✨﷽✨
◾️ توبه نمیکنیم چون خود را بد نمیدانیم!
حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
✍حوادثی که اتفاق میافتد، نتیجه کارهای ماست که بر سر ما میآید: « وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ؛ هر مصیبتی به شما میرسد، بهواسطه اعمال شماست».(شوری: ۳۰)
آیا نباید به فکر باشیم و از گناهان گذشته که باعث این همه بلاها و مصیبتها شده است، توبه کنیم؟ ولی ما توبه نمیکنیم، چون کارهای خود را بد نمیدانیم، و به خود و کارهای خود خوش بین هستیم! آیا در این حوادث و گرفتاریها که از هزار سال پیش به ما خبر دادهاند، نباید شرح صدر پیدا کنیم و همانطور که دستور دادهاند باشیم؟! که فرمودهاند: «تَمسکوا بِالأَمْرِ الأولِ؛ به دستور اول تمسک بجویید [و عمل کنید]»
یعنی اینکه به یقینیات اعتقاد داشته باشیم و به واضحات و ضروریات دینی عمل کنیم، و در موارد شک و تردید احتیاط نماییم. و نیز در مثل این زمانه که اهل ایمان به بلاهای فراوان مبتلا هستند، چنانکه دستور دادهاند، دعای فرج را زیاد بخوانیم.
📚 در محضر بهجت، ج٢، ص١٣٩
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
🔳 خاطره استاد قرائتی از اولین آشنایی با سردار سلیمانی
◽️همه رئیس جمهورها با هم بمیرند یک چنین تشییع جنازهای میشود؟
یک چنین تشییع جنازهای نمیشود.
عزت دست خداست.
این تشییع جنازه چه چیزی درونش بود؟
پول بود، زور بود.
◽️ من خودم سلیمانی را نمیشناختم.
سالها کار کرد و به احدی نگفت.
ایشان بالاترین درجه را داشت، خواص او را نمیشناختند.
من یک وقت دفتر آقا رفتم، کاری داشتم با آقای حجازی، آقای سردار سلیمانی را هم نمیشناختم، آنجا نشسته بود.
به آقای حجازی گفتم: یک حرف خصوصی دارم، ایشان کیست که اینجا نشسته است؟
گفت: نمیشناسی؟
گفتم: نه، گفت: سردار سلیمانی است.
گفتم: عه، اسمش را شنیده ام.
◽️چند سال پیش چند نفر سردار سلیمانی را میشناختند؟
سه سال پیش چند نفر حججی را میشناختند؟
خدا خواسته باشد درست کند، یک شبه همه چیز عوض میشود.
یک شبه بنی صدر سقوط میکند و یک شبه بهشتی بالا میرود.
از دوازده بهمن تا ۲۲ بهمن این ده روز چه حوادثی رخ داد.
هیچ مرجع تقلیدی به اندازه امام خمینی عکسش چاپ نشد. شاه گفت: امام خمینی نه، خدا گفت: آره.
زلیخا همه درها را بست که هیچکس نفهمد همه فهمیدند.
با خدا ور نروید.
اگر خودت را پاک کنی خدا مینویسد و خودت را بنویسی خدا پاک میکند.
خیلی مهم است.
💠 قرآن میفرماید: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا»
رمز محبوب شدن ایمان و عمل صالح است.
پس هرکس ایمانش بیشتر و عمل صالحش بیشتر محبوبیتش بیشتر است.
این تشییع جنازه میگویند: هرچه وُّدش پررنگ باشد، معلوم می شود «آمنوا و عملوا الصالحات» اش پررنگ بوده است.
