✨﷽✨
💠ارزش چند بار خوندن و داره
❒✨جوانی با دوچرخه اش با پيرزنی برخورد کرد و به جاي اينکه از او عذرخواهی کند و کمکش کند تا از جايش بلندشود، شروع به خنديدن و مسخره کردن او نمود؛
❒✨سپس راهش را کشيد و رفت! پيرزن صدايش زد و گفت: چيزی از تو افتاده است. جوان به سرعت برگشت وشروع به جستجونمود؛ پيرزن به او گفت:زياد نگرد؛ مروت و مردانگی ات به زمين افتاد و هرگز آن را نخواهی يافت..
❒✨"زندگی اگر خالي از ادب و احساس و احترام و اخلاق باشد، هيچ ارزشی ندارد"
❒✨"زندگی حکايت قديمي کوهستان است! صدا می کنی و مي شنوی؛پس به نيکی صدا کن، تا به نيکی به تو پاسخ دهند"
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
هدایت شده از سخنرانی های عالی
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
🌼شاعر شده ام تا که در این #آبادی
🍂از نام عزیزت♥️ بنمایم یادی
🌼یادم نرود هر غزلم #عشق_تو است
🍂این قافیه ها را که #تو یادم دادی😍
#اللهُمّ_عَجّلْ_لِوَلیّکَ_الفَرجْ🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
✨﷽✨
🔰مهر حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) در شفاعت شیعیان
روایتے از ڪتاب عوالم است ڪه در افزایش امید ما خیلے ڪمک میڪند. مجلس خواستگارے زهراے مرضیه برگزار شد و مهر تعیین شد و بنا شد پیغمبر خدا خطبه را بخوانند. حضرت زهرا رو ڪردند به پدر بزرگوارشان ڪه باباجان میشود براے من یک مهر دیگرے هم قرار بدهے؟ دخترم مگر مهر تعیین نشده؟ ڪم است؟ نه؛ «أسْألُک أنْ تَرُدَّهَا وَ تَدْعُوا اللَّهَ انْ یجْعَلَ مَهْرِے الشَّفَاعَةَ فِے عُصَاةِ امَّتِڪ» از شما میخواهم ڪه خداوند مهریهے مرا شفاعت گنهڪاران امت شما قرار دهد. زهراے مرضیه سلاماللهعلیها اینقدر به ما مهربان است ڪه در مجلس خواستگاریاش هم یاد ماست. عصاۀ امتک. پیغمبر صبر ڪردند. جبرئیل آمد. یک پارچهے حریرے آورد. رویش نوشته بود: مَهْرَ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاء شَفَاعَةَ الْمُذْنِبینَ مِنْ امَّةِ ابِیهَا. مهر زهراے مرضیه شفاعت گنهڪاران است.
در آخرین لحظات زندگے فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) نقل شده ضمن حرفهایے ڪه میزدند، یڪے این بود ڪه «اِلهے وَ سَیدے اَسْئَلُڪَ بِالذَّینَ اصْطَفَیتَهُمْ وَ بِبُڪاءِ وَلَدَے فے مُفارَقَتِے اَنْ تَغْفِرَ لِعُصَاةِ شیعَتِے وَ شیعَةِ ذُرِّیتِی.» این حرف حضرت زهراست در آخرین لحظاتش؛ خدایا تو را قسم میدهم به آنهایے ڪه برگزیدے، یعنے به انبیاء، به اولیاء و قسم میدهم تو را به گریهے بچههایم ڪه بعد از من اشک میریزند، خدایا گنهڪاران شیعهام را بیامرز. ببینید، یعنے نهتنها پارچهے حریر را در شفاعت گذاشتند روے سینهشان، حتے به زبان هم جارے ڪردند.
💬گزیده اے از سخنان دڪتر رفیعی
بیت رهبری
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
🗣مردي کنار بيراهه اي ايستاده بود. ابليس را ديد که با انواع طنابها به دوش در گذر است. کنجکاو شد و پرسيد: اي ابليس، اين طنابها براي چيست؟
👹جواب داد: براي اسارت آدميزاد. طنابهاي نازک براي افراد ضعيف النفس و سست ايمان، طناب هاي کلفت هم براي آناني که دير وسوسه مي شوند.
سپس از کيسه اي طناب هاي پاره شده را بيرون ريخت و گفت: اينها را هم انسان هاي با ايمان که راضي به رضاي خدايند و اعتماد به نفس داشتند، پاره کرده اند و اسارت را نپذيرفتند
.
