eitaa logo
「• کانون بنت الزهرا •」
391 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
595 ویدیو
6 فایل
﴾﷽﴿ • عَملیات‌ کربلاے پنج‌ شهدا بیشتر از ناحیه‌ پهلو تیرمیخوردن...! • #رمز‌عملیات‌یازهرا(سلام الله علیها)بود!♥️ با ما در ارتباط باشید 💌 @H_badrloo
مشاهده در ایتا
دانلود
🖇 🌱 ⊰چہ‌شبـآیۍزِجُـدآیۍتـو‌هِـق‌هِـق‌ڪردم ⊰خَسـتـہ‌اَم‌اَز‌هَـمہ‌عـآلم‌بطَـلَب‌دِق‌ڪردم...! ۲روز تا اربعین حسینی 💔 -🏴-𝒄𝒉𝒏𝒍↷ ‌‌@bentolzahra118
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️از زیبایی‌های پیاده‌روی اربعین ببینید جوانی که دست در بدن ندارد و کودکانی که یکی عرق‌ او را خشک می کند و دیگری برایش آب می آورد -♡-𝒄𝒉𝒏𝒍↷ ‌‌@bentolzahra118
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤 بنده خدا باش در همه حال، چنان که او خداوند توست در همه حال -⌛️-𝒄𝒉𝒏𝒍↷ ‌‌@bentolzahra118
مثل برنامه‌های خودسازی در رابطه با -✍-𝒄𝒉𝒏𝒍↷ ‌‌@bentolzahra118
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بفرمایید روضه🏴 ◾مراسم اربعین حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) ▫️سخنران سرکارخانم رحیمی ▫️با نوای مداحان اهل بیت (علیه السلام) 📍زمان و مکان پنجشنبه ۱۶ شهریور ماه ساعت ۱۶ مشکین دشت پایگاه شهیدان هدایتکار ( روبه روی فرهنگسرا ) -♡-𝒄𝒉𝒏𝒍↷ ‌‌@bentolzahra118
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤 نوکرت مثل رقیه سلام‌الله‌علیها مانده جا از قافله حال این جامانده را جامانده می‌فهمد فقط -💔-𝒄𝒉𝒏𝒍↷ ‌‌@bentolzahra118
مجید بربری کربلا که رفت ، متحول وحر مدافعان حرم شد 🔹️ هشت روز مانده به اربعین سال ۹۳ ساعت یازده شب بود که مجید سراسیمه آمد خانه: «وسایلم را جمع کنید که عازم کربلا هستم.» گفتم: «زودتر می گفتی که به چند تا از فامیل و آشنا خبر می دادیم.» عجله داشت و رفقایش داخل ماشین منتظرش بودند. 🔸 چه رفقـایی و چه سفر اربعیـنی! تا برسند مرز مهران، صدای آهنگ و بگو بخندشان بلند بود؛ گویا کارناوال شادی راه انداخته بودند. 🔹 مجید اولین بار که رفت داخل حرم حضرت علی (ع) کمی تغییر کرد و کم حرف شد. هر بار هم که می رفت حرم، دیر برمی گشت؛ آنهم با چشم های قرمز. رفقا مانده بودند که این خود مجید است یا نقش بازی جدیدش. 🔸 پیاده روی که شروع شد، مجید غرق در خودش بود. نه می گفت و نه می خندید. ◇ پایش که رسید بین الحرمین، از درون شکست. دیگر دست خودش نبود. ذکـر لبـش یا حسـین یا حسـین بود و مشغول اشـک و نـالـه. 🔹 وقتی می خواستند برگردند، به صمیمی ترین دوستش گفت: «توی این چند روز از امـام حسین ع خواستم که آدمم کند. اگر آدمم کند دیگر هیچ چیز نمی خواهم.» 🌹 او حـرّی دیگری از نوع مدافعان حرم شده بود که فاصله بین توبه و شهادتش ۱۳ ماه بیشتر نبود. 📚 برگرفته از کتاب " مجید بربری " بقلم کبری خدابخش -📻-𝒄𝒉𝒏𝒍↷ ‌‌@bentolzahra118
🖤 | مراقب خودت هم باش! -💡-𝒄𝒉𝒏𝒍↷ ‌‌@bentolzahra118
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا