بنت الصابر🇵🇸
لقب من منتظر است !
این چیزی نبود که از ابتدا نام من باشد ،زمان حیاتم در دنیا یک اسم داشتم مثل شما که پدر و مادرم انتخاب کرده بودند برایم .
این لقب ،متعلق به زمانی است که من با مرگ خودم از جسم بیرون آمدم و خودم را در محضر فرشته مغرب شماره سه دیدم .
فرشته مغرب سه به من گفت «... که خداوند بسیار حکمت به تو بخشید اما تو از غافلین و بی بهرگان بودی . فرمانده دستور داده اند که تکلیفت فعلا مشخص نباشد .امر کردند نه جزو طیبیان باشی و نه جزو خبیثیان ،خاطر نشان کردند اجازه دیدن همه چیز را داری و مرز های زمین و آسمان برایت باز است! منتها به شرطه ها و شروطه ها ...»
توقع ندارید که شرط و شروط فرشته مغرب را برای شما بگویم که ؟
اول ماجرا بیایم لو بدهم که چقدر اختیار و قدرت و توانایی دارم؟
اما همین قدر بدانید که من نه جزو ارواح طیبه هستم و نه جزو ارواح خبیثه نه جایم جنت اعلی است و نه جایم جهنم .
میان این دو ، دنیا و عرش سرگردانم .
اما خیال نکنید که جزو ارواح سرگردان بی نوای برزخ و دوزخ هستم ها ! نه. سرگردان هستم از این بابت که باید تا تمام شدن زمان مجازاتم رمز و راز های این عالم را کشف کنم و هر چهل روز گزارشی تقدیم کنم خدمت فرشته مغرب و تا مأموریت جدیدم را بگیرم.
این هم مأموریت جدید من است ،یعنی مأموریت هم که نه، فرمان صادر شده که باید علاوه بر گزارشی که خدمت فرشته مغرب می دهم ،گزارشی راهم برای فرشتگان هفت آسمان بنویسم تا در خبرگزاری ملائک هر طبقه نمایش داده شود .
این گزارش علاوه بر خبرگزاری آسمان ها خدمت خبرگزاری زمین هم فرستاده می شود .مخاطب این خبر ها ارواح انسان هایی هستند که در عالم خواب یا بیداری اجازه دیدن بخشی از اخبار آسمان و زمین را دارند.
کار سختی است نه؟
اینکه تمام گزارش هایم در خبرگزاری های آسمان و زمین خوانده شود خیلی سخت است...
#گزارش_نویسی_های_منتظر
#بنت_الصابر
https://eitaa.com/joinchat/2393571598C3119906284
بنت الصابر🇵🇸
لقب من منتظر است ! این چیزی نبود که از ابتدا نام من باشد ،زمان حیاتم در دنیا یک اسم داشتم مثل شما که
#گزارش_اول
چهل روزی که گذشت مأمور به انجام تسکین کودکان زیر آوار مانده بودم!
باید هرکودکی که زیر آواری در غزه می ماند را پیدا می کردم و بعد از آن پیشش می رفتم و آنقدر با او بازی می کردم و حرف می زدم تا آرام شود و تنها نباشد. منتها باید حواسم را جمع می کردم که تا قبل از پیدا شدن شان رفته باشم.
گاهی چند ساعت و گاهی چند روز هم نشین یک کودک بودم ، در این چهل روز با کودکان زیادی آشنا شده ام .
بیشترین زمانی که با یک کودک بودم سه روز بود . محمد پسر بچه ی چهار ساله فلسطینی ، زیر آوار خانه شان بود که رفتم سراغش سخت ترسیده بود و گریه می کرد لبخند من را که حس کرد آرام گرفت.
حکم مأموریت فرمانده این بود که همه تلاش خودم را بکنم تا بچه ها آرام باشند و نترس اند.