🗣مرد گفت: طناب من کدام است ؟
ابليس گفت: اگر کمکم کني که اين ريسمان هاي پاره را گره زنم، خطاي تو را به حساب ديگران مي گذارم.
مرد قبول کرد.
ابليس خنده کنان گفت: عجب، پس با اين ريسمان هاي پاره هم مي شود انسان هايي چون تو را به بندگي گرفت!
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
گوزنی بر لب آب چشمه ای رفت تا آب بنوشد. عکس خود را در اب دید،
پاهایش در نظرش باریک و اندکی کوتاه جلوه کرد.
غمگین شد اما شاخ های بلند و قشنگش را که دید شادمان و مغرور شد در همین حین چند شکارچی قصد او کردند.
گوزن به سوی مرغزار گریخت و چون چالاک میدوید، صیادان به او نرسیدند اما وقتی به جنگل رسید، شاخ هایش به شاخه درخت گیر کردو نمیتوانست به تندی بگریزد.
صیادان که همچنان به دنبالش بودند سر رسیدند و او را گرفتند. گوزن چون گرفتار شد با خود گفت: دریغ پاهایم که ازان ها ناخشنود بودم نجاتم دادند،اما شاخ هایم که به زیبایی آن ها می بالیدم گرفتارم کردند!
چه بسا گاهی از چیزهایی که از آنها گله مندیم و ناشکر پله ی صعودمان باشد و چیزهایی که در رابطه با آنها مغروریم مایه ی سقوطمان باشد..
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
❤️﷽❤️
✨حکایت دنیا
🐜قطره عسلی بر زمین افتاد، مورچه کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزه ی عسل برایش اعجاب انگیز بود، پس برگشت و جرعه دیگری نوشید ...
🐜باز عزم رفتن کرد، اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمی کند و مزه واقعی را نمی دهد، پس بر آن شد تا خود را در عسل بیندازد تا هر جه بیشتر و بیشتر لذت ببرد ... مورچه در عسل غوطه ور شد و لذت می برد ...
🐜اما ( افسوس ) که نتوانست از آن خارج شود، پاهایش خشک و به زمین چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت ...
🐜در این حال ماند تا آنکه نهایتا مرد ...
دنیا چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ!
🐜پس آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات می یابد، و آنکه در شیرینی آن غرق شد هلاک می شود ...
✨این است حکایت دنیا ...
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
✨﷽✨
💠ارزش چند بار خوندن و داره
❒✨جوانی با دوچرخه اش با پيرزنی برخورد کرد و به جاي اينکه از او عذرخواهی کند و کمکش کند تا از جايش بلندشود، شروع به خنديدن و مسخره کردن او نمود؛
❒✨سپس راهش را کشيد و رفت! پيرزن صدايش زد و گفت: چيزی از تو افتاده است. جوان به سرعت برگشت وشروع به جستجونمود؛ پيرزن به او گفت:زياد نگرد؛ مروت و مردانگی ات به زمين افتاد و هرگز آن را نخواهی يافت..
❒✨"زندگی اگر خالي از ادب و احساس و احترام و اخلاق باشد، هيچ ارزشی ندارد"
❒✨"زندگی حکايت قديمي کوهستان است! صدا می کنی و مي شنوی؛پس به نيکی صدا کن، تا به نيکی به تو پاسخ دهند"
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
👌 گناهی که انسان را زود هلاک می کند
🍂 روزی امام علی(علیه السلام) فرمود:
پناه می برم به خداوند، از گناهانی که موجب زود رسیدن هلاکت خواهند شد. "عبدالله بن کواء" پرسید: آیا گناهانی که موجب زود رسیدن هلاکت می شود، وجود دارد؟
☘ امام علی(علیه السلام) پاسخ دادند :
🌱 آری، و آن گناه "قطع رحم" و قهر کردن افراد خانواده ها است که موجب هلاکت زودرس می شود. چه بسا خانواده ای هستند، که با اینکه از حق دورند، ولی بر اثر همکاری و خدمت به همدیگر، دور هم جمع می شوند، و همین کار موجب می شود که خداوند به آنها روزی می رساند؛ و چه بسا افراد پرهیزکاری که تفرقه و درگیری در میان خانواده آنها، موجب می شود که خداوند آنها را از رزق و روزی و رحمتش، محروم سازد.
