هدایت شده از مقاومــت
#برشی_ازکتاب_شنود
موجوداتی مثل حشرات عظیم الجثه به بیمارستان حمله کرده بودند، هیچکس به غیر از من آن ها را نمی دید. کل محوطه بیمارستان پر شده بود. این حیوانات به هر بیماری که به حالت کما رفته بود و یا در حال مرگ بود حمله می کردند تا نگذارند لحظات آخر به یاد خدا باشند. آن جا بود که فهمیدم جان دادن چه سخت است ...
https://eitaa.com/joinchat/192937988C677b8efd1c
هدایت شده از نشر شهید هادی
امام رئوف
زمانی که عزرائیل را دیدم و تمام اعمالم در مقابلم قرار گرفت، لحظه ای مقابلم نمایان شد که در حرم امام رضا ایستاده بودم و در دل می گفتم: یا امام رضا دوست دارم در زندگی شما برایم تصمیم بگیرید. دوست دارم بنده ای از بندگان خدا باشم. این دعا ها و این مطالب بسیاری از گره های زندگی مرا باز می کرد ...
📗برگرفته از کتاب شنود. اثر گروه شهید هادی
📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
هدایت شده از نشر شهید هادی
┅═✼🕊✼═┅
#سلام_بر_ابراهیم 🌷
#ابراهیممۍگفت:
اگر می خواهیم کنار هم راحت باشیم
باید تجمل گرایی را کنار بگذاریم.
هدایت شده از نشر شهید هادی
این اواخر وقتی نماز می خواند حالات عجیبی پیدا می کرد.
مثلا بارها دیده بودم که در قنوت نماز، دستش را به صورتش می زد!
یکبار با سماجت از احمد علی پرسیدم: باید بگی چرا توی نماز به خودت سیلی می زنی؟
اینقدر اصرار کردم تا گفت: من در نماز بخصوص در قنوت، حالاتی برایم ایجاد می شود که باطن عالم و بهشت و نعمتهایش را می بینم، اما علاقه ای به دیدن آنها ندارم.
✅من باید در نماز وظیفه عبادتم را درست انجام دهم، لذا به صورت خودم می زنم تا از این حالت خارج شده و مشغول نماز باشم...
📙برگرفته از کتاب عارفانه(ویرایش جدید)
📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
هدایت شده از نشر شهید هادی
سالها ذهنم مدام مشغول میشد به یک سؤال که نمیدانستم از چه کسی بپرسمش!
برای سخنرانی به مراسم آیتالله #فاطمی_نیا دعوت شدم.
بعد از برنامه پسرشان بنده را خدمت حاجآقا برد و من هم فرصت را غنیمت شمردم و سؤالم را پرسیدم...
- آیا میتوانند از طریق کدنویسی و اینترنت هم دعانویسی کنند؟!
+ بله!
همین پاسخ کوتاه را دادند و یک هدیه تبرکی از ایشان گرفتم و رفتند.
پسرشان گفت: این سؤال را چرا پرسیدی؟
عرض کردم در ردگیریها و تحقیقاتی که انجام میدادم به این رسیدم که مغز متفکر اینترنت در حیفا و سرزمین های اشغالی است! و حیفا هم مرکز سِحر و جادو...
از طرفی بسیاری از مردم و مسئولین ما انگار جادو شدهاند! با فضای مجازیِ اسراییلی و بیدلیل و منطق، توان و جسارت عمل در مقابل آن، یا حتی عمل موازی با آنها را ندارند!
آقازادۀ آیتالله فاطمی نیا گفت: اتفاقاً شب گذشته هم یک زن و شوهر که صیغه عقدشان را حاجآقا خوانده بود و اوایل ازدواجشان بود، خدمت آقا رسیدند و گفتند میخواهیم از هم جدا شویم و توافق کردیم قبلش خدمت شما برسیم...
آقا سرشان را بلند کردند و به خانم گفتند: شما سِحر شدهاید! سِحرِ گوشی...
از شوهر پرسیدم ماجرا چیست؟
گفت از وقتی پای گوشی و اینستا به زندگیمان باز شد ...
✍ روحالله #مومن_نسب
ای صاحبان خرد، کمی فکر کنید.
9.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴از توکیو تا فکه؛
🔻ماجرای زندگی مادر شهیدی که از بودا به اسلام گروید و فرزندش شهید راه اسلام شد.
🔹کونیکا یامامورا بانوی ۸۴ ساله ژاپنی، متولد سال ۱۳۱۷ است که یکی از دو پسرش در عملیات والفجر یک به فیض شهادت نایل آمده است.
🔹کونیکا یامامورا ابتدا مثل خیلی از ژاپنی های دیگر دین بودایی داشته است که پس از آشنایی و ازدواج با یک تاجر ایرانی، سال ها قبل از انقلاب اسلامی ایران به دین اسلام مشرف می شود نامش را با تاسی از قرآن به سبا بابایی تغییر میدهد و پس از تولد فرزند اولش به همراه همسرش به ایران می اید.
🔹سالها بعد فرزند دومش را که متولد سال ۱۳۴۲ در ایران است، راهی دفاع مقدس می کند.
