eitaa logo
به سمت خدا
47.9هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.7هزار ویدیو
58 فایل
🔹 تبلیغات ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/UB8X.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙سخنرانی استاد فاطمی نیا 🎬 نظر بلند باشیم ═✧❁🌸❁✧═ @besamt_khoda ═✧❁🌸❁✧═
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹 🔸حرفی مهمتر از این مطلب نداشتم🔸 عمر ما می گذرد و دیر یا زود به صف گذشتگان می پیوندیم و این، زندگی بزرگ ماست. من چیزی مهمتر از این مطلب نداشتم که به شما بگویم. ═✧❁🌸❁✧═ @besamt_khoda ═✧❁🌸❁✧═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸▪️🌸 🌸السَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ... ▪️سلام بر تو ای مولایی که آینه مهربانی خدا هستی. سلام بر تو و بر روزی که زمین و زمینیان را از محبت، سیراب خواهی کرد. 📓صحیفه رضویه، ص541، زیارت امام زمان عجّل تعالی فرجه در حرم شریف امام رضا علیه السلام. 🌸▪️🌸 ═✧❁🌸❁✧═ @besamt_khoda ═✧❁🌸❁✧═
6.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔖منبر کوتاه 🔖 🎥 🔅کاری که سکرات موت را آسان می‌کند...‼️ ═✧❁🌸❁✧═ @besamt_khoda ═✧❁🌸❁✧═
7.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 _حضرت_زهرا(س) ♨️فخر زنان عالم 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام ‌‌‌‌‌ ═✧❁🌸❁✧═ @besamt_khoda ═✧❁🌸❁✧═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاهکار زندگي چيست؟ ⚡️اين که در ميان مردم زندگی کنی ولی هيچگاه به کسی زخم زبان نزنی ... دروغ نگویی ... کلک نزنی و سوء استفاده نکنی ... ⚡️نیازی ﻧﻴﺴﺖ ﻳﮑﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ "ﺗﺤﻤﻞ" ﮐﻨﻴﻢ ، ⚡️ﮐﺎﻓﻴﺴﺖ ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ "ﻗﻀﺎﻭﺕ " ﻧﮑﻨﻴﻢ ... ⚡️ﻻﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﺑﺮﺍی "ﺷﺎﺩﮐﺮﺩﻥ" يکدﻳﮕﺮ ﺗﻼﺵ ﮐﻨﻴﻢ ، ⚡️ﮐﺎﻓﻴﺴﺖ ﺑﻬﻢ " ﺁﺯﺍﺭ " ﻧﺮﺳﺎنيم ... ⚡️ﻻﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ "ﺍﺻﻼﺡ" ﮐﻨﻴﻢ ، ⚡️ﮐﺎﻓﻴﺴﺖ ﺑﻪ "ﻋﻴﻮﺏ " ﺧﻮد ﺑﻨﮕﺮﻳﻢ ... ⚡️حتی ﻻﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﻳﮑﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ ، ⚡️ﻓﻘﻂ ﮐﺎﻓﻴﺴﺖ "ﺩﺷﻤﻦ" ﻫﻢ ﻧﺒﺎﺷﻴﻢ ... " ﺁﺭی، ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﺷﺎﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ زندگی کردن شاهکار است ... ═✧❁🌸❁✧═ @besamt_khoda ═✧❁🌸❁✧═
✍ امام باقر (عليه‌السلام) فرمودند: محبوب‌ترين كارها نزد خداى متعال آن كارى است كه دوام بيشـترى دارد، گرچـه انـدك باشـد. جامع الاحاديث، ص 182 ═✧❁🌸❁✧═ @besamt_khoda ═✧❁🌸❁✧═
🌼 خداى متعال به حضرت موسى علیه‌السلام فرمود: 🍃«اى موسى! مرا با زبانى بخوان كه با آن معصيتم نکرده‌ای». موسى علیه‌السلام گفت: از كجا چنين زبانى بياورم؟ فرمود: «با زبانِ ديگران، مرا بخوان»🍃 🍂رُوِيَ أنَّ اللّهَ تَعالى أوحى إلى موسى عليه السلام: يا موسَى، ادعُنی عَلى لِسانٍ لَم تَعصِنی بِهِ. فَقالَ عليه السلام: أنّى لی بِذلِكَ؟ فَقالَ: اُدعُني عَلى لِسانِ غَيرِكَ🍂 📚عدّة الداعی، ص ۱۳۱ ═✧❁🌸❁✧═ @besamt_khoda ═✧❁🌸❁✧═
زندگی برزخی هم مثل دنیا لوازم خاص خودش را می طلبد کسی که لوازم مورد نیازش را با خود نَبَرد محکوم به عذاب است! ═✧❁🌸❁✧═ @besamt_khoda ═✧❁🌸❁✧═
✍امام هادی علیه السلام بر زیردستان خشمگین شدن نشانه پَستی است 📚بحار الأنوار ج75 ص370 ═✧❁🌸❁✧═ @besamt_khoda ═✧❁🌸❁✧═