آن اولش محمد گرسنه و تشنه بود فرمانده فی الفور از طریق یکی از فرشتگان مجمع غذایی از بهشت را فرستاد که روزی محمد باشد. لقمه لقمه به محمد خوراک و آب خوراندم ،بعد روی تیرآهن ریخته قسمت کوچکی از فلسطین شان را نشان دادم که آباد شده بود و همه بچه هایش خوش حال بودند . این را که دید آرام گرفت.
تا اینجا همه چیز خوب پیش رفت می دانید کجا بود که من از رأفت و مهربانی فرمانده و امام تعجب کردم؟
صبح روز سوم بود که محمد از من درباره او پرسید ، پرسید زیباست ؟ من خیلی دوست دارم اورا ببینم .
پیش خودم به لکنت افتادم من اجازه نزدیک شدن به او را نداشتم فقط هر بار که دلتنگش می شدم از دور می توانستم ببینمش .
همه وجودم گریه شده بود ،دلم تنگ شده بود ناگهان تمام خانه را نور گرفت!
امام بازهم دلش طاقت نیاورد که صدای درخواست مظلومی بی جواب بماند .
رأفت امام را ببین ،بین این همه مشغله اداره امور عالم حواسش به خواسته های یک بچه چهار ساله هم هست .
محمد نورش را که دید آرام گرفت من هم .
نور حضور او گرم بود و دلچسب تمام غم ها را با خود می برد و امید را به به روحت می ریخت .
چند دقیقه ای ماند و بعد رفت .
چند ساعت بعد محمد را پیدا می کردند ،این بچه برایم عزیز شده بود از برکت وجود او و مظلومیتش بار دیگر توانستم نور جمال آقای زمین و آسمان مهدی را ببینم.
بوسیدمش و خداحافظی کردم به او گفتم از من به کسی نگوید این یک راز بین من و اوست .
خودش هم نمی دانست اما آن بوسه آخر کار از من برای او خاطره ای محو به جا می گذاشت .
بعد درحالی که نور حضور امام چندین درجه مرا روشن تر کرده بود اورا ترک کردم .
#گزارش_نویسی_های_منتظر
#بنت_الصابر
https://eitaa.com/joinchat/2393571598C3119906284
بنت الصابر🇵🇸
#گزارش_اول چهل روزی که گذشت مأمور به انجام تسکین کودکان زیر آوار مانده بودم! باید هرکودکی که زیر آ
#گزارش_دوم
در عرش و هفت آسمان ولوله ای به پا بود!
فرشتگان هر طبقه آذین های نور صلوات های امام را می بستند به طاق طبقه ها و عرش .
یکی شان را کشیدم کنار و گفتم« چه خبر شده ؟»
می دانستم علاوه بر مراسم آذین بندی و خوش آمدگویی خدمت نجمه خاتون و موسی بن جعفر و امام رضا خبر دیگری هم هست .
تند تند درحالی که بال هایش را برق می انداخت با نور ذکر یا امیرالمؤمنین نگاهی یک وری حواله ام کرد ، که یعنی این راهم نمی دانی؟
نگاهم را معصوم کردم که بفهمد تازه از مأموریت برگشته ام لبخندی زد و گفت «مهمان داریم!» و بعد دوباره به جمعیت آذین بندان پیوست.
مهمان داریم متعلق به زمانی بود که اولیائی از خدا به مقام شهادت می رسیدند.
در زمین خبری نبود! یعنی نوری نبود که آنقدر فراگیر باشد که توجه مرا جلب کند . یا لااقل به چشم من که نخورد .
شما که دیگر خودتان وارد هستید بعضی انسان ها یک کار هایی می کنند که نه تنها عزیز فرشتگان بلکه عزیز فرمانده هم می شوند . اینها مهتابی هستند برای خودشان روی زمین .نور وجود شان گاهی تا خود عرش اعلی هم می رسد!