📚اصول کافی، ج 2،ص347
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
✨﷽✨
#اثبات_خدا_به_راحتی
✅مگر می شود این عالم خدایی نداشته باشد
✍پادشاهی بود دهری مذهب. وزیری بسیار عاقل و زیرک داشت.هرچه ادله و براهین برای شاه بر اثبات وجود صانع اقامه می کردند که این آسمان ها و زمین را خدا خلق کرده و ممکن نیست این بناهای به این عظمت بدون صانع و خالق موجود شود و ممکن نیست یک بنایی بدون بنا و استاد و معمار ساخته شود، پادشاه قبول نمی کرد.
بنابراین وزیر، بنای یک باغ و درخت ها و عمارتی در بیرون شهر گذارد.بعد از اینکه تمام شد، یک روز پادشاه را به بهانه شکار از آن راه برد.چون چشم پادشاه بر آن عمارت عالی افتاد متعجب شد.
از وزیر پرسید این عمارت را که بنا کرده و چه وقت بنا شده است؟ وزیر گفت کسی نساخته، خودش موجود شده است. پادشاه اعتراض شدیدی کرد. گفت این چه حرفی است که می زنی، چگونه می شود بنایی بدون معمار ساخته شود؟ وزیر جواب داد چگونه یک بنایی کوچک بدون معمار غیر معقول است؟ چگونه می شود بنای این آسمان ها و زمین ها و گردش ماه و خورشید و ستاره ها بدون صانع و خالق موجود شده باشد؟ آن وقت پادشاه تصدیق نمود و مسلمان و موحد شد.
📚منبع:داستان هایی از خدا، نوشته احمد میر
خلف زاده و قاسم میرخلف زاده، جلد ۱
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
مردی گناهکار در آستانه ی دار زدن بود. او به فرماندار شهر گفت: «واپسین خواسته ی مرا برآورده کنید. به من مهلت دهید بروم از مادرم که در شهر دوردستی است، خداحافظی کنم. من قول می دهم بازگردم.»
فرماندار و مردمان با شگفتی و ریشخند بدو نگریست. با این حال فرماندار به مردم تماشاگر گفت: «چه کسی ضمانت این مرد را می کند؟»
ولی کسی را یارای ضمانت نبود. مرد گناهکار با خواری و زاری گفت:
«ای مردم شما می دانید كه من در این شهر بیگانه ام و آشنایی ندارم. یك نفر برای خشنودی خدای ضامن شود تا من بروم با مادرم بدرود گویم و بازگردم.»
ناگه یکی از میان مردم گفت:«من ضامن می شوم. اگر نیامد به جای او مرا بكشید.»
فرماندار شهر در میان ناباوری همگان پذیرفت. ضامن را زندانی كردند و مرد محكوم از چنگال مرگ گریخت. روز موعود رسید و محكوم نیامد.
ضامن را به ستون بستند تا دارش بزنند، مرد ضامن درخواست كرد: «مرا از این ستون ببرید و به آن ستون ببندید.»
گفتند:«چرا؟» گفت:« از این ستون به آن ستون فرج است.»
پذیرفتند و او را بردند به ستون دیگر بستند که در این میان مرد محکوم فریاد زنان بازگشت.
محكوم از راه رسید ضامن را رهایی داد و ریسمان مرگ را به گردن خود انداخت.
فرماندار با دیدن این وفای به پیمان، مرد گنهکار محکوم به اعدام را بخشید و ضامن نیز با از این ستون به آن ستون رفتن از مرگ رهایی یافت.
از همین رو به کسی که گرفتاری بزرگی برایش پیش بیاید و ناامید شود؛ می گویند: «از این ستون به آن ستون فَرَج است.»
یعنی تو کاری انجام بده هرچند به نظر بی سود باشد ولی شاید همان کار مایه ی رهایی و پیروزی تو شود.
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
☔️🍁☔️🍁☔️🍁☔️🍁☔️
💠عجب مقام والایی دارد آقا قمربنیهاشم❗️
🌺استاد سیّدعبدالله فاطمي نيا:
🔰عظمت حضرت عباس بن اميرالمومنين (ع) از عقول ما خارج است. امام معصوم(ع) در مورد ايشان میفرمايد: «رَحمَ الله عمَّنا عباس کان نافذ البَصیرة»: خداوند عمویمان عباس را رحمت کند که چشمانش نافذ بود." یعنی چشمان قمر بنیهاشم پرده ها را میشکافت.
