب تظاهرات کردیم👊👊 که توسط رژیم طاغوت دستگیر شدیم اما بلافاصله با پیام آیت الله شیرازی آزاد شدیم💪✌️ ۱۷دی ۵۷ زمان اذان ظهر و الله اکبر گویان✊ شربت شیرین شهادت نوشیدم و‌اسمونی شدم و‌اون زمان مجله جوانان با تیتر درشت نوشت🤔« روستاییان بر مزار طیبه زمانی نگهبانی می دهندچون میترسند مزدوران رژیم شاه پیکرش را به سرقت ببرنند»بعد شهادتم مراسمات یادبودم سبب روشنگری افرادزیادی شد خداروشکر @beneshanHa 🌹یازهرا🌹
مشڪل امر "فرج" با دستــ او وا مےشود برخود مهدی قسم این کار ،کار زینب(س)است... 🔸اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْــ ✅ @beneshanHa
"اللهم‌اجعلنا من‌الذابین عن حرم سیده زینب(س)"🍃 خدا میداند که چقدر این ذکر را گفتیم تا خدا این توفیق را به ما بدهد تا جزو #مدافعین حرم مطهر حضرت زینب(س) باشیم...🌹 الحمدلله‌ خدا بر سر ما منت نهاد تا جزو حرم حضرت شدیم و اینک در این سرزمین هستیم🍃🌺🍃 دلنوشته‌‌ی شهید مدافع حرم حسین بواس🌹🍃 ✅ @beneshanHa
🌷سربازگمنام امام زمان(عج)شهیدوحید«کمیل» شیبانی در درگیری باگروهک های ضد انقلاب ۱\۱۲\۹۱اسمونی شدن تنهایادگارشهید چهل روز بعدشهادتشون به دنیا اومدن 😔 🌷مزارشهیدبزرگواربهشت زهراقطعه۵۰ردیف۱۰۷ ✅ @beneshanHa
نشان از بی نشان ها
🌷سربازگمنام امام زمان(عج)شهیدوحید«کمیل» شیبانی در درگیری باگروهک های ضد انقلاب ۱\۱۲\۹۱اسمونی شدن تنه
✍راوی همسر شهید تلفن ثابت منزل به علت کابل برگردان قطع شده بود😔 صبح اون شب تلفن همراهم مدام زنگ می‌خورد و همه از آقاوحید می‌پرسیدن بعد از اینکه پدر و مادرم از سر کاراومده بودن، به منزل ما اومدن کم‌کم متوجه شدم که این رفت و آمدها عادی و طبیعی نیست😔ابتدا به من گفتن که آقاوحید تصادف کرده و سپس گفتند به کما رفته و در نهایت گفتند شهیدشده اما من در همه موارد فقط می‌گفتم منوببرید که شهیدم رو ببینم😭 در نهایت همسر یکی از دوستانم که همکار وحید بود، با صراحت به من گفت پیکر آقاوحید سوخته😔 و چیزی برای دیدن نمونده یاد قد و بالای زیبا و صورت آسمانی‌اش افتادم. شهید وحید به قول همکاران ۴۰ دقیقه در آتش سوخته بود😭 با شنیدن این موضوع فقط گفتم فدای سر علی‌اکبرِ امام حسین(ع) 🌷 ✅ آسمانی شوید 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/436076549Ca075d75748 🌹یازهرا🌹
من از هجومِ خیال تو باز بیــــــــدارم ؛ بخـــواب راحت و خـوش، ای نگارِ مَه‌رویــم ... #شهید_عمار_بهمنی #مدافع_حرم #شبتون_شهــدایے ✅ @beneshanHa
از سر #صبح برایت وَجَعَلْنا خواندم تا که چشمی به قد و قامت تو وا نشــود #آرامش_ملت #روحی_له_الفداء @beneshanHa
آمده بود جلوی درب بیت الزهرا می خواست سید را ببیند. صدایش کردم آمد جلوی درب و گفت «بفرمایید!؟» آن خانم گفت: «من رو می شناسید؟!» سید هر وقت می خواست با خانمی صحبت کند سرش را بالا نمی آورد. آن روز هم همین طور، سرش پایین بود و گفت: «خیر.» گفت: «دو تا پسر دارم که ظاهراً چند وقته با شما آشنا شدند. دوقلو هستند و هفده سال سن دارند.» سید گفت: «بله، بله، حال شما خوبه؟» آن مادر ضمن تشکر گفت: «من باید مطلبی رو بگم. امیدوارم من رو ببخشید.» بعد ادامه داد: «خانواده ما هیچ کدام اهل مذهب و دین و ... نیستند. 🌷 مدتی پیش بچه های من موقع فوتبال با شما آشنا شدند. توی خانه هم از شما زیاد تعریف می کردند، من فکر کردم شما مربی فوتبال و ... هستید. من چند وقتی هست که می بینم رفتار و اخلاق بچه های من تغییر کرده! روز به روز برخورد بچه ها، با من و پدرشان بهتر از قبل می شد. مدتی بود که می دیدم این بچه ها توی اتاقشون هستند و کمتر پیش ما می آیند. یک روز از لای در مشاهده کردم که دوتایی دارند نماز می خونن، خیلی تعجب کردم. خیلی هم شرمنده شدم که بچه های من از من خداشناس تر شدند.» مدتی رفتار و اخلاق پسرها رو زیر نظر داشتم، تا اینکه فهمیدم بعضی از روزها به مکانی می روند و آخر شب بر می گردند. فکر کردم باشگاه می رن، اما وقتی بر می گشتند چشم هایشان کبود بود. معلوم بود که خیلی گریه کرده اند! ناراحت بودم. گفتم شاید کسی اون ها رو اذیت می کنه. برای همین چادر خانم همسایه را قرض گرفتم و امروز آن ها را تعقیب کردم. فهمیدم که به اینجا آمده اند، به بیت الزهرا. از همسایه ها پرسیدم:“اینجا كجاست؟! گفتند: حسینیه است. جوان ها می آیند و سخنرانی و مداحی دارند. مسئول اینجا هم نامش آقا سید علمدار است”. من هم نام شما را شنیده بودم برای همین اینجا ماندم و تا آخر هیئت را گوش کردم. مطمئن شدم خدا دست بچه های من رو گرفته، برای همین اومدم از شما تشکر کنم و بگم بیشتر مراقب بچه های من باشید. همان موقع دو قلوها از در بیرون آمدند. با تعجب مادرشان را دیدند که با سید در حال صحبت است. سید جلو رفت و دست انداخت گردن هر دوی آن ها و گفت: «حاج خانم، بچه های شما عالی اند، این ها معلم اخلاق من هستند. خدا این ها رو خیلی دوست داره. ما هم که کاره ای نیستیم. این بچه ها باید ما رو یاری کنند.» چند روز بعد دوباره همین مادر را دیدم. آمده بود تا سید را ببیند. سید جلوی در آمد. مادر، یک دسته اسکناس که داخل پاکت بود به سید داد و گفت: «کل پس انداز من همین سی هزار تومن هست که آوردم برای بیت الزهرا. من هرچه دارم از شما دارم شما هم هر طور می دانید خرج کنید.» 🌷 سید تشکر کرد و مبلغ را به مسئول مالی هیئت تحویل داد. این دو نفر بعدها از بهترین نیروهای هیئتی شدند. منبع کتاب علمدار @beneshanHa 🌹یازهرا🌹