🌺🍃روزى روستاييان تصميم گرفتند براى بارش باران دعا كنند
در روزيكه براى دعا جمع شدند تنها يك پسربچه با خود چتر داشت ،این یعنی #ایمان...
🌺🍃كودك يك ساله اى را تصور كنيد زمانيكه شما اورابه هوا پرت ميكنيد او ميخندد زيرا ميداند اورا خواهيد گرفت اين يعنى #اعتماد....
🌺🍃هر شب ما به رختخواب ميرويم ما هيچ اطمينانى نداريم كه فردا صبح زنده برميخيزيم با اين حال هر شب ساعت را براى فردا كوك ميكنيم اين يعنى #اميد...
برایتان " ایمان ، اعتماد و امید به خدا" را آرزو می کنم.
✨
@besamtaramesh
هدایت شده از سوختہ حق
قدّ من کوتاه بود و نیزه ها خیلی بلند
خواستم
بر زخم هایت بوسه بگذارم، نشد😭
#یا_رقیه_بنت_الحسین
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍁شناسنامه ی قرآن🍁
نام: قرآن، قرآن یک کلمه ی عبری است
اسم اصلی قرآن فرقان می باشد
لقب قرآن: مجید
زبان قرآن:عربی
زمان نزول: ماه رمضان , شب قدر
محل نزول: مکه مکرمه, غار حرا...
فرستنده: الله جل جلاله
ملکه وحی: حضرت جبرئیل
گیرنده: حضرت محمد
تعدادوحی:۲۴۰۰۰ مرتبه
مدت نزول:۲۳ سال
اولین آیه: إقرا باسم ربک الذی خلق
اولین سوره: العلق
آخرین سوره: النصر
آخرین آیه: الیوم اکملت لکم دینکم
تعدادجزء:۳۰ جزء
تعداد سوره:۱۱۴ سوره
با عظمت ترین آیه: آیت الکرسی
طولانیترین سوره: سوره بقره
کوتاه ترین سوره: سوره کوثر
بزرگترین آیه: آیه ی ۲۸۲ سوره ی بقره
کوچکترین آیه: کلمه (طه) از سوره بیستم
تعداد سوره های مکی: ۸۲ سوره
تعداد سوره های مدنی: ۲۰ سوره
تعداد سوره های مکی و مدنی: ۱۲ سوره
سوره نصف قرآن: سوره کهف
مادر قرآن: فاتحه
قلب قرآن: یس
عروس قرآن: سوره ی الرحمن
سوره ای که دو بسم الله دارد: نمل
سوره ای که بسم الله ندارد: توبه
تعداد حزب: ۱۲۰ حزب
سوره ای که در تمام آیات اسم الله دارد: مجادله
تعدا آیات: ۶۲۳۶ آیه
تعداد کلمات: ۷۷۴۳۹ کلمه
تعداد حروف کل قرآن: ۳۳۰۷۳۳ حروف
تعداد نقطه ها: ۱۰۵۶۸۴نقطه
قرآن به سه قسمت تقسیم شده: وحدانیت خدا ، قصص ، احکام
سوره ای که سه بار خواندن آن حکم ختم قرآن را دارد: سوره ی اخلاص
و …
🍁قابل تامل:
در زمان نزول قرآن چرتکه هم وجود نداشته، چه رسد به ماشین حساب , کامپیوتر , ماهواره , تلسکوب , وسیله پرواز و زیردریایی , اسکنر
و...
واقعیات شگفتانگیز در مورد قرآن
برابری مرد با زن:
واقعیت اعجابآور این است که تعداد دفعاتی که کلمه مرد در قرآن دیده میشود ۲۴ مرتبه و تعداد دفعاتی که کلمه زن در قرآن دیده میشود هم ۲۴ مرتبه است، درنتیجه، نه تنها این عبارت از نظر دستوری صحیح است، بلکه از نظر ریاضیات نیز کاملاً بیاشکال است، یعنی ۲۴=۲۴
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
✨﷽✨
💠داستان پندآموز💠
✍مرد فقیرى بود که همسرش از ماست کره مى گرفت و او آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت، آن زن کره ها را به صورت توپ های یک کیلویى در می آورد. مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید. روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است. مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: ما ترازویی نداریم، بنابراین یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر شما را به عنوان وزنه قرار دادیم. مرد بقال از شرمندگی نمیدانست چه بگوید.
💥یقین داشته باش که: به اندازه خودت برای تو اندازه گرفته می شود…!. .:
. .:
@besamtaramesh
🌿🌼🌿🌼🌿🌼🌿🌼🌿🌼
#فوق_العاده_زیبا 👌👌👌
...استکانهای پلاستیکی
🔶حجت السلام سید علی اکبر کوثری پدر مرحوم آقای کوثری معروف، در ظهر عاشورای یک سالی به یکی از مساجد قم برای روضه خوانی تشریف میبرند.
.
🔶بچه های آن محله به رسم کودکانه ی خود خاله بازی میکردند و به جهت تقلید از بزرگترها، باچادرهای مشکی و مقنعه های مشکی مادرانشان حسینیه و تکیه ی کودکانه و کوچکی در عالم کودکی، در گوشه ای از محله برای خودشان درست کرده بودند.
.
🔶مرحوم سید علی اکبر میگه بعد از اتمام جلسه اومدم از درب مسجد بیام بیرون یکی از دختر بچه های محله اومد جلوم و گفت آقای کوثری برای ماهم روضه میخونی؟
.
🔶گفتم: دخترم روز عاشوراست و من تا شب مجالس مختلفی وعده کردم و چون قول دادم باید عجله کنم که تاخیری در حضورم نداشته باشم.
.
