eitaa logo
به‌سمت آرامش 🌱✨
4.8هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
3 فایل
🌱🌻 بِسم‌الله‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ✨ مدیریت: @Saheerr 📳 مجموعه تبلیغات (تبلیغات قاضی) https://eitaa.com/joinchat/356910065C5b56d32fe0
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ✍در روایتی آمده است: یک قاضی مقدّس و بسیار عابد از دنیا رفت. او حقّی را ناحق نمی کرده و علاوه بر شهرت به قضاوت عادلانه، مۆمن و متّقی بوده است و از این رو همسرش یقین داشته که وی بهشتی است. وقتی زن جسد شوهر را در لحد قرار داد و پارچه روی صورت او را کنار زد، دید ماری از بینی او بیرون آمد و شروع به کندن و خوردن صورت او کرد. زن از این وضعیت عجیب ترسید. هنگام شب، شوهر خود را درخواب دید و از آنچه رخ داده بود سۆال کرد و گفت: تو که انسان خوبی بودی! پس این مار چه بود؟ قاضی جواب داد: آن به خاطر برادر توست. روزی برادر تو با کسی نزاع داشت. برای حلّ مسأله به نزد من آمدند و من در دل خود دوست داشتم که حق با برادر تو باشد. نه اینکه العیاذبالله ناحقی باشد، بلکه دوست داشته حق با برادر زنش باشد البته نتیجه حکمیّت به نفع برادرت شد و من از این امر خوشحال شدم و با اینکه واقعاً حق با برادر تو بود، اکنون گرفتارم. همین که قاضی در دل بین دو مسلمان تفاوت قائل شده، عمل او در برزخ مجسّم شده و موجب آزار او گردیده است ⚠️مواظب حق دیگران باشیم گناهی که خدا آن را تا بنده حلال نکند نمی بخشد 📚 الکافی، ج 7، ص 410 @Dastanhaykotah
16.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻حکایت مرد ثروتمندی که نمی توانست از مالش بگذرد! استاد شیخ حسین انصاریان @Dastanhaykotah
💫 🍃 مرحوم آیت الله بهجت عالمی زاهد و بسیار بودند. در منزل و اتاق ایشان زیلوهایی پهن شده بود که قسمت‎هایی از آن از بین رفته بود. گمان کنم متعلق به چهل سال قبل بود. 🍃 آن موقع، مرجع نبودند اما بعد از مرجعیت‌شان هم وضع همین گونه بود، حتی با رفت وآمدهایی که اقتضای مرجعیت ایشان بود زندگی‎شان عوض نشد و در عین حال اهل بخشش و بذل بودند. 🍃 روزی به منزل آقا رفتم. مشغول قرائت بیتی به مضمون «دوستان را کجا کنی محروم *** تو که با دشمنان نظر داری» بودند و آن را با آهنگ ملایمی زمزمه می کردند. 🍃 سپس در همان حال، مبلغ محسوسی را به عنوان شیرینی ازدواج به بنده دادند. عرض کردم اگر کاری از بنده ساخته است، در خدمتم. ✨ با حالتی طنزگونه فرمودند: از این در که خارج شدی، داخل گذر خان می شوی. برمی‌داری و مقداری برای من می فرستی که سخت آن هستم @Dastanhaykotah
❤️ زنی به مرشد گفت: من نمیخوام در معبد حضور داشته باشم! مرشد گفت: می‌تونم بپرسم چرا؟ زن جواب داد: چون یک عده را می‌بینم که دارند با گوشی صحبت می‌کنند، عده‌ای در حال پیامک فرستادن در حین دعا خواندن هستند، بعضی ها غیبت می‌کنند و شایعه پراکنی می‌کنند، بعضی فقط جسمشان اینجاست، بعضی‌ها خوابند، بعضی ها به من خیره شده اند... مرشد ساکت بود، بعد گفت: می‌توانم از شما بخواهم کاری برای من انجام دهید قبل از اینکه تصمیم آخر خود را بگیرید؟ زن گفت: حتما چه کاری هست؟ مرشد گفت: می‌خواهم لیوانی آب را در دست بگیرید و دومرتبه دور معبد بگردید و نگذارید هیچ آبی از آن بیرون بریزد. زن گفت: بله می توانم! زن لیوان را گرفت و دوبار به دور معبد گردید. برگشت و گفت: انجام دادم! مرشد پرسید: کسی را دیدی که با گوشی در حال حرف زدن باشد؟ کسی را دیدی که غیبت کند؟ کسی را دیدی که فکرش جای دیگر باشد؟ کسی را دیدی که خوابیده باشد؟ زن گفت: نمی توانستم چیزی ببینم چون همه حواس من به لیوان آب بود تا چیزی از آن بیرون نریزد... 🔻مرشد گفت: وقتی به معبد می‌آیید باید همه حواس و تمرکزتان به «خدا» باشد. برای همین است که خدا فرمود «مرا پیروی کنید» و نگفت که مردم را دنبال کنید! 🔻نگذارید رابطه شما با خدا به رابطه بقیه با خدا ربط پیدا کند. بگذارید این رابطه با چگونگی تمرکز تان بر خدا مشخص شود. نگاهمان به خداوند باشد نه زندگی دیگران و قضاوت کردنشان @Dastanhaykotah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 📖 السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَابْنَ عَلِيٍّ اَلْمُرْتَضَى... 🌱سلام بر تو ای یادگار امیرالمومنین . سلام بر تو و بر روزی که زمین درد کشیده را، با عدالت علوی التیام خواهی داد. 📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس
دنیا دارمکافات هست عبرت بگیریم ! این قصه را پلیسی عراقی روایت می کند که خود شاهد ماجرا بوده است ؛ میگفت : مردی بود که قصابی داشت ، هر روز حیوانی را سر می برید و به فروش می رساند .... در یکی از روزها زنی را در آن طرف خیابان دید که روی زمین افتاده بود ... به آن طرف دوید تا کمکش کند اما زن را در حالی یافت که چاقویی در سینه اش فرو کرده و رها ساخته بودند ،مرد تلاش کرد که چاقور را از سینه اش بیرون بیاورد و مردم او را در این حالت دیدند و با پلیس تماس گرفتند واورا متهم به کشتن آن زن نمودند ، پلیس او را برای تحقیقات به اداره برد و هر چه مرد ادعا کرد که بی گناه است و قضیه چنین نیست و قصد کمک داشته است حرفش را باور نکردند ... دو ماه را در زندان سپری کرد و بالاخره حکم اعدام برای او صادر کردند ... مرد که دیگر چاره ای برای خود نیافت به آنان گفت که قبل از اینکه مرا اعدام کنید بگذارید حرف خود را بزنم ... من قبلا در رودخانه با قایق کار می کردم و مردم را از یک سوی رودخانه به سوی دیگر می رساندم ..اما یک روز زنی را سوار کردم که آن زن بسیار زیبا بود و من در فکرش افتادم ... به خواستگاریش رفتم واو نپذیرفت تا اینکه یک سال گذشت و باز آن زن سوار قایقم شد و بچه ای را که پسرش بود همراه داشت ... من به او گفتم اگر خودت را در اختیارم نگذاری فرزندت را در آب غرق می کنم واو نپذیرفت و من سر فرزندش را در آب کردم ... آن زن با تمام توان خود فریاد می کشید اما فایده ای نداشت زیرا که کسی صدایش را نمی شنید .. پسر زیر آب صدایش قطع شد .. ومن او را در آب انداختم . سپس آن زن را کشتم و اورا نیز به آب انداختم ... در آن موقع کسی نفهمید و امروز این جزای همان کار است که می بینم ... ....‌اما این زن را من نکشته ام پس دنبال قاتل او بگردید.... هرگز نتوان رست ،ز زنجیر مکافات عمل گر نشد پای پدر ،دست پسر می شکند. این ضرب المثل می گوید علاوه بر جهان باقی که به حساب و کتاب اعمال ما رسیدگی می شود، در همین دنیای فانی ، در همین دنیایی که در آن زندگی می کنیم هم نتیجه اعمال خود را خواهیم دید. یعنی آن که هر کرداری خوب و بد، زشت و زیبا باعث می شود در همین دنیا هم پاداش و سزایی دارد. @Dastanhaykotah
جغد نزد خدا شکایت برد : انسانها آواز مرا دوست ندارند !! خداوند به جغد گفت : آوازهای تو بوی دل کندن می دهد و آدم ها عاشق دل بستن اند ...! دل بستن به هرچیز کوچک و بزرگ ؛ تو مرغ تماشا و اندیشه ای ! و آنکه می بیند و می اندیشد ، به هیچ چیز دل نمیبندد ... دل نبستن سخت ترین و قشنگترین کار دنیاست ..! اما تو بخوان .... و همیشه بخوان ... که آواز تو حقیقت است و طعم حقیقت تلخ ... ‎‌‌‌‎ ‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‎ ‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌ @Dastanhaykotah