🔹فرزندی که به تعبیر او جزو سربازان در گهواره امام خمینی(ره) درآن روزهای سخت سال ۴۲ بوده ولی سال ها بعد در جبهه ها به ایفای نقش واقعی خود پرداخته است؛ نکته ای دقیق که این مادر شهید از آن به خوبی یاد میکند.
🔹وی در مصاحبه ای بیان میکند که:« خیلی دلم برای محمد خودم تنگ نمی شود، دلم می سوزد، چون وقتی جامعه امروز را می بینم درباره همه شهدا این احساس را دارم، نه فقط برای پسرم، برای همه آن کسانی که واقعا دفاع کردند و شهید شدند، دلم تنگ می شود چون ارزش انقلاب را هنوز جوانان امروز آن طور که باید درک نکرده اند....»
🔹این روزها سبا بابایی مادر شهید محمد بابایی در بستر بیماریست، برای شفای این بانوی فرهیخته و ایثارگر حمدی بخوانیم و دستی به دعا برآریم...
🔻أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ
دمدمای غروب یک مرد کُرد با زن و بچهاش مانده بودند وسط یه کوره راه، من و علی هم با تویوتا داشتیم از منطقه برمیگشتیم به شهر، چشمش که به قیافه لرزان زن و بچه کُرد افتاد، زد رو ترمز و رفت طرف اونا، پرسید: کجا میروید؟ مرد کُرد گفت: کرمانشاه، علی پرسید: رانندگی بلدی؟ کُرد متعجب گفت: بله بلدم، علی دمِ گوشم گفت: سعید بریم عقب، مرد کُرد با زن و بچهاش نشستند جلو و ما هم عقب تویوتا، توی سرمای زمستان!
باد و سرما میپیچید توی عقب تویوتا؛ هر دوتامون مچاله شده بودیم، لجم گرفت و گفتم: آخه این آدم رو میشناسی که این جوری بهش اعتماد کردی؟ اون هم مثل من میلرزید، اما توی تاریکی خندهاش را پنهان نکرد و گفت: آره میشناسمش، اینا دو، سه تا از اون کوخ نشینانی هستند که امام فرمود به تمام کاخ نشینها شرف دارن، تمام سختیهای ما توی جبهه به خاطر ایناس.
🌷شهید علی چیتسازیان🌷
✅ @beneshanha
🌷یازهرا🌷
📡 *🌐 چرا میگوییم سواد رسانه از نان شب هم واجبتر است ؟!*
📲 قدرت رسانه یعنی‼️
*● مردم کشور تو را میکشند*
*● تحریمت میکنند*
*● دانشمندان کشورت را ترور میکنند*
*● سردار ارشد نظامی کشورت را علنی ترور میکنند و به گردن میگیرند*
*● بیش از ۵۷۵ بار در سکوتشان کشور تو را بمباران شیمیایی میکنند*
*● ۳۵۰۰ جنگنده به صدام میدهند تا نابودت کنند*
*● هواپیمای مسافربریتان را عمدا میزنند*
*● گروهکهای تروریستی را علیه تو تجهیز میکنند*
*● اطرافت را با پایگاههای نظامی محاصره میکنند*
*⚫اجازهی ورود داروهای حیاتی به کشورت را نمیدهند و ...*
*❌ اما تو همچنان صحبتهای همان رسانهها را دنبال و تکرار میکنی و چنان سحر میشوی که حتی حق شعار مرگ بر چنین ظالمی را برای خودت قائل نمیشوی...!*🤔.
👈 *«جهاد تبیین»*
✅ @beneshanha
🌷یازهرا🌷
گر پدر نیست، تفنگ پدری هست هنوز!
[دلنوشتهی زینب خانم سلیمانی ]
✅ @beneshanha
🌷یازهرا🌷
#شهیدانه🍃
فرمانده بود امـا . ..
برای گرفتن غذا مثل بقیه رزمنده ها
توی صفمی ایستاد
۔ ۔ ۔
سر صف غذاهم جلویی ها به احترامش
کنارمی رفتند ،می خواستند او
زود تر غذایش رابگیرد،
اوهم عصبانی مے شد
رهامیکرد و میرفت...
.نوبتشهم که می رسید،
آشپز ها غذای بهتر برایش می ریختند
او هم متوجه میشد و میداد به پشت سرش..
#شهید_محمود_کاوه
✅ @beneshanha
🌷یازهرا🌷
🪴#خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍کارهاےبۍریا درحین خستگی...
🌟 درمنطقه محمدتقی خیلی تلاش میکرد و زحمت میکشید، وقتی برمیگشت برای استراحت وجای خوابیدن نبود طوری خودش رو یه گوشه مچاله می کرد وبه سختی می خوابید تا بقیه رو از خواب بیدار نکنه یاکسی اذیت نشه.
حتی گاهی بچه ها توی چادر می گفتن ومی خندیدن وبعد مدتی متوجه می شدن آقامحمدتقی نیست، می رفتن دنبالش می دیدن در حال شستن جوراب های بچه هاست یا واکس زدن پوتین های بچه ها. نماز ظهرش را اول وقت خواند و درست دو ساعت بعد با شلیک خمپاره شربت شیرین شهادت را نوشید. آقا محمدتقی در قلب های بچه ها جاودانه شد.
#شهید_محمد_تقی_سالخورده🥀
🥀🕊🥀🕊🥀
✅ @beneshanha
🌷یازهرا🌷