#انتقام_سخت
#حاج_قاسم_سلیمانی
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
📚#حکایتی_زیبا_از_بهلول_دانا
بهلول بعد از طی یک راه طولانی به حوالی روستایی رسید و زیر درختی مشغول به استراحت شد .او پاهای خود را دراز کرد و دستانش را زیر سرش قرار داد. پیرمردی با مشاهده او به طرفش رفت و با ناراحتی فریاد کشید: تو دیگر چه کافری هستی؟
بهلول که آرامش خود را از دست داده بود جواب داد: چرا به من ناسزا می گویی؟ به چه دلیل گمان می کنی که من کافر و گستاخ هستم؟
پیرمرد جواب داد: تو با گستاخی دراز کشیده ای در صورتی که پاهایت به طرف مکه قرار دارند و به همین دلیل به خداوند توهین کرده ای!
بهلول دوباره دراز کشید و در حالی که چشم های خود را می بست گفت: اگر می توانی مرا به طرفی بچرخان که خداوند در آن جا نباشد!
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
📚#داستان_کوتاه
"دفترچه مشق"
"معلم" عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد:
"سارا..."
"دخترک" خودش را جمع و جور کرد، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با "صدای لرزان" گفت:
"بله خانم؟"
معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد، به "چشمهای سیاه و مظلوم" دخترک خیره شد و داد زد:
"چند بار بگم "مشقاتو" تمیز بنویس و "دفترت" رو سیاه و پاره نکن؟ ها؟!!
فردا "مادرت" رو میاری مدرسه...
می خوام در مورد "بچه ی بی انضباطش" باهاش صحبت کنم!
دخترک "چانه لرزانش" را جمع کرد.
"بغضش" را به زحمت قورت داد و آرام گفت:
خانوم ... "مادرم مریضه" ...
اما "بابام" گفته آخر ماه بهش حقوق میدن.!
اونوقت میشه مامانم رو "بستری" کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد ...
اونوقت میشه برای خواهرم "شیر خشک" بخریم که شب تا صبح گریه نکنه ... اونوقت ...
اونوقت "قول داده" اگه پولی موند برای من هم یه "دفتر بخره" که من "دفترهای داداشم" رو پاک نکنم و توش بنویسم ...
"اونوقت قول میدم مشقامو بنویسم."
معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت:
"بشین سارا ..."
و "کاسه اشک" چشمش روی گونه خالی شد ... 😔
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
♦️دلیل اخراج ادم(ع) و حوا(س) از بهشت!
💠هروي گفت: به امام رضا علیه السلام عرض کردم: یا ابن رسول الله! بفرمایید آن درختی که آدم و حوا از آن خوردنـد، مردم در این مورد اختلاف دارنـد. بعضـی روایت می کنند که گندم بوده و بعضـی انگور و بعضـی می گویند که درخت حسد است. فرمود: همه اینها درست است.
عرض کردم: پس این وجوه با اختلافی که دارنـد به چه نحو توجیه می شود؟ فرمود: ابا صـلت! درخت بهشت داراي انواع میوه ها است؛ در درخت گندم، انگور نیز هست، مانند درخت هاي دنیا نیست. وقتی خداوند آدم را به واسـطه سجده کردن ملائکه گرامی داشت و او را داخل بهشت نمود، در دلش خطور کرد که آیا خـدا خلقی بهتر از من آفریـده است؟ خداونـد از حـدیث نفس اومطلع گردیـد و به او وحی کرد که: اي آدم! سـربلندکن وساق عرش را نگاه کن! آدم سـر بلند نمود و به ساق عرش نگاه کرد. دید نوشـته شده: «لا اله الا الَّله، محمد رسول الله. علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین و زوجته فاطمه سیده نساء العالمین. الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنه» {نیست خدایی جز خداي یگانه، محمد فرستاده اوست، علی بن ابی طالب امیر مؤمنان
است و همسرش فاطمه سرور زنان جهان است. حسن و حسین سرور جوانان بهشتی هستند}آدم عرض کرد: خـدایا! اینها کیاننـد؟ فرمود: از فرزنـدان تو هسـتند. آنها از تو و از تمام مردم بهترند. اگر آنها نبودند، نه تو را خلق می کردم و نه بهشت و جهنم و نه آسـمان و زمین را. مبادا به آنها با دیـده حسـد نگاه کنی که از جوار خود خارجت میکنم!