✨﷽✨ ✍️ دست از مقایسه همسرت بردار 🔹روزی زنی به شوهرش گفت: امروز مقاله‌ای خواندم در یک مجله برای بهبود رابطه‌مان. حاضری امتحانش کنیم؟! 🔸مرد گفت: بله حتما. 🔹زن گفت: در مقاله نوشته بود که هر کدام از ما یک لیست جداگانه از چیزهایی که دوست نداریم طرف مقابل انجام دهد یا تغییراتی که دوست داریم در همسرمان رخ دهد، تهیه کنیم و بعد از یک روز فکرکردن و اصلاح آن، روز بعد آن را به همسرمان بدهیم. 🔸شوهرش با لبخند پاسخ مثبت داد و کاغذی برداشت و به اتاق‌نشیمن رفت و زن هم به اتاق‌خواب رفت و شروع به نوشتن کرد. 🔹صبح روز بعد هنگام خوردن صبحانه زن به همسرش گفت: حاضری شروع کنیم؟ من اول شروع کنم؟ 🔸شوهرش گفت: باشه شما شروع کن. 🔹زن چند ورق کاغذ درآورد که لیست بلندبالایی در آن‌ها نوشته بود و شروع به خواندن کرد: عزیزم، من دوست ندارم شما... 🔸و همینطور ادامه داد. از کارهای کوچک و بزرگی که همسرش انجام می‌دهد و او را اذیت می‌کند. 🔹مرد سکوت کرده بود و همسرش همچنان لیستی از تغییراتی که باید شوهرش در خود ایجاد می‌کرد را می‌خواند. تا اینکه زن احساس کرد همسرش ناراحت شده است. 🔸پرسید: عزیزم دوست داری ادامه بدم؟ 🔹مرد گفت: اشکالی نداره عزیزم، شما ادامه بده! 🔸بالاخره لیست زن تمام شد و به شوهرش گفت: حالا تو شروع کن. 🔹مرد کاغذی از جیبش درآورد و گفت: دیروز خیلی فکر کردم و از خودم پرسیدم که دوست دارم چه تغییراتی در تو ایجاد کنم. هر چقدر فکر کردم حتی یک چیز هم به ذهنم نرسید چون تو رو همین‌جور که هستی قبول کرده‌ام! 🔸سپس کاغذ را که سفید سفید بود به زنش نشان داد و ادامه داد: از نظر من، تو در نقص‌هایت کاملا بی‌نقصی! 🔹زن بغض کرده بود و شوهرش ادامه داد: من تو را با تمام نقاط مثبت و منفی‌ای که داری، قبول کرده‌ام. من کل این مجموعه را دوست دارم و من واقعا عاشقتم، همین. 🔸زن پس از شنیدن حرف‌های همسرش، کاغذهایی که نوشته بود را مچاله کرد. 🔹به یاد بیاورید چگونه عاشق همسرتان شدید. اگر او را به‌خاطر اینکه شوخی می‌کرد و آدم پرحرف و شادی بود، دوست داشتید، پس چرا حالا دوست دارید او زیپ دهانش را بکشد؟ 🔸اگر آدم قوی و جدی و ساکتی بود و به‌خاطر این موضوع عاشقش شدید، چرا حالا می‌خواهید او پرحرف و شوخ‌طبع باشد؟ 🔹اگر به‌خاطر گذشت و مهربانی‌اش عاشق او شدید پس چگونه اکنون او را به‌خاطر دل‌رحمی‌اش سرزنش می‌کنید؟ 🔸دست از مقایسه بردارید. هيچ‌کدام از آن‌هايی که همسرت را با آن‌ها مقايسه می‌کنی، هنوز با تو زندگی نکرده‌اند تا نقاط ضعفشان را هم ببينی! @Dastanhaykotah
هدایت شده از  تبلیغات پر بازده هادی
🌾🍁غــــریبِ قــــریب 🍁🌾 🌾 قرآن، غریبی است در همه‌ی خانه‌ها، بیایید از غربتش به قربت برسیم. ✍ از آموزه‌های «مکتب خانه قرآنی»: 🔸مباحــــث ادبیاتی 🔸روخوانے و روان خوانے 🔸تبیین مفاهیم قرآنے(انسان شناسی،سبک زندگی ؛ خانواده و ...) 🔸مباحث معرفتے 🔵 و ڪلے مطلب رایگان که جاهای دیگه برای دوره‌هاش هزینه زیادی میگیرن 🔴 به جرأت میگم کاملترین آموزشگاه قرآنی همینجاست👌👇 🔵 eitaa.com/joinchat/1416102050C91856e8e20
