بنت الصابر🇵🇸
#بر_در_کوفتن_های_شبانه
به فدای قلوبی که در خلوت زائر می شوند و می گریند در هیئت های *تک نفره خودشان..
چای بریزید برای خودتان
به نیت چای روضه
مبادا قند بردارید ها!
کام شیرین نمی خواهد این چند دقیقه..
_اگر کنجی نیست که حقش ادا شود، گوش مده..
*¹ در تمام آن هئیت های تک نفره، این دو نفر هستند که می گریند
یکی مخاطب حاضر و دیگری مخاطب حاضر غایب!
#حاضرِغایب
بسم الله النور و ما همه هیچ..
این چند سال آخر را هم اگر دنیا نامهربان نمی بود می شد یازده سال خدمت!
همان روز های اول بود که دست مرا گرفت و همراه خود برد به حرم؛ منی را که قدم از میز آقای مسؤل هم کوتاه تر بود، یک دختر بچه سه و نیم ساله.
هنوز هم نمی دانم چطور شد که پنج شنبه همان هفته روز اول خدمتش شد! گفتند آقا بیا، که خوب موقع آمده ای.
بابا از همان روز، دیگر پنجشنبه ای نبود که روی پا بند باشد، شب قبل همه چیز را جفت و جور می کرد مخصوصا همان کلاه لبه دار معروفش را،
همانکه هرچه عکس از خدمت دارد آن کلاه روی سرش جا خوش کرده است!
بار دوم که همان راه چهار سال پیش را رفتم دستم در دست مامان بود، این بار اما قدم به میز خانم مسؤل می رسید، کار مامان دنگ و فنگ خاص خودش را داشت. یک ماهی شاید هم کمتر درگیر مصاحبه و آزمون و کتابچه های حرم شناسی بود..
چه روز هایی بود، آن روز ها که مامان کتابچه حرم شناسی را می گرفت در دستش و مرا هم در دست دیگر به مقصد کجا؟ حرم!
تک تک مکان هارا می رفت پیدا می کرد و بعد نشانه مخصوص به خودش را می گذاشت.
روز های متعلق به مامان شد جمعه ها، بابا که دید مامان خادم روز های جمعه شده است رفت و زمانی آمد خانه که اوهم شده بود خادم کشیک هفتم جمعه!
جمعه ها دیگر ماله من نبود، جمعه ها از صبح مامان و بابا می رفتند و شب خسته بر می گشتند اما با لبخند های حقیقی.
اولین باری که زبان به شکایت باز کردم متعلق به همان هشت سالگی هایم بود، شکایتی که منجر به یک هفته مرخصی شد و من را آرام کرد.
آن روز و روز های بعد مامان و بابا فقط برای من یک دعا می کردند،آن هم اینکه ان شاءالله لباس خدمت تورا به تنت ببینیم!
که ان شاءالله ما، گرد خستگی خدمت را از تنت خارج کنیم.. که بیاید روزی که ما آب خنکی، چای قند پهلویی برایت بیاوریم از بابت تمام شدن یک روز خدمت روی بال فرشتگان!
سال ها گذشته است.
از مشهد کیلومتر ها دور افتاده ام و مجاور حرم نازدانه خواهر شده ام.
حال زبان باز کرده ام که آقاجان به حرمت همان دعا ها کار هایم را خودتان راست و ریست کنید. خودتان جواز خدمت به زائر های دردانه خواهرتان را برایم امضا کنید.
آقاجان خودتان پا در میانی کنید به حرمت تمام آن روز های تنهایی ام خودتان ضامنم شوید و سنگ های مزاحم را کنار بزنید..
امام رضای عزیز شرط و شروط بسیاری برایم گذاشته اند، من اما در دلم حواله شان داده ام به شما، دست رد مزنید به سینه ام، طاقتش را ندارم.
بی نوا مباد که از روی فرمان سخن باز کند؛ لال شود آن دهان التماس دارم می کنم آقای عزیز. التماس.
|بنت الصابر
بنت الصابر🇵🇸
بسم الله النور و ما همه هیچ.. این چند سال آخر را هم اگر دنیا نامهربان نمی بود می شد یازده سال خدمت
و زبان باز میکنم محض التماس که دعا کنید برایم، چند ماهی است که لباس خدمت به تن خادم ها استخوان در گلو شده است..