⭕️تاریخ صحیح مینویسد امام حسين(ع) خطاب به او فرمودند : «بِنَفسی أنت»: عباس! جانم به قربانت. الله اكبر از اين عظمت كه امام معصوم (ع) اين تعبير را در مورد كسي استفاده كند!
⚪️يكي از فضائل حضرت ابوالفضل (ع) اين است كه امام معصوم در مورد او فرمودند: "براي عباس نزد خداوند مقامي است كه جميع شهداء به آن غبطه ميخورند! "
🔖این یک فضیلت را ما نمیتوانیم هضم کنیم، این همه شهید در اسلام بودند اما جميع آنها به مقام و منزلت قمر بني هاشم غبطه ميخورند!
❇️شفاعت حضرت عباس ،باب الحوائج ، بسيار قوي است ، از ايشان ميخواهيم كه شفيع ما باشند و مشكلاتمان حل شود ان شاءالله.
☔️🍁☔️🍁☔️🍁☔️🍁☔️
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
🌹🍃✨🌹🍃✨🌹🍃✨🌹🍃
💠حتماً بخونید...خیلی زیباست...
🔴ماجرای خواندنی تواضع داشتن ملامهدینراقی عالم با عمل و بزرگوار در مقابل سیّد بحرالعلوم❗️
🔰پس از آنكه ملا مهدى نراقى كتاب جامع السادات را در اخلاق نوشت و نسخههایى از آن در مناطق مسلمان نشین پخش شد، نسخهای از آن كتاب بدست بزرگ مرد شیعه جامع كمالات و فضائل سید مهدى بحرالعلوم كه در نجف اشرف محو علم و تقوى و زهد و عبادت و مرجعیت بود رسید.
🍃سید از دیدن این كتاب كه بهترین كتب اخلاقى بود بسیار خوشحال شد و آرزو كرد روزى به دیدار مولف آن موفق گردد ملا مهدى نراقى آرزو داشت و از خدا مىخواست كه زیارت امیر المومنین و كربلا و كاظمین و سامرا به او نصیب شود خداوند روزى كرد وارد نجف شدند بر اساس رسوم تمام مراجع و علما و دانشمندان و طلاب از آن بزرگوار دیدن كردند و آنجناب به بازدید همه تشریف بردند.
🍃تنها كسى كه از ایشان دیدن نكرد سید بحر العلوم بود اهل نجف از این واقعه دل زده شدند همه از هم مىپرسیدند علت اینكه بحر العلوم به دیدن ملا مهدى نراقى نرفت چه بود مرحوم نراقى احوال سید را پرسید و از خانه او نشانى خواست بعد فرمود: بر ما لازم است از این مرد علم و عمل دیدن كنیم.
🍃از اینكه نراقى مىخواست به دیدن بحر العلوم برود همه تعجب كردند آنجناب به منزل سید رفت در آنجا جمعى از علما و طلاب حضور داشتند نراقى وارد شد مجلس همه ورود او را گرامى داشتند.
🍃ولى بحر العلوم به نراقى توجهى نكرد و حتى از جهت احترام و ادب خوددارى كرد نراقى با رعایت دقت و موقعیت مجلس بدون اینكه خم به ابرو بیاورد از سید خداحافظى كرد و به خانه خود رفت قضیه بحرالعلوم با نراقى در نجف اشرف با اعجاب بسیار شدید علما و طلاب روبرو شد پس از چند روز كه از بازدید بحر العلوم خبرى نشد.
🍃باز نراقى به دیدار او شتافت و سید مثل مجلس اول شاید كمى سردتر با نراقى برخورد كرد مجلس دوم هم بدون اینكه در وجود نراقى اثر سوء بگذارد تمام شد باز هم سید بحرالعلوم به بازدید نراقى نرفت سفر نراقى رو به پایان بود در روزهاى آخر سفر باز هم به دیدار سید میل كرد و براى بار سوم به زیارت بحرالعلوم شتافت چون وارد مجلس شد علما و طلاب دیدند كه بحرالعلوم با حال عجیب تا درب منزل به استقبال نراقى شتافت و آنجناب را چون بندهاى در برابر مولاى در آغوش گرفت و عجیب نسبت به آن حضرت رعایت ادب و احترام كرد و او را داخل منزل برد و در كمال خضوع از آن حضرت پذیرایى كرد.
