eitaa logo
به‌سمت آرامش 🌱✨
4.6هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
3 فایل
🌱🌻 بِسم‌الله‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ✨ مدیریت: @Saheerr 📳 مجموعه تبلیغات (تبلیغات قاضی) https://eitaa.com/joinchat/356910065C5b56d32fe0
مشاهده در ایتا
دانلود
📚جواب های دندان شکن حضرت علی (علیه السلام) به کفار کفار: خدا کیست و در چه سال و تاريخى خدايت به وجود امد ؟ امام فرمود:خداوند وجود داشته قبل از بوجود آمدن زمان و تاريخ و هرچيزى كه وجود داشته . كفار گفتند: چه طور ميشود؟ ! هرچيزى كه به وجود آمده يا قبلش چيزى بوده كه از او به وجود آمده ويا تبديل شده!! امام على (علیه السلام) فرمود : قبل از عدد ٣ چه عددى است ؟ گفتند ٢ امام پرسيد قبل از عدد ٢ چه عدديست ؟ گفتند ١ امام پرسيد و قبل از عدد ١ ؟ گفتند هيچ امام فرمود چطورميشود عدد يك كه بعدش اعداد بسیاری هست قبل نداشته باشد ولی قبل ازخداوند كه خود احد و واحد حقيقى است نميشود چيزى نباشد ؟؟ كفار گفتند خدايت كجاست وكدام جهت قرار گرفته؟!! امام فرمود همه جا حضور دارد وبر همه چيز مشرف است . گفتند چطور ممكن است كه همه جا باشى و همه جهت اشراف داشته باشى؟! امام فرمود : اگر شما در مكانى تاريك خوابيده باشيد صبح كه بيدار شويد روشنايي را از كدام طرف و كجا مي بینيد ؟ كفار گفتند همه جا و از همه طرف! امام فرمود پس چگونه خدايى كه خود نور سماوات و ارض است نميشود همه جا باشد؟؟ كفار گفتند : پس جنس خدا از نور است اما نور از خورشيد است خدايت از چيست !؟ چطور ميشود از چيزى نباشى همه جا هم باشى قدرت هم داشته باشى !؟ امام فرمود: خداوند خودش خالق خورشيد و نور است ايا شما قدرت طوفان و باد را نديده ايد؟ باد از چيست كه نه ديده ميشود نه از چيزى است،در حالى كه قدرتمند است؟ خداوند خود خالق باد است. گفتند :خدايت را برايمان توصيف كن.از چه درست شده ؟ آیا مثل آهن سخت است ؟ يا مثل آب روان ؟ ويا از گاز است و مثل دود و بخار است !؟ امام فرمود : ايا تا به حال كنار مريضى در حال مرگ بوده ايد و با او حرف زده ايد ؟ گفتند : آرى بوده ايم وحرف زده ايم . امام فرمود : آيا بعداز مردنش هم بااو حرف زديد ؟ گفتند نه چطور حرف بزنيم در حالى كه او مرده ؟! امام فرمود : فرق بين مردن و زنده بودن چه بود كه قادر به تكلم وحركت نبود؟؟ گفتند :روح،روح از بدنش خارج شد. امام فرمود شما آنجا بوديد و ميگوييد كه روح از بدنش خارج شد و مُرد. حال آن روح را كه جلو چشم شما خارج شده برايم توصيف كنيد از چه جنس و چگونه بود !؟ همه سكوت كردند . امام على (علیه السلام) فرمود: شماکه قدرت توصيف روحى كه جلو چشمتان از بدن مخلوق خدا بيرون آمده را نداريد؛ چطور قادر به فهم و درك ذات أقدس احديت و خداى خالق روح هستيد؟!! 📚ﺑﺮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺯ ﮐﺘﺎﺏ ﺗﻮﺣﯿﺪ ﻧﻈﺮﯼ داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩ iD ➠ @Dastanhaykotah iD ➠ @Dastanhaykotah