این سؤال را بخوانید و بعد در طول روز به جواب تان فکر کنید، بارها و بارها.. 🌱
_شیطان در خانه شما کجا می نشیند؟
صندلی یا مبل نشیمن شیطان کدام صندلی و مبل خانه یا اتاق تان است؟
#ازخودت_بپرس
_به خانواده صبور وعده معرفی کتاب داده بودم
وعده ای که امشب محقق شد..🌿
📌از من می شنوید اما تک تک فایل هارا باز کنید و کتاب هارا بخوانید، حتی اگر اسم فایل هیچ سنخیتی با شما ندارد!
📌 اگر هم قصد خرید از نمایشگاه کتاب دارید، شاید در انتخاب تان کمک کند🌱
معرفی کتاب ویژه نوجوان_3.pdf
3.96M
به دو دسته نوجوان زیر ۱۶ سال و نوجوان بالای ۱۶ سال📚
#معرفی_کتاب
🖇@bentalsaber
معرفی کتاب برای مادر ها.pdf
5.44M
برای تمام دختران و زنان و مادران! 📚
_این کتاب را فراموش کردم ظاهرا بنویسم! کتابی قدیمی از خبرنگاری قدیمی(اوریانا فالاچی)
"نامه به کودکی که هرگز زاده نشد".
#معرفی_کتاب
🖇@bentalsaber
خواندنی ها پول دادنی ها.pdf
2.06M
با خیال راحت پول بدهید، پشیمان نخواهید شد📚
#معرفی_کتاب
🖇@bentalsaber
بنت الصابر🇵🇸
این سؤال را بخوانید و بعد در طول روز به جواب تان فکر کنید، بارها و بارها.. 🌱 _شیطان در خانه شما ک
حالا به خودت بگو
اگر امام زمان به خانه یا اتاق شما بی آید، بی آید و شما نبینید کجا می نشیند؟
اصلا می نشیند؟
یا اینکه نیامده از بوی خانه و اتاق تان می رود؟!
#ازخودت_بپرس
چرا جواب های ما تا این حد مشترکه به این دو سؤال؟
یکی می گفت که یک مبل تک نفره تو خونه ما هست که به همه جا تقریبا احاطه داره من احساس میکنم شیطان اونجا میشینه..
و امام زمان تو همون اتاقی که نماز میخونم و عبادت میکنم.. تو همون اتاقی که هیچ چیز نداره جز یک فرش ساده..
عاشق اگر میخوای بشی باید عاشقانه رفتار کنی!
یک عاشق حقیقی حتی اگر معشوقش رو نبینه
حتی اگر به دور از او باشه
حتی اگر صداش رو نشنوه
اون اما هر لحظه به یاد اون هست
اون یک سری چیز هارو نگه میداره تا با دیدن اون ها حتی یاد معشوق رو دوباره زنده کنه برای خودش..
#عاشقانه_رفتارکن
ماجرای پرسیدن این سؤال هم همینه..
یک گوشه از اتاق تون رو لااقل پتو و بالشت مرتبی بزارید برای آقا
به اون گوشه احترام بزارید
میخواید با آقا صحبت کنید آقا رو اون گوشه حاضر ببینید
خود بارها دیدن اون گوشه برای شما یاد آوری آقاست..
#عاشقانه_رفتارکن
بسم الله النور🌿
سامرا اگر رفته باشید، همان لحظه های اول ورود تان به شهر احتمالا کسی دم گوشتان خوانده: اونجا رو نگاه، می بینی گنبد بزرگ رو؟
بعد اگر در کاروان تان هم پیرزنی باشد با همان تسبیح در دستش از شیشه اتوبوس نگاه می کند و اشک میریزد و آرام آرام زمزمه می کند که: بمیرم برای غریبی...
در اتوبوس شما یک آدم حرف حق زن هم وجود دارد دیگر او با صدای نسبتا بلندی می گوید: نه حاج خانوم، شیعه های اینجا هم محب هستند فقط نمی تونن مثل مشهد امام رضا هوای زیارت که به سرشون زد اجابت کنند...
اتوبوس که می رسد تا از آن ایست بازرسی های سخت گیر رد شوید،این بار شماهم مدام زیر لب تان می گویید بمیرم برای غریبی!
این را همین طور برای خودت می گویی و می گویی تا اینکه می رسی به مزجع های شریف.
آنجا که چشمت می خورد به آن ضریحی که انوار را درون خود پیچیده است، آنجا دیگر نمی گویی بمیرم برای غریبی تان، شرمت می آید آخر!