دوباره چشم چرخاندم و یک فرشته دیگر را پیدا کردم ، گفتم« فقط یک کلام بگو کجا هستند الان ؟»
درحالی که او هم داشت از کنارم رد می شد تا جام های شیر و عسل را آماده کند گفت شمال شرقی تبریز جنگلی دارد بین دو روستا برو خودت پیدای شان می کنی .
نگاه محبت آمیزی به او کردم و راهی ایران شدم .
به تبریز رسیدم نور از اینجا هم دیده میشد ولی نور یک نفر نبود هشت نور بود!
اشتباه نمی کردم هشت نور بود .
خودم را رساندم بالای جنگل از آن بالا بهتر دیده میشد مبدأ نور ها . دیدم شان!
دیر رسیدم انگار، همه آمده بودند به استقبال شان امام هشتم هم آنجا بود با هشت صف از ملائک که سبد های گل بهشتی را در بغل داشتند و با صلوات و گلریزان به استقبال آمده بودند.
امام تک به تک روی همه شان را بوسید انگار که منتظر یک نفر باشد هنوز ،نمی توانستم نزدیک باشم یعنی من کجا و امام کجا رویم نشد. آن پشت پشت ها بین چند درخت خودم را قایم کردم و نگاه شان می کردم ، یک نفر مانده بود سید هم بود نوری سبز در پیشانی داشت ،نور سبز در پیشانی مال آن سید خوب هاست .
خون زیادی از او رفته بود ،این شدیدا او را تشنه کرده بود لب هایش ترک برداشته بود جسمش سوخته بود و آسیب دیده بود.
با لب تشنه روضه ی کربلا می خواند خودش نمی دانست اما من می دانستم با همین کار او دسته ای از ملائک که صبح و شام بر مصیبت غریب کربلا عذادار هستند و همیشه شال عذای مشکی و ماتم بر گردن دارند شروع کرده اند به استغفار برای او .
وظیفه شان است ،فرمانده دستور داده هر زمانی در این عالم کسی به یاد حسین ما افتاد و اشکی در چشم هایش حلقه زد بر او استغفار کنند.
این سید هم که اشک از چشم هایش راه گرفته بود . ناگهان ملائک همه رفتند کنار راه باز کردند برای فرشته ی مغرب عزارئیل به هیبت جوانی خوش سیما و مهربان آمده بود ، نیامده دست به سینه عرض ادب گویان خودش را به پای امام انداخت و بال هایش را به زیر پای امام پهن کرد . بی خود که فرشته مغرب نبود ،ادب عزارئیل زبانزد عرش بود .
خوش به حال سید حتما آنقدر آدم حسابی بوده که اعمالش این چنین جوان بودند و خوش حال .
بعد با کسب اجازه از محضر امام نزدیک سید شد و بوسه ای بر پیشانی اش زد ،همه می دانستیم این بوسه یعنی خوش آمدی به عالم حیات ...
هشت نور با امام هشتم راهی شدند .
عرش غوغایی به پاست ، چند تای شان سید بودند دیگر حتما مادرشان زهرای مرضیه آمده به استقبال شان .
چشمم به آسمان بود که پیکی از عرش را دیدم ، خودش را مقابلم رساند.
گفت «امام فرموده اند به منتظر بگویید من بعد دیگر خودش را قایم نکند ،محرم ماست ،دعوتش کنید به مهمانی عرش بگویید غم برش ندارد که اینها کجا و عمر بر باد رفته جسم زمینی من کجا ، اگر بخواهد همین حالا هم می تواند عزیز باشد »
اشک هایم را زدم کنار و به بال های پیک خبر رسان هم بوسه زدم امام مهربان من بازهم حواسش بود...
#گزارش_نویسی_های_منتظر
#بنت_الصابر
https://eitaa.com/joinchat/2393571598C3119906284
بنت الصابر🇵🇸
لقب من منتظر است ! این چیزی نبود که از ابتدا نام من باشد ،زمان حیاتم در دنیا یک اسم داشتم مثل شما که
من در این پیام سعی کردم از منتظر بگم براتون .اما مثل اینکه نیازه مادرانه جداهم تعریفش کنم .