🍃پس از پایان مجلس سبب برخوردهاى اول و دوم را از بحرالعلوم برسیدن نراقى چه بود جواب داد و گفت: من كتاب با عظمت جامع السادات را مطالعه كردم و آن را در نوع خود بىنظیر دیدم آرزو داشتم مولف آن را ببینم و او را آزمایش كنم كه آیا آنچه در آن كتاب در باب فضایل اخلاق نوشته و در خود او هست یا نه كه او را در آن مجلس امتحان كردم و دیدم از ایمان و اخلاق و حلم و تواضع و صبر بالایى برخوردار است از این جهت در مجلس سوم كمال احترام و ادب و خضوع را نسبت به وى مراعات كردم كه او مرد دین و پیكر اخلاق و مجسمه عمل صالح است.
📚منبع: عرفان اسلامى ج 10، ص 263
🌹🍃✨🌹🍃✨🌹🍃✨🌹🍃
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
✨﷽✨
✅غرب زدگی و مدگرایی
✍از حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) نقل شده که ایشان درباره ی یکی از اوضاع بد مردم آخر الزمان فرمودند :
«آنگاه اگر شنیدید که مردمی از شرق به سوی شما می آیند و آنها ظاهری جور واجور دارند که باعث جلب توجه همه می شوند و آنها اسم و رسمی دارند و مردم از دیدن آنها ، شیفته ظاهر و فرم گوناگون آنها می شوند پس آنوقت است که مردم به گمراهی می روند»
📚الملاحم و الفتن، ص 28
نعیم یکی از راویان حدیث است و او از قول حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) نقل می کند که امت آن حضرت در آخرالزمان شیوه و روش بد و گمراه کننده امتهای دیگر را پیش می گیرد و از آنها پیروی می کند چون آن حضرت می فرماید : «به یقین که امت من در تمام زمینه ها وجب به وجب از امتهای دیگر شیوه و رفتار و کردار آنها را فرا می گیرد. مردی پرسید : یعنی از بیگانگان و رومی ها پیروی می کنند؟ فرمودند: بله ، آیا جز این چیز دیگری هم هست و مردم دیگری هم هستند؟»
📚الملاحم, ص 77
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
🔴🔴نحوه عذاب شمر ملعون😱
💫علامه امینی(رحمه الله علیه) فرمودند:
🔰مدتها فکر میکردم که خداوند چگونه شمر ملعون را عذاب میکند؟ و جزای آن تشنه لبی و جگر سوختگی حضرت سیدالشهدا(ع) را چگونه به او میدهد؟
🍃تا این که شبی در عالم رویا دیدم که امیرالمؤمنین(ع) در مکانی خوش آب و هوا، روی صندلی نشسته و من هم خدمت آن جناب ایستادهام، در کنار ایشان دو کوزه بود، فرمود: این کوزهها را بردار و برو از آنجا آب بیاور و اشاره به محلی فرمود که بسیار باصفا و با طراوت بود، استخری پرآب و درختانی بسیار شاداب در اطراف آن بود که صفا و شادابی محیط و گیاهان قابل بیان و وصف نیست. کوزهها را برداشته و رو به آن محل نهادم آنها را پرآب نموده حرکت کردم تا به خدمت امیرالمومنین(ع) باز گردم.
🍃ناگهان دیدم هوا رو به گرمی نهاده و هر لحظه گرمی هوا و سوزندگی صحرا بیشتر میشد، دیدم از دور کسی به طرف من میآید و هرچه او به من نزدیکتر میشد هوا گرمتر می شد گویی همه این حرارت از آتش اوست، در خواب به من الهام شد که او شمر، قاتل حضرت سیدالشهدا(ع) است، وقتی به من رسید دیدم هوا به قدری گرم و سوزان شده است که دیگر قابل تحمل نیست، آن ملعون هم از شدت تشنگی به هلاکت نزدیک شده بود، رو به من نمود که از من آب بگیرد، من مانع شدم و گفتم: اگر هلاک هم شوم نمی گذارم از این آب قطرهای بنوشد.
🍃حمله شدیدی به من کرد و من ممانعت می نمودم، دیدم اکنون کوزهها را از دست من میگیرد لذا آنها را به هم کوبیدم، کوزهها شکسته و آب آنها به زمین ریخت چنان آب کوزهها بخار شد که گویی قطره آبی در آنها نبوده است، او که از من ناامید شد رو به استخر نهاد، من بیاندازه ناراحت و مضطرب شدم که مبادا آن ملعون از آب استخر بیاشامد و سیراب گردد، به مجرد رسیدن او به استخر، آب استخر خشک شد چنان که گویی سالها است یک قطره آب در آن نبوده است. درختان هم خشک شده بودند او از استخر مأیوس شد و از همان راه که آمده بود بازگشت، هرچه دورتر میشد، هوا رو به صافی و شادابی و درختان و آب استخر به طراوت اول بازگشتند!