11.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♻️جریان بانویی که تاجر بود👆 (خیلی زیباست گوش کنید و نشر دهید👌) . 💰تجارت چیست؟ آنکه سود بیشتری به دست بیاورد خدیجه بسیار ثروتمند بود میتوانست دنیایش را آباد تر کند از آنچه بود اما میدانست که دنیا گذرا و فانی ست چه بهتر که ثروت جایی خرج شود که مانایی بیشتری داشته باشد تمام ثروتش را داد چه چیز به دست آورد : قلب رسول خدا را قلب جان جانان خدا را محبت پیامبر را ⁃ نشستن بر قبر خدیجه ⁃ و این مثل خدیجه کوثر خدا را و کوثر رسول خدا را ❤شد مادر مادر امامان خودش شد مادر امامان چه اینکه علی بن ابیطالب را از ۶ سالگی در دامن مهر خود بزرگ کرد 👈و دوازده امام را مادری کرد ↩خدیجه سلام الله علیها تاجر بود...! داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩ iD ➠ @Dastanhaykotah iD ➠ @Dastanhaykotah
📚ابو درداء و افراط در روزه دارى اگر چه "ام درداء" خود بانوى دانشند و خردمندى بود، اما شوهر وى "ابودرداء" در عين حالى كه از ياران رسول خدا9 محسوب مى شد، در عبادت و زهدپيشگى راه افراط و تندروى را پيش گرفته، و از اين ناحيه هم موجب اعتراض و انتقاد ياران خويش را فراهم كرده، و هم در انجام وظايف خود نسبت به همسر، راه گلايه و شكايت را گشوده است! آرى، مى دانيم وقتى رسول خدا9، ميان ياران خويش "پيمان اخوت" برقرار مى كرد، بين سلمان فارسى و ابودرداء هم پيمان برادرى قرار داد. بدين خاطر سلمان فارسى هرگاه فرصتى مى يافت، از باب اداى حقّ برادرى، به خانه "ابودرداء" و به زيارت او مى رفت. يكى از اوقاتى كه سلمان براى ديدار "ابودرداء" به خانه اش رفت، وى در خانه نبود، امام سلمان متوجه شد همسر وى "ام درداء" وضع نامرتب و ژوليده اى دارد، از اين جهت ناراحت شد، و رفتار زن را مورد اعتراض قرار داد كه، چرا خود را اينگونه ژوليده و بدون رسيدگى به وضع لباس و نظافت رها كرده است؟ "ام درداء" پاسخ داد: سلمان! برادر تو، ابودرداء، به خودآرايى زن و مظاهر دنيا توجهى ندارد، زيرا همه روزها را روزه مى گيرد، و شبها هم به عبادت و شب زنده دارى مى پردازد! اما طولى نكشيد كه ابودرداء از راه رسيد، به سلمان خوش آمد گفت، و دستور داد براى او غذا حاضر كنند، ولى وقتى سفره پهن شد و ميزبان، سلمان را به غذا خوردن فراخواند و خود چون روزه دار بود، به كنار نشست، چون روزه او مستحبى بود سلمان پيشنهاد كرد آن را افطار كند، و تا او افطار نكرد، سلمان هم دست به غذا نزد! بارى، شب فرا رسيد و سلمان همچنان ميهمان بود كه متوجه شد، ميزبان مى خواهد تمام شب را به عبادت و مناجات بپردازد. اما سلمان او را مهار كرد و گفت: بايد به استراحت و ساير تكاليف خود بپردازد. بعد ادامه داد: اى ابودرداء! آخر تو در برابر خداوند يك وظيفه دارى، نسبت به جسم خود و حفظ و استراحت آن مسئوليت دارى، همچنين در مقابل زن و اعضاى خانواده، يك سلسله وظائف به عهده دارى. بنابراين، بعضى از روزها را روزه بگير، برخى را هم افطار كن و خود را آزاد بگذار، هم نماز و عبادت داشته باش، و هم به خواب و استراحت خود رسيدگى كن، و بالاخره آنچه مهم است: اعط كلّ ذى حقّ حقّه. بايد هر حقدارى را به حقّ خود برسانى. يك شخص مسلمان عاقل، كسى است كه از يكسونگرى پرهيز داشته، به راه افراط و تفريط نيفتد، و هر چيزى را در حدّ خود و هر كارى را در جاى خود انجام دهد. 📚سفينة البحار، ج 1، ص 443.   داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩ iD ➠ @Dastanhaykotah iD ➠ @Dastanhaykotah