📌منتظر ماجراجویی های یک روح که مدت هاست بعد از مرگش از جسم خارج شده
اما چون آدم عالمی بوده که غافلانه از علمش بهره نمی برده خداوند (فرمانده) تکلیفش رو مشخص نکرده
نه در بهشت جای گرفت و نه در جهنم .
به مدت مشخصی که فرمانده هنوز اعلام نکردن باید در هر چهل روز از طریق فرشته مغرب شماره سه بهش مأموریت جدیدش داده بشه .
📌_منتظر یک شخصیت ذهنی که پرداخته ذهن من نویسنده است .
اما ماجرا جویی هایی که داره در مأموریت هاش برای اساس آیات و روایات و یا تجربه های موثق و علمی سایر روح های دیگه است .
⚠️لطفا از منتظر کپی نکنید و بدون نام نویسنده جایی منتشر نکنید .
به هیچ عنوان راضی نیستم .
منتظر رو دنبال کنید جدا از اینکه متوجه بشیم تکلیفش چی میشه ...
منتظر خلق شد تا شیوه جدید از نگفتنی های ما باشه بهش دل بدید وگرنه قهر می کنه و میره یک جای دیگه🌱
📌برای خوندن منتظر باید از هوش تون استفاده کنید و فعال ترش کنید!
منتظر نمیاد لو بده ماجرا دقیقا چیه اما نشونه هارو می گه.
گزارش دوم از تجسم صحنه شهادت آقای رئیسی و همراهانش بوده .
و سیدی که دیرتر از همه شهید میشه آقای آل هاشم که تأیید شد تا یک یا چند ساعت بعد از حادثه همچنان زنده بودن...
دیگه از این توضیح ها خبری نیست ها!
دعوام می کنه تو کارش دخالت کنم!
بنت الصابر🇵🇸
#گزارش_سوم:
این روز ها خبرگزاری آسمان خیلی مخاطب پیدا کرده، نه اینکه فکر کنید بابت گزارش نویسی های منِ منتظر اینطور شده ها ،نه!
سر تیم گروه رسیدگی به امور شهدا این روز ها حسابی سرش شلوغ شده .
ملک مغرب عزرائیل هم سردمدار این خیل عظیم است .هربار که از آسمان به زمین می رود همه ی مان می دانیم که دستور فرماندهی را دارد اجرا می کند.
برای فرماندهی درد نکشیدن هنگام جان دادن خیلی مهم است!
یعنی نشده ما بنده خوبی را ببینیم که با چهره دردمند جان بدهد.
دستور مستقیم این است! در تصادف ،در آتش سوزی ، در زلزله و یا هر مرگ غیر طبیعی که منجر به درد کشیدن می شود فرمانده اعلام کرده اند قبل از اینکه به جسم درد وارد شود عزرائیل زحمت را بکشد.
دوباره آمد ،سرتیم گروه فرشتگان امور شهدا را می گویم ، بازهم یک گوشه از بال هایش سیاه و زخمی بود ،بازهم باگروهی از ارواح زنان و کودکان شهید بود .
صبرم سرآمد همین که خیالش از جاگیری کودکان در بهشت راحت شد دوباره خواست برود که سر راهش سبز شدم .
بی مقدمه گفتم «چه خبر شده؟ چند ساعت است که در رفت و آمدی»
با گوشه بالش اشک هایش را زد کنار و گفت « گفتنی نیست منتظر، اگر فرماندهی اجازه می دهند ، همراهم بیا و ببین»
فی الفور پیکی از فرماندهی آمد که ایرادی ندارد .فرمانده از همه چیز آگاه است.
با سرتیم حفاظت امور شهدا راهی زمین شدم ، جایی که فرود آمدیم دود بود و دود!