🍃به حضور امیرالمؤمنین(ع) شرفیاب شدم، فرمودند: خداوند متعال این چنین آن ملعون را جزا و عقاب میدهد، اگر یک قطره آب آن استخر را مینوشید از هر زهری تلخ تر و هرعذابی برای او دردناک تر بود. بعد از این فرمایش از خواب بیدار شدم.
📚منبع: یادنامه علامه امینی، ص 13 و 14
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
✨﷽✨
❤️↻جوانی به حکیمی گفت: وقتی همسرم را انتخاب کردم، در نظرم طوری بود که گویا خداوند مانندش را در دنیا نیافریده است. وقتی نامزد شدیم، بسیاری را دیدم که مثل او بودند. وقتی ازدواج کردیم، خیلیها را از او زیباتر یافتم. چند سالی را که را با هم زندگی کردیم، دریافتم که همه زنها از همسرم بهتراند.
♥️↻حکیم گفت: آیا دوست داری بدانی از همه اینها تلختر و ناگوارتر چیست جوان گفت: آری.
❤️↻حکیم گفت: اگر با تمام زنهای دنیا ازدواج کنی، احساس خواهی کرد که سگهای ولگرد محله شما از آنها زیباترند. جوان با تعجب پرسید: چرا چنین سخنی میگویی؟
♥️↻حکیم گفت: چون مشکل در همسر تو نیست. مشکل اینجا است که وقتی انسان قلبی طمعکار و چشمانی هیز داشته باشد و از شرم خداوند خالی باشد، محال است که چشمانش را به جز خاک گور چیزی دیگر پر کند. آیا دوست داری دوباره همسرت زیباترین زن دنیا باشد؟ جوان گفت: آری.
❤️↻حکیم گفت: مراقب چشمانت باش
┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
💎 میگویند روزی حکیمی با ملانصرالدین قراری داشت تا با هم به مناظره بنشینند.
هنگامی که حکیم به خانه ملا رسید او را در خانه نیافت و بسیار خشمگین شد.
تکه گچی برداشت و بر دَرِ خانه ملا نوشت: نادان_احمق
ملانصرالدین به خانه آمد و این نوشته را دید و با شتاب به منزل حکیم رفت و به او گفت: قرار ملاقات را فراموش کرده بودم.
مرا ببخشید.
تا به منزل آمدم و اسم شما را بر در منزل دیدم به یاد ملاقاتمان افتادم.
🌸🌸🌸🌸
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
زیر عُرف له نشید!
چون به اکثر مردم توی مهمونی خوش میگذره، حتما قرار نیست به شما هم خوش بگذره!
چون سیگار و مشروب به اکثر مردم حال میده، قرار نیست به شما هم حال بده!
نرید مهمونی چون همه میگن مهمونی خوبه!! اگه واقعا بهتون خوش میگذره برید؛ خیلیا مهمونی بهشون خوش نمیگذره، ولی چون از بچگی بهشون تحمیل کردن که مهمونی خوش میگذره، میرن مهمونی و بعد احساس افسردگی بهشون دست میده؛ میگن من حتی توی مهمونی هم بهم خوش نمیگذره!!
تو افسرده نیستی، مدلت اینه!
یه سریا با تنهایی حال میکنن، یه سریا تو جمع و یه سریا... هر کسی اخلاق خاص خودش رو داره!
زیر عرف له نشید!
کاری که واقعا خوشحالتون میکنه رو بکنین، نه کاری که از بچگی بهتون گفتن آدمها رو خوشحال میکنه!
۷ میلیاد آدم و ۷ میلیارد شخصیت متفاوت... هرکس بهش یه طوری خوش میگذره...
⚫️⚫️⚫️⚫️
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
🍀نقل است جوانی نزد شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی آمد و گفت:
سه قفل در زندگیام وجود دارد و سه کلید ازشما میخواهم!
قفل اول این است که دوست دارم یک ازدواج سالم داشته باشم،
قفل دوم اینکه دوست دارم کارم برکت داشته باشد
وقفل سوم اینکه دوست دارم عاقبت بخیر شوم.