📚زن پیروز بر شیطان در زمان حضرت عیسی (ع) زنی بود که شیطان نمی توانست به  هیچ عنوان فریبش دهد. روزی این زن در حال پختن نان بود که وقت نماز شد. دست از کار کشید و مشغول نماز شد.۱ در این هنگام شیطان کودک این زن را وسوسه کرد که به سمت آتش  برود.رفت و به درون تنور افتاد. بعد شیطان وسوسه کنان  به طرف زن  رفت که بچه ات بدرون تنور افتاد نمازت را بشکن.  زیرا میدانست این  از آن نمازهایی است که فایده دارد.( نمازهایی که فایده ندارد شیطان آب وضوی آن را هم می آورد) اما این زن توجهی به وسوسه شیطان نکرد. حال معنوی زن طوری شد که نماز را نشکست. شوهر آمد دید که صدای بچه از درون تنور می آید. و زن در حال خواندن  نمازاست. بچه سالم است و نمی سوزد. دست به درون تنور برد و بچه را درآورد. مرد این ماجرا را  نزد حضرت عیسی تعریف کرد. حضرت عیسی به خانه آنها آمد و از زن پرسید تو چه کردی که به این مقام رسیدی؟ زن پاسخ داد: ۱- همیشه کار آخرت را بر دنیا ترجیح می دادم. ۲- از وقتی خود را شناختم بی وضو نبودم ۳- همیشه نماز خود را در اول وقت می خواندم ۴- اگر کسی بر من ستم می کرد یا دشنامم می داد او را به خدا وا می گذاشتم و کینه او را به دل نمی گرفتم. ۵- در کارهایم به قضای الهی راضیم 6- سا‍ئل را از در خانه ام مأيوس نمی كنم . 7- نماز شب را ترك نمی نمايم حضرت عیسی فرمود اگر  این زن ، مرد می بود پیامبر می شد چون  کارهایی می کند که فقط پیامبران می کنند.و بر چنین کسی شیطان  سلطه ندارد. 📚-منبع :عرفان اسلامي ، ص300؛ شيطان در كمينگاه ، ص 233 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩ iD ➠ @Dastanhaykotah iD ➠ @Dastanhaykotah
📚داستان قتل نفس محترمه در بنى اسرائيل اين داستان با تكيه بر روايات و تاريخ به این صورت نقل شده است: يكى از ثروتمندان بنى اسرائيل كه صاحب ثروت فراوان و انبوه بود، وارث برى جز پسرى عموى خود نداشت عمرش طولانى شد، پسر عمو هر چه انتظار مرگ او را كشيد كه پس از مرگش به ثروتش برسد خبرى نشد، لذا نقشه كشيد او را به قتل برساند، و نهايتاً به دور از چشم مردم او را كشت و جنازه اش را در ميان راه گذاشت، و با ناله و فرياد به نزد موسى آمد كه نزديك مرا كشته اند. قاتل با مراجعه به عموى خويش از دخترش خواستگارى مى كند عمو به او پاسخ منفى مى دهد، و دخترش را به جوانى پاك و نيك سيرت عقد مى بندد، جوان شكست خورده تصميم به كشتن عمو مى گيرد و او را از پاى درمى آورد، آنگاه شكايت واقعه را نزد موسى مى برد و از او مى خواهد كه قاتل عمويش را پيدا كند. از آنجا كه قتل نفس در بنى اسرائيل بسيار سنگين بود و مجهول بودن قاتل سبب شد كه هر قبيله اى ماجراى قتل را به عهده قبيله ديگر بيندازد و مسئله را از خود دفع كند زمينه نزاع و خون ريزى گسترده فراهم شد، لذا نزد موسى آمدند و از آن پيامبر بزرگ حكميت در آن وضع مبهم را درخواست كردند كه حضر حق فرمان ذبح گاوى را به آنان داد، و آنان هم با سئوالات بيجا و غير منطقى و بهانه تراشى هاى غير معقول برنامه را به گاوى منحصر و گران قميت رسانيدند و گرچه به فرموده قرآن مجيد ميلى به كشتن گاو نداشتند، ولى ناچاراً براى دفع فتنه عظيم ميان دوازده قبيله بنى اسرائيل تن به اجراى فرمان دادند. عياشى در تفسيرش از حضرت رضا (ع) روايت مى كند كه در جستجوى گاو مورد نظر برآمدند و آن را نزد جوانى از بنى اسرائيل يافتند و از او خواستند كه گاوش را به آنان بفروشد و او هم به قيمت پر كردن طلا در پوستش اعلام فروش