فرشتگان تند تند مشغول رسیدگی بودند .
یکی با بال هایش باد می زد تا آتش چادر را خاموش کند ،دیگری به انسانی داشت کمک میکرد که آب را زودتر بیاورد ، یکی داشت ارواح کودکان بی قرار را آرام می کرد. یکی داشت به مادران شهید آینده فرزندان شان را نشان می داد .
یکی شان مسؤل نوزاد ها بود. همه ی شان را در حریر بهشتی می پیچید و روی بال های نرم ملک دیگر جای می داد.
طاقت دیدن آن صحنه های جگر سوز را نداشتم .هرچقدر هم که روح قبل از درد کشیدن جسم رفته باشد و عزرائیل کاردان کارش را به نحو احسن انجام داده باشد .
می دیدم که چطور بعضی ها بالای سر جسم شان به سوختن شان نگاه می کردند.
خودم را به جنت رساندم ، آنجا فرشتگانی بودند که به ارواح شهدا لباس هایی از حریر و زیور آلاتی از سنگ هایی می آویختند که همگی شان مزین بودند به مُهر حُب امیرالمؤمنین. خودم را از لای در جنت اعلی سُر دادم به داخل ،این بارهم فرشته دربان با لبخندی نگاهم کرد . کنار نهر شیر و عسل زیر درخت هفت میوه ،انسیة الحورا نشسته بود و گرد تا گردش ارواح کودکان فلسطینی.
این رسم اینجاست! تمام کودکان حق دارند در کلاس بانوی امیرالمؤمنین رسم بندگی بیاموزند .
آن طرف تر ماه منیر بنی هاشم را دیدم ،عباس بن علی حتی میان بهشتیان هم ماه عشیره بود، ایشان هم سخت مشغول آموختن مهارت های رزم به تمام نوجوانان و جوانانی بود که قرار است در نبرد پیش رو هر صد نفرشان یاریگر یک نفر باشند!
امام حسن اینجا هم دست از کریم بودن بر نمی دارند ، به تمام فرشتگان و کارگزاران مُلک شان فرمان داده اند طبق طبق میوه و خوراک بهشتی تقدیم شهدا کنند . در ملک ایشان غوغایی برپاست.
آن طرف تر کنار حوض کوثر امیرالمؤمنین نه دوشادوش بلکه مثل همیشه یک قدم عقب تر از برادرشان رسول الله ایستاده اند و کنارشان هم حلقه ای از بزرگان و ریش سفیدان عشیره های فلسطینی .
ام البنین هم کمی آن سو تر با مهربانی با جمعی از ارواح زنان شهیده قدم زنان به مُلک سیدالشهدا نزدیک می شوند.
این هم رسم مخصوص ام البنین است ،او همیشه تمام ارواح زنان شهید را همراه می کرد با خود تا عرض ادب کنند اول خدمت رسول الله و امیرالمؤمنین و بعد خدمت حانیه ی امیرالمؤمنین و بعد خدمت امام حسن که هیچ زمانی ندیدم از مُلک ایشان کسی دست خالی بیرون بیاید و بعد با شوق و رغبتی چندان دق الباب می کرد مُلک حسینش را .
امام هم هربار می فرمودند «در باز است مادرجان ،قدم تان به چشم حسین .»
روح نا آرامم ،آرام گرفت هرچند که سهم دیدن انوار الهی فقط از دور حق من است اما هربار که می خندند نسیمی آرام در وجود تمام ساکنین جنت می پیچد و من هم از این ماجرا مستثنی نیستم .
خبرگزاری های زمین دقیقه به دقیقه آمار شهدای رفح را گزارش می دهند .
من هم باید زودتر این گزارش را تمام کنم و در تیتر آن بنویسم «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا ۚ بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ»
#گزارش_نویسی_های_منتظر
#بنت_الصابر
https://eitaa.com/joinchat/2393571598C3119906284
همهی ما ایراداتی داریم که در سبب ترک اونها هستیم .