🍀شیخ نخودکی فرمود: برای قفل اول، نمازت را اول وقت بخوان. برای قفل دوم نمازت را اول وقت بخوان. و برای قفل سوم هم نمازت را اول وقت بخوان!
جوان عرض کرد: سه قفل با یک کلید؟!
🍀شیخ نخودکی فرمود: نماز اول وقت «شاه کلید» است.
🌸🌸🌸🌸
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
هدایت شده از سخنرانی های عالی
🍁⛅️
#مهدے_جان
روز ما بی گل روی تو شب تار شده
حال و احوال همه پر غم و بیمار شده
هیچ کس فکر غریبی شما نیست دگر
طعنه بر منتظران تو چه بسیار شده
#سلام_بر_مهدی
💎 داستانی آموزنده از حضرت زهرا سلام الله علیها
حضرت فاطمه (س) تعريف می کنند که شبی به بستر رفته بودم تا بخوابم پيامبر صدايم کرد فرمود تا چهار کار انجام نداده ای نخواب:
💠 قران را ختم کن .
💠 مومنان را از خودت خوشنود و راضی کن .
💠 حج و عمره به جای بياور .
💠 پيامبران را شفيع خودت کن .
و بعد بخواب .
آنگاه به نماز ايستاد. من صبر کردم تا نماز پدر تمام شود و گفتم ای رسول خدا چهار کار برايم مشخص کرده ايد که توان انجام آنها را ندارم .پيامبر فرمود:
💠 سه مرتبه قل هو الله بخوان مثل اين است که قرآن را ختم کرده ای .
💠 برای مومنان آمرزش بخواه تا همگی آنان را خوشنود کنی .
💠 با فرستادن صلوات من و ديگر پيامبران شفيع تو خواهيم شد .
💠 با گفتن ذکرسبحان الله ،الحمدالله ،لا اله الا الله و الله اکبر مثل اينکه حج و عمره به جای آورده ای .
🌸🌸🌸🌸
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
ﺷﯿﺦ ﺭﺟﺒﻌﻠﯽ ﺧﯿﺎﻁ تعریف میکرد:ﺩﺭ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺑﻮﺩﻡ٬اﻧﺪﯾﺸﻪ ﻣﻜﺮﻭﻫﯽ ﺩﺭ ﺫﻫﻨﻢ ﮔﺬﺷﺖ،بلاﻓﺎﺻﻠﻪ ﺍﺳﺘﻐﻔﺎﺭ ﻛﺮﺩﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺭﺍﻫﻢ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩﻡ...
ﻗﺪﺭﯼ ﺟﻠﻮﺗﺮ ﺷﺘﺮﻫﺎﯾﯽ ﻗﻄﺎﺭ ﻭﺍﺭ ﺍﺯ ﻛﻨﺎﺭﻡ ﻣﯽﮔﺬﺷﺘﻨﺪ،ﻧﺎﮔﺎﻩ ﯾﻜﯽ ﺍﺯ ﺷﺘﺮﻫﺎ ﻟﮕﺪﯼ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻛﻪ ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻛﻨﺎﺭ ﻧﻤﯽﻛﺸﯿﺪﻡ، ﺧﻄﺮﻧﺎک ﺑﻮﺩ.
ﺑﻪ ﻣﺴﺠﺪ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﻓﻜﺮ ﻣﯽﻛﺮﺩﻡ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺣﺴﺎﺏ ﺩﺍﺭﺩﺍﯾﻦ ﻟﮕﺪ ﺷﺘﺮ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ؟!
ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﻣﻌﻨﺎ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺷﯿﺦ! ﺁﻥ ﻟﮕﺪ ﻧﺘﯿﺠﻪ ی ﺁﻥ ﻓﻜﺮﯼ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻛﺮﺩﯼ.
ﮔﻔﺘﻢ: آخرﻣﻦ ﻛﻪ ﺧﻄﺎﯾﯽ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﺪﺍﺩﻡ
ﮔﻔﺘﻨﺪ: خب ﻟﮕﺪ ﺷﺘﺮ ﻫﻢ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﺨﻮﺭﺩ.
ﻗﺎﻧﻮﻥ ﮐﺎﺭﻣﺎ ﺩﺭ ﮐﺎﺋﻨﺎﺕ ﺟﺮﯾﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ، ﺣﺘﯽ ﯾﮏ تفکر منفی هم می تواند تاثیر منفی ایجاد کند.