🌴🍁🍁🌴🍁🍁🌴 🔆چرا ولیعهدی پدر را نپذیرفت؟ 🍃هارون الرشيد بيست و يك پسر داشت كه سه تاى آن ها را به ترتيب وليهد خود كرده بود؛ يكى محمد امين ، دومى مامون الرشيد و سومى مؤتمن . 🍃در اين ميان قاسم پسرى بود كه گوهر پاكش از صلب آن ناپاك ؛ چون مرواريدى از درياى تلخ و شور، ظاهر گشته و فيض مجالست زهاد و عباد آن عصر را دريافته بود. او از تاءثير صحبت ايشان روى دل از زخارف دنيا بر تافته و طريقه پدر و آرزوى تاج و تخت را ترك گفته بود. قاسم جامه كهنه و مندرس كرباسين پوشيده و قرص نان جويى روزه خود را افطار مى كرد و پيوسته به قبرستان رفته و به نظر عبرت بر مرده ها مى نگريست و مانند ابر بهار اشك مى ريخت . 🍃روزى پدرش در مكانى نشسته بود، وزرا و بزرگان و اعيان و اشراف در خدمتش كمر بندگى بسته و هر يك به تناسب مقام خود نشسته بودند كه آن پسر با لباس مندرس و كهنه و سر و وضعى ساده و معمولى از آنجا عبور كرد، گروهى از حضار گفتند: 🍃اين پسر سر امير را در ميان پادشاهان زير ننگ كرده ! امير بايد او را از اين وضع ناپسند منع نمايد، اين حرفها به گوش هارون الرشيد رسيد، او پسر را خواست و از روى مهربانى و شفقت زبان به نصيحت او گشود. آن جوان سعادتمند گفت : 🍃اى پدر! عزت دنيا را ديدم و شيرينى رياست را چشيدم حالا از تو مى خواهم كه مرا به حال خود واگذارى تا عبادت خدا بجا آورم و زاد و توشه اى براى آخرتم فراهم سازم ، من از دنياى فانى چيزى نمى خواهم و از درخت دولت پادشاهى تو ثمرى نخواستم . هارون قبول نكرد و به وزير خود گفت : فرمان ايالت مصر و اطراف آن را بنويس . 🍃قاسم گفت : اى پدر! دست از سر من بردار والا ترك شهر و ديار مى كنم و از تو مى گريزم . هارون براى اينكه پسر را از اين كار منصرف كند با مهربانى گفت : فرزندم ! من طاقت دورى تو را ندارم ، اگر تو ترك وطن گويى روزگار بى تو چگونه به من خواهد گذشت ؟! 🍃گفت : تو فرزندان ديگرى هم دارى كه دلت با ديدن آنها شاد شود. سرانجام چون ديد پدر دست از او بر نمى دارد، نيم شبى خدم و حشم را غافل كرد و از دارالخلافه گريخت و تا بصره در هيچ جا توقف نكرد. او به جز قرآنى ، از مال دنيا هيچ با خود بر نداشت . در بصره با كارگرى امرار معاش ‍ مى كرد. ابو عامر بصرى مى گويد: 🍃ديوار باغ من خراب شده بود، از خانه بيرون آمدم تا كارگرى بيابم و ديوار باغم را بسازم . جوان زيبارويى را ديدم كه آثار بزرگى از او نمايان بود و بيل و زنبيلى در پيش خود نهاده و قرآن تلاوت مى كرد. 🍃گفتم : اى جوان ! كار مى كنى ؟ گفت : بله براى كار كردن آفريده شده ام ، با من چه كار دارى ؟ 🍃گفتم : گل كارى ، گفت : به اين شرط مى آيم كه يك درهم و نصف به من مزد دهى و وقت نمازم به من فرصت دهى تا نماز را سر وقت بخوانم . قبول كردم و او را بر سر كار آوردم . چون غروب آمدم ، ديدم يك تنه كار ده نفر را كرده است ! دو درهم به او دادم ، قبول ، نكرد و همان يك درهم و نصف را گرفت و رفت . روز ديگر به دنبال وى به بازار رفتم ولى او را نيافتم ، سراغش را گرفتم ، گفتند: فقط شنبه ها كار مى كند، كارم را به تعويق انداختم تا روز شنبه رسيد، به بازار رفتم همچنان او را مشغول تلاوت قرآن ديدم ، سلام مى كردم گويا از عالم غيب او را كمك مى كردند. شب خواستم به او سه درهم بدهم قبول نكرد و همان يك درهم و نصف را گرفت و رفت . 🍃شنبه سوم به بازار دنبال او رفتم او را نيافتم ، از او سراغ گرفتم ، گفتند: سه روز است در خرابه اى بيمار افتاده ، به شخصى التماس كردم مرا نزد او ببرد، او را ديدم كه در خرابه اى بى در و پيكر بيهوش افتاده و نيم خشتى زير سر نهاده است . سلام كردم چون در حالت احتضار بود توجهى نكرد، ديگر بار كه سلام كردم مرا شناخت ، خواستم سر او را به دامن بگيرم نگذاشت و گفت : اين سر را بر روى خاك بگذار كه جز خاك او را سزاوار نيست و من هم دوباره سر او را بر خاك نهادم . 🍃گفتم : اگر وصيتى دارى به من بگو، گفت : از تو مى خواهم وقتى مردم مرا به خاك بسپارى و بگويى پروردگارا! اين بنده خوار و ذليل تو است كه از دنيا و مال و منصب آن گريخت و رو به درگاه تو آورد كه شايد او را بپذيرى پس به فضل و رحمت خود، او را قبول كن و از تقصيرات او درگذر. آنگاه پيراهن و زنبيل مرا به قبر كن ده و قرآن و انگشتر مرا به هارون الرشيد برسان و به او بگو اين امانتى است از جوانى غريب كه گفت : مبادا با اين غفلتى كه دارى بميرى ! اين را گفت و حركت كرد كه برخيزد نتوانست ، دو مرتبه خواست بلند شود نتوانست ، گفت : 🍃عبدالله زير بغلم را بگير كه آقا و مولايم اميرالمومنين (ع ) آمد. بلندش كردم ، ديدم جان به جان آفرين تسليم كرد. ═✧❁🌸❁✧═ @besamt_khoda ═✧❁🌸❁✧═