كرد! خريداران كه چاره اى جز خريد نداشتند و براى دفع فتنه عظيم بايد به اين خريد تن مى دادند نزد موسى آمدند و از قيمت سنگين گاو شكايت كردند، موسى به آنان گفت: چاره و گريزى نيست آن را بخريد. عده اى از رسول اسلام درباره اين خريد و فروش و به ويژه قيمت سنگين پرسيدند حضرت فرمود: جوانى بنى اسرائيل نسبت به پدرش بسيار نيكوكار بود، جنسى را خريد كه براى او سود فراوان داشت نزد پدر آمد تا كليد صندوق پول را از او بگيرد و به فروشنده جنس بپردازد، ولى پدر را در حالى كه كليد زير سرش بود در خواب خوش يافت، از اين كه او را بيدار كند كراهت داشت، خريد آن جنس پرسود را رها كرد، هنگامى كه پدر بيدار شد ماجرا برايش گفت، پدر او را مورد نوازش و تمجيد و تحسين قرار داد و گاو مورد نظر را به او بخشيد و گفت اين به جاى سودى كه از دستت رفت آنگاه پيامبر فرمود: «انظروا الى البر ما بلغ باهله:»  با دقت عقلى به نيكى بنگريد كه اهلش را به كجا مى رساند و با او چه مى كند؟!! 📚منبع : پایگاه عرفان داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩ iD ➠ @Dastanhaykotah iD ➠ @Dastanhaykotah
📚علاقه امام خمينى(قدس سره) به عبادت در ماه رمضان امام خمينى(قدس سره) وقتى در نجف اشرف اقامت داشت، به رغم كهولت سن و گرماى طاقت فرسا، هرگز نوافلش ترك نمى شد. در ماه مبارك رمضان در هواى بسيار گرم نجف، براى اقامه نماز ظهر و عصر در مدرسه آيت الله بروجردى حاضر مى شد، ابتدا هشت ركعت نوافل نماز ظهر را مى خواند، بعد اذان و اقامه را با طمأنينه قرائت مى فرمود و به نماز ظهر مى ايستاد. پس از تعقيبات نماز ظهر، هشت ركعت نوافل نماز عصر را نيز با اذان و اقامه مى خواند و بعد مشغول نماز عصر مى شد و پس از تعقيبات نماز عصر، مدرسه را ترك مى كرد. اين عبادت با شكوه امام، با زبان روزه و هواى گرم به طور مستمر ادامه داشت. اين قبيل عبادات تنها از انسانهاى خودساخته و وارسته و عارف برمى آيد، كه حضرت امام(قدس سره) نمونه اعلايى از اين انسانهاى كامل بود(1).  📚خلوتى با خويش، ص 30 به نقل از حجة الاسلام والمسلمين قديرى. داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩ iD ➠ @Dastanhaykotah iD ➠ @Dastanhaykotah
📚رزمنده اى كه چهل سال روزه گرفت ام سليم، كه يك بانوى مجاهد و دانشمند است، از نقطه نظر تدبير منزل، و برخورد ماهرانه با مشكلات و مصائب زندگى هم، به كياست و خردمندى شايسته اى كه، ناشى از ايمان آگاهانه اوست، آراسته است. چنانكه نوجوان ام سليمه و ابوطلحه يعنى "ابوعمير" كه سخت مورد علاقه آنان بود، بيمار شد و درگذشت، و همينكه پدر خواست كنار بستر نوجوان به احوالپرسى برود، مادر گفت: او در حال استراحت است، آنگاه ام سليم براى شوهر خسته از سركار آمده سفره غذا گسترانيد، بعد خود را آراست و به رختخواب رفتند، و همينكه صبح شد، به شوهر گفت: اگر همسايگان به كسى امانتى بدهند، و او مدتى از آن امانت استفاده كند، و آنگاه آن همسايگان امانت خود را بازپس گيرند، آنوقت كسى كه امانت را گرفته بود ناراحت شود، و سروصدا و گريه سر دهد، صحيح است؟! ابو طلحه پاسخ داد: اين كار صحيح نيست، و پس دادن امانت، آه و ناله اى ندارد! آنگاه ام سليم توضيح داد: حال كه چنين است، توجه داشته باش، كه خداوند فرزندى را به عنوان امانت به ما داده بود و اكنون او را پس گرفته، و