🌸🌸🌸🌸
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
#قوز_بالا_قوز
💎 یك شب مهتابی مردی قوزی از خواب بیدار شد. خیال كرد سحر شده، بلند شد و رفت حمام. از سر آتشدان حمام كه رد شد صدای ساز و آواز به گوشش خورد. اعتنا نكرد و رفت تو.
سر بینه كه داشت لخت میشد حمامی را خوب نگاه نكرد. وارد گرمخانه كه شد دید جماعتی بزن و بكوب دارند و مثل اینكه عروسی داشته باشند میزنند و میرقصند. او هم بنا كرد به آواز خواندن و رقصیدن و خوشحالی كردن.
درضمن اینكه میرقصید دید پاهای آنها سم دارد. آن وقت بود که فهمید آنها از ما بهتران (اجنه) هستند. اگرچه خیلی ترسید اما خودش را به خدا سپرد و به روی آنها هم نیاورد.
از ما بهتران هم كه داشتند میزدند و میرقصیدند از رفتار قوزی خوششان آمد و قوزش را برداشتند. فردا آن روز رفیقش كه او هم قوزی بر پشت داشت، از او پرسید: تو چكار كردی كه قوزت صاف شد؟
او هم ماوقع آن شب را تعریف كرد. چند شب بعد رفیقش رفت حمام.
تو گرمخانه دید اجنه آنجا جمع شدهاند. خیال كرد همین كه برقصد از ما بهتران خوششان میآید. پس شروع به خواندن و رقصیدن کرد، از ما بهتران كه آن شب عزادار بودند اوقاتشان تلخ شد. قوز آن بابا را آوردند گذاشتند بالای قوزش.
آن وقت بود كه فهمید كار بیموردی كرده، گفت:
ای وای دیدی چه به روزم شد، قوزی بالای قوزم شد...
🌸🌸🌸🌸
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
💎حکایت عقاب و کلاغ بیشه
آورده اند که عقابی بود.
بر بچه گوسفند حمله آورد و او را به چنگال صید کرده، در ربود.
کلاغی که شوق تقلید داشت، این احوال را دید.
خواست که زور خود بر گوسفندی بیازماید، و لیکن پنجه اش در پشم گوسفند چنان اسیر ماند که بیچاره خود را از آن خلاص دادن نتوانست.
شبان آمد و او را اسیر یافته، بگرفت و به خانه برد تا از بهر بازیچه به فرزندان خود دهد.
چون فرزندان شبان کلاغ را دیدند، از پدر خود پرسیدند که این پرنده چه نام دارد؟
پدر گفت :این پرنده ای است که پیش از یک ساعت خود را عقاب تصور کرده بود، اکنون خوب دانسته باشد که کلاغ بیشه است حماقت پیشه.
✳️آدمی را باید که در کاری که مافوقِ استطاعت (توانایی) او باشد قدم ننهد و اگر نهد، هم از سرانجام آن نومید گردد و هم مصدر تضحیک ابنای روزگار شود.
🌸🌸🌸🌸
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
💎حکایت عقاب و کلاغ بیشه
آورده اند که عقابی بود.
بر بچه گوسفند حمله آورد و او را به چنگال صید کرده، در ربود.
کلاغی که شوق تقلید داشت، این احوال را دید.
خواست که زور خود بر گوسفندی بیازماید، و لیکن پنجه اش در پشم گوسفند چنان اسیر ماند که بیچاره خود را از آن خلاص دادن نتوانست.
شبان آمد و او را اسیر یافته، بگرفت و به خانه برد تا از بهر بازیچه به فرزندان خود دهد.
چون فرزندان شبان کلاغ را دیدند، از پدر خود پرسیدند که این پرنده چه نام دارد؟
پدر گفت :این پرنده ای است که پیش از یک ساعت خود را عقاب تصور کرده بود، اکنون خوب دانسته باشد که کلاغ بیشه است حماقت پیشه.
✳️آدمی را باید که در کاری که مافوقِ استطاعت (توانایی) او باشد قدم ننهد و اگر نهد، هم از سرانجام آن نومید گردد و هم مصدر تضحیک ابنای روزگار شود.
🌸🌸🌸🌸
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
#مهدے_جان❤️
دلنگرانی ام
بابٺ تأخیر تو نیسٺ !
میدانم می آیی....
یوسف زهرا(س)💚
دلم شورمیزند
برای خودم … !
براے ثانیہ اے ڪہ
قرارمیشود بیایی
ومن هنوز با تو
قرن ها، فاصلہ دارم ...
#اللهمعجــللولیڪالفــــرج 💚