🔶هر چه اصرار کرد توجهی نکردم تا عبای منو گرفت و با چشمان گریان گفت مگه ما دل نداریم!؟ چه فرقی بین مجلس ما و بزرگترها هست؟
.
🔶پیش خودم گفتم دل این کودک رو نشکنم و قبول کردم و به دنبالش باعجله رفتم تا رسیدیم. حسینیه ی کوچک و محقری بود که به اندازه سه تا چهار نفر بچه بیشتر داخلش جا نمیشدند. سر خم کردم و وارد حسینیه ی کوچک روی خاکهای محله نشستم و بچه های قد و نیم قد روی خاک دور و اطرافم نشستند. سلامی محضر ارباب عالم حضرت سیدالشهدا عرضه کردم
.
السلام علیک یاابا عبدالله...
.
🔶دو جمله روضه خوندم و یک بیت شعر از آب هم مضایقه کردند کوفیان...
.
🔶دعایی کردم و اومدم بلند بشم باعجله برم که یکی از بچه ها گفت تا چای روضه رو نخوری امکان نداره بزاریم بری...
.
🔶رفت و تو یکی از استکانهای پلاستیکی بچه گانشون برام چای ریخت، چایی سرد که رنگ خوبی هم نداشت
.
🔶با بی میلی و اکراه استکان رو آوردم بالا و برای اینکه بچه ها ناراحت نشن بی سر و صدا از پشت سر ریختم روی زمین و بلند شدم و رفتم...
.
🔶شام عاشورا خسته و کوفته اومدم منزل و از شدت خستگی فوراً به خواب رفتم.
.
🔶وجود نازنین حضرت زهرا صدیقه ی کبری در عالم رویا بالای سرم آمدند. به من فرمود: آسید علی اکبر مجالس روضه ی امروز قبول نیست.
.
🔶گفتم چرا خانوم جان فرمود: نیتت خالص برای ما نبود. برای احترام به صاحبان مجالس و نیات دیگری روضه خواندی. فقط یک مجلس بود که از تو قبول شد و ما خودمون در اونجا حضور داشتیم، و اون روضه ای بود که برای اون چند تا بچه ی کوچک دور از ریا و خالص گوشه ی محله خواندی.
.
🔶آسید علی اکبر ما از تو گله و خورده ای داریم! گفتم جانم خانوم، بفرمایید چه خطایی ازم سر زده؟
.
🔶خانوم حضرت زهرا با اشاره فرمودند: اون چای من بادست خودم ریخته بودم چرا روی زمین ریختی!!؟...
.
🔶از خواب بیدار شدم و از ان روز فهمیدم که توجه و عنایت اونها به مجالس بااخلاص و بی ریاست و بعد از اون هر مجلس کوچک و بی بضاعتی بود قبول میکردم و اندک صله و پاکتی که از اونها عاید و حاصلم میشد برکتی فراوان داشت.
🏴.
@besamtaramesh
نذر عشق دو عالم حضرتِ
#أباعبدٱلله_ٱلحسین_علیه_ٱلسلام
مانده ام تنهاترازتنها، نگاهم کن حسین
خسته ام! خسته ازاین دنیا،نگاهم کن حسین
دستهایم نذرچشمانت سخاوتمند بود
کو؟کجارفت آن دل دریا؟! نگاهم کن حسین
باخجالت گوشۂ هیئت نشستم غرق اشک
روسیاهم! آمدم آقا، نگاهم کن حسین
نفْس طغیان کردوازمن حالِ خوبم را گرفت
باخودآوردم گناهم را،نگاهم کن حسین
خوب میدانم بدم امّابزرگی کن بیا...
درمیان روضه این شب ها،نگاهم کن حسین
بادل وجان مادرت رادوست دارم مثل حُر
پس به جان مادرت زهرا،نگاهم کن حسین
کُنجِ کشتیِ نجاتت کاش جایی داشتم
کاش جایی داشتم آنجا،نگاهم کن حسین
دردو دنیا مطمئنّم که به دردم میخوری
من به دردت میخورم آیا؟! نگاهم کن حسین
#صلی_ٱلله_علیک_یا_أباعبدٱلله_الحسین
#بالحسین_ع_إلهی_العفو
@besamtaramesh
اشراف زادهای، در راه پیرمردی دید که بار سنگینی از هیزم بر پشت حمل میکند،
لنگ لنگان قدم بر میداشت و نفس نفس صدا میداد.
به پیرمرد نزدیک شد و گفت:
مگر تو گاری نداری که بار به این سنگینی میبری!؟ هر کسی را بهر کاری ساختهاند،
گاری برای بار بردن است.
پیرمرد خندهای کرد و گفت:
این گونه هم که فکر میکنی نیست.
به آن طرف جاده نگاه کن، چه میبینی؟
اشراف زاده با لبخندی گفت:
پیرمردی که بار هیزم بر گاری دارد و به سوی شهر روانه است.
پیرمرد گفت:
میدانی آن مرد، اولادش از من افزون تر است ولی فقرش از من بیشتر است؟
اشراف زاده گفت:
باور ندارم، از قرائن بر میآید فقر تو بیشتر باشد زیرا آن گاری دارد و تو نداری و بر فزونی اولاد باید تحقیق کرد.
پیرمرد گفت: آقا!!!
آن گاری مال من و آن مرد همنوع من است.
او گاری نداشت و هر شب گریه کودکانش مرا آزار میداد چون فقرش از من بیشتر بود گاری خود را به او دادم تا بتواند خنده به کودکانش هدیه دهد.
بار سنگین هیزم، با صدای خنده کودکان آن مرد، چون کاه بر من سبک میشود.
آنچه به من فرمان میراند خنده کودکان است.
@besamtaramesh