یا برعکس یک سری خوبی هایی رو دیدیم یا شنیدیم که خیلی دوست داشتیم ماهم به اون برسیم ،اما نشده .
یک وضعیت وسطی هم هست که اینم خیلی سخته ...
به یک خوبی رسیدیم ، یک ورژن بهتر از الان خودمون هم دیدیم با سختی هم رسیدیم ، اما یکهو به خودمون اومدیم دیدیم هرچی داشتیم رو سپردیم به باد ...
اینقدر هربار تلاش کردیم و نشد و نشد و نشد که ممکنه خسته هم شده باشیم .
نا امید هم شده باشیم .
اما یک چیزی در درون ما دوباره و دوباره ما رو سوق میده به سمت رشد .
از چیز های کوچیک بگیر تا بزرگ ...
قطعا این مسیر شیرین نیست!
مسیری که نه می رسی بهش ،نه موفقیت داری بد تر هی شکست می خوری مزه هرچی بده ، مزه شیرینی نداره!
بنت الصابر🇵🇸
همهی ما ایراداتی داریم که در سبب ترک اونها هستیم . یا برعکس یک سری خوبی هایی رو دیدیم یا شنیدیم که
حالا یک دسته دیگه
کسانی هستن که تو این نرسیدن معتقد هستند که در یک رنج مقدس دارن به سر میبرن!
میگه من که هدفم درسته ، تلاشمم که هست پس حالا که نمی رسم به چیزی که می خوام این میشه رنج من ..
از چیز های دنیوی و امکانات بگیر تا خانواده و فرزند و زندگی و رشد روحی و معنوی و ...
حرفی که امروز می خوایم بزنیم همین!
اینکه خیلی وقت ها ما دچار رنج خود خواسته میشیم!
اصلا رنجی نیست ،اصلا
اما ما اینقدر برای خودمون سختش کردیم که فکر می کنیم داریم کوه می کنیم ..
درحالی که اگر مبدأ اون فکر ما (بینش ما) درست بشه
تازههههه مزه شیرینی میاد زیر زبون مون ...
#کهکشان_وجودم۱⬇️
کلمه های کمال، رشد، تعالی و...
خیلی ما شنیدیم اما این بار بیاید یک چیز دیگه صداش کنیم .
بیاید #کهکشان_وجودم صداش کنیم !
این دایره کهکشان وجود ماست .
این کهکشان همون انسان تمام شدن ماست .
یعنی تجلی تمام خوبی ها در ما .
اگر کسی می خواد رشد کنه
می خواد عوض بشه
می خواد به هرچی که اون رو به بالاترین درجات می رسونه نزدیک بشه
باییییدددد اول راه رسیدن به کهکشان وجودش رو پیدا کنه
و بعد زمانی که پیدا کرد متوجه بشه می تونه چطور به چیز هایی که می خواد برسه !
یعنی شما تصور کن برای رشد باید وارد این کهکشان بشی تا مسیر رو پیدا کنی!
و برای رسیدن به خود این کهکشان باید بازهم به دنبال مسیر درست بگردی
خبر خوب اینکه زمانی که مسیر درست رو پیدا کردی احتمال اینکه راه رو گم کنی و به بیراهه بری خیلیییی کمتر میشه
بنت الصابر🇵🇸
کلمه های کمال، رشد، تعالی و... خیلی ما شنیدیم اما این بار بیاید یک چیز دیگه صداش کنیم . بیاید #کهکش
حالا متوجه می شیم چرا نمی رسیم...
چون ما بدون اینکه راه ورود به کهکشان خودمون رو پیدا کنیم می خوایم برسیم به مرحله بعدی به مقصد (این مقصد رو می تونید تمام چیزی های خیر و نورانی که خواستید و نرسیدید در نظر بگیرید)
در حالی که اول باید راه وارد شدن به خودمون رو بلد باشیم .