وقتى که حاتم.طایى از دنیا رفت، برادرش خواست جاى او رابگیرد. حاتم مکانى ساخته بود که هفتاد در داشت. هر کس از هر درى که مى خواست وارد مى شد و از او چیزى طلب مى کرد و حاتم به اوعطا مى کرد. برادرش خواست در آن مکان بنشیند و حاتم بخشى کند! مادرش گفت: تو نمى توانى جاى برادرت را بگیرى، بیهوده خود رابه زحمت مینداز...!! برادر حاتم توجه نکرد. مادرش براى اثبات حرفش، لباس کهنه اى پوشید و به طور ناشناس نزد پسرش آمد و چیزى خواست. وقتى گرفت از در دیگری رجوع کرد و باز چیزى خواست. برادر حاتم با اکراه به او چیزى داد. چون مادرش این بار از در سوم بازآمد و چیزى طلب کرد، برادر حاتم با عصبانیت و فریاد گفت: تودوبار گرفتى و بازهم مى خواهى؟ عجب گداى پررویى هستى! مادرش چهره خود را آشکار کرد و گفت: نگفتم تو لایق این کارنیستى؟ من یک روز هفتاد بار از برادرت به همین شکل چیزى خواستم و او هر بار مرا رد نکرد. 🍃بزرگان زاده نمی‌شوند٬ ساخته می شوند... ‎‌‌‌‎ ‎‌‌‌‎ ‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌ @Dastanhaykotah
📕 👌بسیار قابل تأمل در روزگاران قدیم باغبانی بعد از چندین سال خشکسالی ؛ باران فراوانی داشت و در نتیجه با زحمت و رسیدگی بسیار توانست محصول خوبی بدست بیاورد . بگونه ای که در تمام روستا ؛ آوازه پرباری محصولش دهان به دهان میگشت . یک روز که برای سرکشی به باغش رفته بود ؛ متوجه شد سه دزد در حالیکه هر کدام کیسه ای بر دوش دارند مشغول دزدیدن میوه های او و پر کردن کیسه هایشان هستند . نخست تصمیم گرفت سر و صدا براه اندازد تا مردم به کمکش بیایند ؛ اما دید تا آنموقع دزدان فرار کرده اند . بعد تصمیم گرفت با چوب به آنها حمله کند ؛ ولی دید آنها سه نفرند و او یکنفر . پس حریف نمیشود . بعد از اینکه تمامی راهها را با خود سبک سنگین کرد ؛ چاره ای بذهنش رسید . به آرامی به دزدان نزدیک شد و سلام کرد . دزدها ؛ متوجه شدند که وی صاحب باغ میباشد اما با پررویی ؛ به روی خود نیاوردند . با خونسردی جواب سلام باغدار را دادند . دزد اول گفت ؛ من مردی فقیرم و پولی ندارم تا برای خانواده ام میوه ای تهیه کنم . آمده ام کمی میوه برایشان ببرم . باغدار لبخندی زد و گفت خوب کاری کردی راحت باش . دزد دوم گفت من درویشم و روضه میخوانم و انعامی میگیرم . وقتی به شهر شما آمدم خیلی گرسنه بودم ؛ آمدم کمی میوه بچینم و بروم . باغدار باو هم لبخندی زد و گفت خوب کاری کردی تو هم راحت باش .‌ از دزد سوم پرسید تو چرا آمده ای ؟ دزد گفت ؛ من مامور مالیاتم . آمده ام مالیات میوه ات را بگیرم . باغدار با احترام گفت ؛ شما چرا میوه میچینید ؟ بیایید برویم ته باغ از میوه های دست چین مخصوص خودم بشما بدهم . دزد سوم که باورش شده بود با خوشحالی با باغداز همراه شد و به انباری ته باغ رفت تا میوه های دست چین بگیرد . باغدار در آنجا با ترکه اناری که داشت کتک مفصلی به او زد و دست و پایش را بست و در گوشه ای رها کرد و بسراغ دو دزد دیگر رفت . به دزدی که ادعای درویشی میکرد گفت ؛ کمی چای دم کرده ایم . خسته شدی بیا با ما چای بخور و دعایی هم در حقمان انجام بده ثواب دارد . دزد دوم هم حرف باغدار را پذیرفت و با او به ته باغ رفت . باغدار او را هم با ترکه انار کتک مفصلی زد و دست و پایش را بست و رهایش کرد و بسراغ دزد سوم رفت . او را هم در همان جا کتک مفصلی زد و دست و پایش را بست و گوشه ای رها کرد و خود بسراغ قاضی رفت و با آوردن قاضی آنها را بدست قانون سپرد . همسایگان که ماجرا را نمیدانستند با تعجب او را دوره کردند و پرسیدند : تو چگونه به تنهایی توانستی سه دزد را گرفتار کنی ؟؟ باغبان تبسمی کرد و گفت ؛ مگر نشنیده اید که میگویند : تفرقه بیانداز و حکومت کن... @Dastanhaykotah