می بینی پدر بزرگ هست
پدر هست
مادر هست
عمه هست
نبود امام خار می شود در چشمت اما این بار هم نمی گویی بمیرم برای غریبی!
کنجی اگر نصیبت شود، دلت که آرام گیرد از آرامش شان آن وقت روحت پر می کشد بقیع...
آن وقت به امامانی فکر می کنی که غریب ابن غریب اند!
آن وقت می گویی بمیرم برای غریبی تان و بعد صدای ناله ات بلند می شود.
خیلی بلند تر از اتوبوس.
خیلی خیلی بلند تر از اولین نگاه به ضریح.
بمیرم برای غریبی!
_۲۵شوال ۱۴۴۴
|بنت الصابر
بسم الله النور🌿
کوفه رفته اید؟!
کوفه که آدم می رود غم و حزن زیادی به قلبش هجوم می آورد، گویی که انگار هوا هم سنگین می شود برای نفس کشیدن هاتان.
کوفه که می روید مقام های زیادی برای زیارت دارد. به میثم طمار که می رسید.
آن ضریح و صحن را که می بینید گلوی تان می شود به قاعده یک توپ پینگ پنگ سیب آدم تان می لرزد!
هی نگاه می کنید به آن جلال و جبروت هی لب تان را گاز می گیرید هی اشک نیشتر میزند در چشم هاتان.
باخود می گویید میثم است ها، محبوب ترین خرما فروش عالم است ها افاقه نمی کند که نمی کند، آن قلب بی نوای تان که این حرف ها حالی اش نمی شود.
همانجا آرام زیر لب تان می گویید بمیرم برای غریبی تان... یار جد بزرگوار شما هم حرم دارد و شما بی حرمید!
بمیرم برای غریبی.
|بنت الصابر
بسم الله النور🌿
مشهد که حتما رفته اید؟
نیمه شب ها اگر هوای زیارت به سرتان بزند از صحن انقلاب که وارد شوید. گوشه گوشه اش حنجره ای می خواند.
حال و هوای ساخته گوهر شاد خاتون را هم که نگو، مسجد نیمه شب ها ورودی اش می شود مجلس روضه اهل بیت انگار.
کنج کنج حرم امام رضا مأمن تنهایی های کسانی می شود که بغض هاشان را جاری کرده اند و نوای خسته شان را بیرون داده اند.
اولش قلب تان مالامال از حب می شود.
اولش خدا رو شکر می کنید که الان در هوای حرم نفس می کشید و آرام اید!
بعدش اما...
بعدش چشمه اشک تان می جوشد و می جوشد برای غریبی! هی با خودتان می گویید
نه یک خادم
نه یک زائر
نه کنارش یک روضه خونی داره...
بمیرم برای غریبی.
|بنت الصابر
بسم الله النور 🌿
اصلا نه، همین امام زاده های خودمان همین مسجد ها که گذرتان خورده است؟
گنبدشان را ندیده اید؟
چند بار چشم تان به گنبد و گلدسته ها خورده؟
دیده اید دیگر، وارد مسجد شده اید کیف کرده اید از تمیزی اش کفش هاتان را قشنگ در جا کفشی جای داده اید.
مسجد خادم دارد، مسجد تمیز است، مسجد گرد و خاکی ندارد، مسجد آدم خودش را جمع می کند که احترام نگه دارد.
امام زاده ها هم همین طور، همین شاه چراغ خودمان مرمر نشان است شاه چراغ، این را وقتی فهمیدم که شاه چراغ را به خون کشیدند.
گلوله را که در مرمر دیدم از اثرش فهمیدم عجب مرمری بوده آن مرمر!
اصلا چقدر آن شهید بعد از دانش آموز قشنگ می نشیند روی مرمر..
آنجا هم اگر به شما باشد بغض خفه تان می کند.
گنبد ها ، گلدسته ها ، خادم ها ، زائر ها همه و همه شان می شوند ریزه استخوانی در گلو.
آنجا هم زیر لب هاتان آرام آرام برای خودتان می خوانید
امون ای دل
امون ای دل
امون از غریبی..
|بنت الصابر
بنت الصابر🇵🇸
#بر_در_کوفتن_های_شبانه
حالا دوباره گوش تان را بدهید
یک مدینه
یک بقیعه
یک امامی که حرم نداره...