اما او با چشم حسـد به آنها نگاه کرد و شان و مرتبه آنها را تمنا کرد. پس شـیطان بر او چیره شـد، تا اینکه از درختی که از آن نهی شـده بود خورد. و شـیطان بر حوا چیره گشت به خاطر اینکه حوا با چشم حسد به فاطمه سـلام الله علیها نگریست، تا اینکه همچنـان که آدم از آن درخت خـورد، حـوا نیز خـورد و خـدا آن دو را از بهشت اخراج کرد و از جـوار خود خـارج کرد و به زمین آورد.
📚(عیون اخبار الرضا، ص
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
نقل مستقیم خاطرهای شنیدنی از حاج قاسم سلیمانی:
یک بار از ماموریت برمیگشتم، منتظر نماندم که ماشین بیاد دنبالم. از فرودگاه مستقیم سوار تاکسی شدم، راننده تاکسی جوانی بود که نگاه معنا داری به من کرد.
به او گفتم: چیه؟ آشنا به نظر می رسم؟
باز هم نگاهم کرد، گفت: شما با سردار سلیمانی نسبتی دارید؟ برادر یا پسر خالهی ایشان هستید؟ گفتم: من خود سردار هستم.
جوان خندید و گفت: ما خودمون اینکارهایم شما میخواهی مرا رنگ کنی؟
خندیدم و گفتم: من سردار سلیمانی هستم.
باور نکرد. گفت: بگو به خدا که سردار هستی!
گفتم: به خدا من سردار سلیمانی هستم.
سکوت کرد، دیگه چیزی نگفت. گفتم: چرا سکوت کردی؟
حرفی نزد.
گفتم: زندگیت چطوره؟ با گرانی چه میکنی؟ چه مشکلی داری؟
جوان نگاه معنا داری به من کرد و گفت: اگه تو سردار سلیمانی هستی، من هیچ مشکلی ندارم.
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
📔#حکایت_طنز_قابل_تأمل!
یارو نشسته بوده پشت بنز آخرین سیستم، داشته صد و هشتاد تا تو اتوبان میرفته،
یهو میبینه یک موتور گازی ازش جلو زد!
خیلی شاکی میشه، پا رو میگذاره رو گاز، با سرعت دویست از بغل موتوره رد میشه.
یک مدت واسه خودش خوش و خرم میره، یهو میبینه متور گازیه غیییییژ ازش جلو زد!
دیگه پاک قاطی می کنه با دویست و چهل تا از موتوره جلو میزنه.
همینجور داشته با آخرین سرعت میرفته، یهو میبینه، موتور گازیه مثل تیر از بغلش رد شد!
طرف کم میاره، میزنه کنار به موتوریه هم علامت میده . خلاصه دوتایی وامیستن کنار اتوبان. یارو پیاده میشه میره جلوی موتوریه، میگه: آقا ! من مخلصتم، فقط بگو چطور با این موتور گازی روی ما رو کم کردی؟!
موتوریه با رنگ پریده نفس زنان میگه :
داداش… خدا پدرت رو بیامرزه وایستادی!…کش شلوارم گیر کرده به آیینه بغلت
نتیجه اخلاقی:
اگه می بینید بعضی ها در کمال بی استعدادی پیشرفت های قابل ملاحظه ای دارند
ببینید کش شلوارشان به کدام مسئولی گیر کرده،؟؟
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
✨﷽✨
✅ نه ثروت، تکریم است و نه فقر، اهانت!
✍ آیت الله العظمی جوادی آملی:
هر چيزی که در دنيا ذات أقدس الهي مقرّر کرد، يک آزمون است؛ در سوره مبارکه «فجر» چند بار اين آيه مطرح شد، کساني که وضع ماليشان خوب است خيال ميکنند که خدا اينها را گرامي داشت، برخيها خيال ميکنند آنها که وضع ماليشان خوب نيست، خدا به اينها اهانت کرده است؛ در صورتی که نه آن درست است، نه اين درست است.