فرزند دلبند ما از دنيا رفته است، حال بايد صبر و حوصله پيشه سازى، لب به آه و ناله نگشايى و مرگ فرزند را به حساب خداوند بگذارى، زيرا خداوند امانت خود را پس گرفته است، و بايد او را به خاك بسپاريم. وقتى ابوطلحه داستان صبر و تدبير "ام سليم" را براى رسول خدا توضيح داد، آن حضرت به درايت و مقاومت ام سليم آفرين گفت و درباره او دعاى خير كرد، و اضافه نمود: خدايا! شب اين زن و مرد را مبارك گردان. آرى، آنطور كه نوشته اند، ام سليم همان شب باردار گرديد، و آن روز هم كه فرزند او به دنيا آمد، نوزاد خويش را در پارچه اى پيچيد و براى گام برداشتن و نامگذارى او را به حضور رسول خدا9 آورد، و آن حضرت هم در حق نوزادى كه "عبدالله" موسوم گرديده بود، دعاى خير و سعادت آفرين انجام داد.(1) در اثر دعاى رسول خدا9 بود كه، عبدالله انسان موفّق و پربركتى گرديد، تا آنجا كه از او نُه فرزند بوجود آمدند كه، همه قارى قرآن و حاملان علم و دانش گرديدند.(2) خلاصه، ابوطلحه شوهر "ام سليم" كه نام وى "زيد بن سهل ..." بود، از نقباى رسول خدا9 محسوب مى گرديد، در بيعت عقبه حضور داشت، در جنگهاى بدر، احد، خندق و ساير جنگهاى شركت نمود، تيرانداز ماهرى بود، صداى غرّايى داشت تا آنجا كه، رسول خدا9 مى فرمود: فرياد غرّاى ابوطلحه در سپاه من، از يك گروه سپاه بهتر است.(3) ابوطلحه در زمان حيات رسول خدا9، چون پيوسته در همه جنگها شركت داشت، موفق به روزه گرفتن نمى شد، بدين جهت بعد از وفات رسول خدا9، تا سال 50 هجرت كه زنده بود، تمام مدت آن چهل سال را به غير از روزهاى عيد فطر و عيد قربان كه روزگرفتن حرام مى باشد، پيوسته روزه دار بود!(4) و ام سليم با وجود لياقت شخصى، توفيق همسرى و زندگى با چنين مرد بزرگوار و عابد و صالحى را نيز داشت. 📚(1) الاصابه، ج 4، ص 461، الكنى و الالقاب، ج 1، ص 111. (2) اسدالغايه، ج 5، ص 591، رياحين الشريعه، ج 3، ص 408، بهجة الامسال، ج 7، ص 567. (3) الاصابه، ج 1، ص 567، الكنى و الالقاب، ج 1، ص 111، زنان دانشمند و راوى حديث، ص 92 به بعد. (4) الاصابه، ج 1،ص 567، الكنى و الالقاب، ج 1، ص 111، زنان دانشمند و راوى حديث، ص 92 به بعد.   داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩ iD ➠ @Dastanhaykotah iD ➠ @Dastanhaykotah
📔اویس قرنی و اطاعت مادر گويند اويس شتربانى مى كرد و از اجرت آن مخارج مادر خود را مى داد. يك روز از مادر اجازه خواست كه براى زيارت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به مدينه رود. مادرش گفت اجازه مى دهم به شرط آنكه بيش از نصف روز در مدينه توقف نكنى. اويس حركت كرد وقتى به خانه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) رسيد اتفاقا ايشان هم تشريف نداشتند. ناچار اويس بعد از يكى دو ساعت توقف پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را نديده به يمن مراجعت كرد. چون حضرت به خانه برگشت پرسيد اين نور كيست كه در اين خانه تابيده؟ گفت شتربانى كه اويس نام داشت به اينجا رسيد و بازگشت. فرمود آرى اويس در خانه ما اين نور را به هديه گذاشت و رفت . درباره چنين شخصى پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) مى فرمايد يفوح روائح الجنة من قبل القرن و اشوقاه اليك يا اويس القرن، نسيم بهشت از جانب يمن و قرن مى وزد چه بسيار مشتاقم به ديدارت اى اويس قرنى داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩ iD ➠ @Dastanhaykotah iD ➠ @Dastanhaykotah