﴿فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ ٭ وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ ٭ كَلاَّ﴾، هر دو ابتلاء است.
خداوند می فرماید آنها که مبتلا به ثروت هستند، ما آنها را آزموديم، آنها که مبتلا به فقر هستند، ما آنها را آزموديم. هر دو ابتلاء است. افرادي که سالم هستند در خانهها زندگي ميکنند، مبتلا به سلامت هستند. آنها که در بستر بيماري بيمارستان هستند، مبتلا به مرض هستند. نه آن تکريم است، نه اين اهانت. نه سرمايهدار مکرّم است، نه تهيدست تحقير شده. إکرام در قيامت روشن ميشود: «إنَّ الْغِنَی وَ الْفَقْرِ بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَی اللهِ»
📚جلسه درس تفسیر۲۰ اسفند۹۷
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
••✾🌻🍂🌻✾••
زنبوری موری را دید که به هزار حیله دانه به خانه میکشید و در آن رنج بسیار می دید و حرصی تمام میزد. او را گفت:
ای مور این چه رنج است که بر خود نهاده ای و این چه بار است که اختیار کرده ای؟ بیا تا مطعم و مشرب (آب و غذا) من ببین، که هر طعام که لذیذتر است تا من از آن نخورم به پادشاهان نرسد، آنجا که خواهم نشینم و آنجا که خواهم خورم.
این بگفت و به سوی دکان قصابی پر زد و بر روی پاره ای گوشت نشست. قصاب کارد در دست داشت و بزد و زنبور را به دو پاره کرد و بر زمین افتاد.
مور بیامد و پای او بگرفت و بکشید.
زنبور گفت: مرا به کجا میبری؟
مور گفت: هر که به حرص به جائی نشیند که خود خواهد، به جاییش کشند که نخواهد.
و اگر عاقل یک نظر در این سخن تامل کند، از موعظه واعظان بی نیاز گردد...
📚جوامع الحکایات
📚سدید الدین محمد عوفی
••✾🌻🍂🌻✾••
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
یک داستان یک پند
✍فردی پیش بهلول آمد و گفت: راهی بگو که گناه کمتر کنم. بهلول گفت: بدان وقتی گناه میکنی، یا نمیبینی که خدا تو را میبیند، پس کافری. یا میبینی که تو را میبیند و گناه میکنی، پس او را نشناختهای و او را نزد خود حقیر و کوچک میشماری.
💥پس بدان شهادت به اللهاکبر، زمانی واقعی است که گناه نمیکنی. چون کسی که خدا را بزرگ ببیند نزد بزرگ مؤدب مینشیند و دست از پا خطا نمیکند.
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
💟﷽
🌷✨دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی ڪار می ڪردند :
🌸🌼ڪه یڪی از آنهاازدواج ڪرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود .
🌼🌸شب ڪه می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف می ڪردند. یڪ روز برادر مجرد با خودش فڪر ڪرد و گفت :
🌸🌼درست نیست ڪه ما همه چیز را نصف ڪنیم . من مجرد هستم و خرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره می كند.
🌼🌸بنابراین شب ڪه شد یڪ ڪیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت .
🌷✨در همین حال برادری ڪه ازدواج ڪرده بود با خودش فڪر ڪرد و گفت :
🌸🌼درست نیست ڪه ما همه چیز را نصف كنیم . من سر و سامان گرفته ام ولی او هنوز ازدواج نڪرده و باید آینده اش تأمین شود.
🌼🌸بنابراین شب ڪه شد یك ڪیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت .
🌸🌼سال ها گذشت و هر دو برادر متحیر بودند كه چرا ذخیره گندمشان همیشه با یڪدیگر مساوی است . تا آن كه در یڪ شب تاریڪ دو برادر در راه انبارها به یڪدیگر برخوردند.
🌼🌸آن ها مدتی به هم خیره شدند و سپس بی آن ڪه سخنی بر لب بیاورند ڪیسه هایشان را زمین گذاشتند و یكدیگر را در آغوش گرفتند.