🌸🍃🌸🍃 روزی گذار حجاج یکی از حکام بی رحم دوران بنی امیه به دشتی افتاد در آنجا با پیرمردی از قوم بنی عجل برخورد کرد. حجاج به پیر مرد که در حال دو شیدن شیر بود گفت: می بینم که گله ی سرحال و خوبی داری . چه گاو پر شیری ای پیر مرد آیا از شغلت راضی هستی؟ پیرمرد گفت: زندگی هر روز سخت تر از گذشته می شود نان بخور و نمیر هم مشکل پیدا می شود .از این وضع فقط باید به خدا پناه برد. حجاج گفت: نظرت درباره ی حجاج چیست؟ پیر مرد گفت:لعنت بر او باد که هر چه بدبختی می کشیم از دستظلمهای اوست. خدا ریشه ا ش را بکند. حجاج پرسید: می دانی من کیستم؟ پیرمرد گفت : نه حجاج گفت: من حجاجم. پیرمرد که از ترس دست و پایش را گم کردده بود با لکنت زبان گفت:می دانی من کیستم؟ حجاج گفت:نه پیرمرد گفت:من دیوانه ای از قوم بند عجل هستم که روزی دو بار دیوانه می شوم و الان وقت دیوانگی منست. از سر تقصیرات من بگذرید. حجاج خندید و پیرمرد را رها کرد و رفت. داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩ iD ➠ @Dastanhaykotah iD ➠ @Dastanhaykotah
3.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 استــاددانشمنــد مـــــوضـوع :⁉️ 🔥 آخـــــرالـزمـــــان🔥 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩ iD ➠ @Dastanhaykotah iD ➠ @Dastanhaykotah
🍀ناامیدان این داستان راازدست ندهید🍀 بانوی مومنی در یکی از خاطرات خود میگوید: با جوانی بسیار متدین ازدواج کردم. با پدر و مادر همسرم زندگی می‎کردیم. همسرم نسبت به پدر و مادرش بسیار مهربان و خوش اخلاق بود. خداوند پس از یک سال دختری به ما عطا کرد که اسم او را اسماء نهادیم. مسؤولیت همسرم به غرب عربستان انتقال یافت و یک هفته در اداره کار می‎کرد و یک هفته استراحت. در حالی که دخترم پا در چهار سالگی نهاده بود همسرم هنگام بازگشت به خانه در ریاض در یک سانحه رانندگی به کما رفت و پس از مدتی پزشکان مغز و اعصاب ابراز کردند که 95% از مغزش از کار افتاده است. برخی از نزدیکان پس از 5 سال از گذشت این حادثه سخت به من پیشنهاد کردند که می‎توانید از شوهرت جدا شوی، اما این پیشنهاد را نپذیرفتم و مرتب به شوهرم در بیمارستان سر می‎زدم و جویای احوال او می‎شدم. به تربیت و پرورش دخترم بسیار اهتمام می‎ورزیدم، بنابراین او را در دارالتحفظ ثبت نام کردم و در سن 10 سالگی تمام قرآن را حفظ کرد. دخترم 19 سالش شده بود و 15 سال پس از سانحه ای که برای شوهرم پیش آمده بود، زمانی که به اتفاق به ملاقات پدرش رفتیم، اصرار می‎ورزید که شب نزد پدرش بماند و پس از اصرار زیاد او و مخالفت من، سرانجام به پیشنهاد او تن دادم. دخترم برای من نقل کرد که در کنار پدرم سوره‎ی بقره را از حفظ خواندم، سپس خواب من را فراگرفت و خود را در خواب بسیار خوشحال و مسرور دیدم. سپس برخاستم و تا توانستم نماز شب خواندم و پس از مدتی به خواب فرو رفتم. کسی در خواب به من می‎گفت: «چطور می‎خوابی در حالی که خدا بیدار است؟ برخیز! اکنون وقت قبول شدن دعاست، پس دعاکن، خداوند دعاهایت را می‎پذیرد.» با عجله رفتم وضو گرفتم، با چشمانی پر از اشک به صورت پدرم می‎نگریستم و اینچنین با خدا به راز و نیاز پرداختم: «یا حی یا قیوم، یا جبار، یا عظیم، یا رحمان یا رحیم... این پدر من و بنده‎ای از بندگان توست که چنین گرفتار شده است و ما نیز در مقابل این مصیبت آرام گرفته و به قضا و قدر تو راضی شده‎ایم. خداوندا! پدرم اکنون در سایه‎ی رحمت و خواست توست. خداوندا! همانگونه که ایوب را شفا دادی، همانگونه که موسی را به آغوش مادرش برگرداندی، همانگونه که یونس را در شکم نهنگ و ابراهیم را در کوره‎ی آتش نجات دادی پدرم را نیز شفا ده. خداوندا! پزشکان ابراز داشته‎اند که هیچ امیدی به بازگشت او وجود ندارد، اما امیدواریم که تو او را به میان ما باز گردانی.» قبل از اینکه سپیده‎ی صبح بدمد خواب بر چشمانم چیره شد و باز در خواب فرو رفتم، همینکه چشمانم گرم شدند، شنیدم که صدای ضعیفی من را صدا می‎زد و می‎گفت: تو کی هستی؟ اینجا چکار می‎کنی؟ این صدا من را بیدار کرد و به طرف راست و چپ نگاه کردم. آنچه که من را در بهت و حیرت فرو برد این بود که صدای پدرم بود! با عجله و شور و شوق و گریه و زاری او را در آغوش گرفتم. او من را پس زد و گفت: دختر تو محرم من نیستی، مگر نمی‎دانی در آغوش گرفتن نامحرم حرام است؟ گفتم: من اسماء، دخترت هستم و با عجله و شکر و شور و شوق پزشک و پرستاران را باخبر کردم. همه آمدند و چون پدرم را با هوش دیدند شگفت‎زده شدند و همه می‎گفتند: سبحان الله. این کار خداوند است که مرده را زنده می‎گرداند. پدر اسماء پس از 15 سال کما به هوش آمد، در باره‎ی آن رویداد تنها این را به یاد می‎آورد که قبل از سانحه خواستم توقف کنم و نماز چاشتگاه را به جا آورم و نمی‎دانم نماز چاشتگاه را خواندم یا نه. بدینصورت همسرم پس از 15 سال کما و از دست دادن 95% از مغزش به آغوش خانواده‎ی ما بازگشت و خداوند پسری به ما عطا کرد و زندگی به روال عادی خود بازگشت. پس هرگز از رحم خدا ناامید نشوید، هرکاری نزد خدا آسان است. داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩ iD ➠ @Dastanhaykotah iD ➠ @Dastanhaykotah
گویند زنی زیبا و پاک سرشت به نزد حضرت موسی عليه‌السلام، كليم‌الله، آمد و به او گفت: «ای پیامبر خدا، برای من دعا کن و از خداوند بخواه که به من فرزندی صالح عطا کند تا قلبم را شاد کند.» حضرت موسی عليه‌السلام دعا کرد که خداوند به او فرزندی عطا کند. پس ندا آمد: «ای موسی، من او را عقیم و نازا آفریدم.» حضرت موسی عليه‌السلام به زن گفت: «پروردگار می‌فرمایند که تو را نازا آفریده است.» پس زن رفت و بعد از یک سال بازگشت و گفت: «ای نبی خدا، برای من نزد پروردگار دعا کن تا به من فرزندی صالح عطا کند.» بار دیگر حضرت موسی دعا کرد که خداوند به او فرزندی ببخشد.! دوباره ندا آمد: «من او را عقیم و نازا بیافریدم.» موسی به زن گفت: «خداوند عزوجل می‌فرماید تو را نازا بیافریده.» بعد از یک سال، حضرت موسی همان زن را دید در حالی که فرزندی در آغوش داشت. از زن پرسید: «این نوزاد کیست؟» زن جواب داد: «فرزند من است.» پس موسی عليه السلام با خداوند صحبت کرد و گفت: «بارالها، چگونه این زن فرزندی دارد در حالی که تو او را عقیم و نازا آفریدی؟!» پس خداوند عزوجل فرمود: «ای موسی هر بار که گفتم «عقیم»، او مرا «رحیم» می‌خواند، پس رحمتم بر قدر و سرنوشت پیشی گرفت.» داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩ iD ➠ @Dastanhaykotah iD ➠ @Dastanhaykotah