🌷✨از "خوب" به "بد"رفتن به فاصله لذته پريدن از يڪ نهر باريڪ است اما برای برگشتن بايد از اقيانوس گذشت...
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
🦋🦋🦋
*یه لات بود تو مشهد...*
هم سگ خرید و فروش می کرد،
هم دعواهاش حسابی سگی بود!!
یه روز داشت می رفت سمت کوهسنگی برای دعوا و غذا خوردن! که دید
یه ماشین با آرم ”ستاد جنگهای نامنظم“
داره تعقیبش میکنه.
شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت: ”فکر کردی خیلی مردی؟!“
- رضا گفت: بروبچه ها که اینجور میگن.....!!!
- چمران بهش گفت: اگه مردی بیا بریم جبهه!!
به غیرتش بر خورد، راضی شد و راه افتاد سمت جبهه......!
مدتی بعد....
شهید چمران تو اتاق نشسته بود که یه دفعه دید داره صدای دعوا میاد....!
چند لحظه بعد با دست بسته، رضا رو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین و گفتن: ”این کیه آوردی جبهه؟!“
رضا شروع کرد به فحش دادن.
(فحشای رکیک!)
اما چمران مشغول نوشتن بود!
وقتی دید چمران توجه نمی کنه، یه دفعه سرش داد زد:
”آهای کچل با تو ام.....! “
یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت:
بله عزیزم!
چی شده عزیزم؟
چیه آقا رضا؟
چه اتفاقی افتاده؟
- رضا گفت: داشتم می رفتم بیرون که سیگار بخرم ولی با دژبان دعوام شد!!!!
چمران: ”آقا رضا چی میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید.....!“
چمران و آقا رضا تنها تو سنگر.....
- رضا به چمران گفت: میشه یه دو تا فحش بهم بدی؟! كشيدهای، چیزی؟!!
- شهید چمران: چرا؟!
- رضا: من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده....!
تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه!!
- شهید چمران: اشتباه فکر می کنی!!!!
یکی اون بالاست که هر چی بهش بدی می کنم، نه تنها بدی نمی کنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده!
هِی آبرو بهم میده.....
تو هم یکیو داشتی که هِی بهش بدی میکردی ولی اون بهت خوبی میکرده.....!
منم با خودم گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده و منم بهش بگم بله عزیزم.....!
تا یکمی منم مثل اون (خدا) بشم …!
رضا جا خورد!....
رفت و تو سنگر نشست.
آدمی که مغرور بود و زیر بار کسی نمیرفت، زار زار گریه میکرد!
تو گریه هاش میگفت: یعنی یکی بوده که هر چی بدی کردم بهم خوبی کرده؟
اذان شد.
رضا اولین نماز عمرش بود.
رفت وضو گرفت.
سرِ نماز،
موقع قنوت صدای گریش بلند شد!!!!
وسط نماز،
صدای سوت خمپاره اومد.
پشت سر صدای خمپاره هم صدای زمین افتادن اومد.....
رضا رو خدا واسه خودش جدا کرد......!
(فقط چند لحظه بعد از توبه کردنش)
یه توبه و نماز واقعی........
(به نقل از کتاب خاطرات شهید مصطفی چمران)
🔵 گاهی برای کمک به افراد و هدایت اون ها تذکر کافی نیست و باید دستشون رو گرفت و آورد تو راه...
گاهی باید در برابر داد و فریادهای افراد؛ صبوری کرد و مهربونی به خرج داد...
گاهی باید با بعضی افراد مثل گمشده ها رفتار کنیم؛ باید دستشون رو بگیریم و بذاریم تو دست خدا...باید کمکشون کنیم تا راه رو پیدا کنن...
و این یعنی با دلسوزی و محبت امر به معروف و نهی از منکر کنیم نه با خشم و تکبر...
♥️شهید مصطفی چمران
خدایا به ابروی خوبان ماراهم خوب خریداری کن
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah