یک روز ،برای نماز صبح از جا پریدم
دیشبش را دیر خوابیده بودم
نگاه به آسمان کردم
به نظر تیره و تار می آمد ،اما....
اما یک ساعت از اذان گذشته بود😔😔😔
نمیدانم،اما فکر میکنم دلم شکست
آنقدر در هم شکست که هزاران خود بی خود در آینه ی هزار تکه دل دیدم....
برایم عذاب آور بود ....
نماز قضا نشده بودم ،اما ....
اما ستاره ای هم در آسمان نبود....
تازه فهمیدم چه کرده ام...
دلم آشوب شد
آشوبی که هیچ چیز نمیتوانست آن را به ساحل آرامش برساند...
جز نگاه مهربانانه ی یک پدر
پدری که همیشه هوای این فرزندان خطاکار را دارد...
نگاه پدری دلسوز که نیمه های شب،هنگامیکه این فرزندان گنه کار ،در خوابی عمیق و زیبا به سر میبرند،به جای آنها اشک بر گونه جاری می کند و استغفار بر لب مینشاند تا خداوند عالمیان به برکت چشمان بارانی او،فرزندانش را مؤاخذه نفرماید...
آری آن روز من ،دل دلسوز ترین پدر دنیا را شکستم...
ناله کردم،توبه کردم،ولی هر بار که به زشتی کار خود فکر میکنم،فقط سرم را پایین می اندازم و می گویم شرمنده ام مولا....😔😔
باز هم خطا کردم...
به خدایی که جانم در ید با کفایت اوست،از هیچ چیز نمی ترسم جز یک چیز ،که وقتی به آن فکر میکنم،دنیا روی سرم خراب میشود.
نه از لحظه جان دادن ،نه از هنگامه ای که سنگ لحد را میگذارند،نه از زمانیکه تنهایی و تاریکی قبر مرا فرا می گیرد،
و نه از وقتی که نکیر و منکر برای سوال و جواب می آیند....
از هیچ کدام نمی ترسم
تنها ترسم برای زمانی است که در صحرای محشر نتوانم سرم رو جلوی «بی بی بی نشان» بلند کنم و بگویم:خانم جان، من هم شیعه ی شما بوده ام...
نتوانم بگویم ،منتظر بوده ام
آخر مگر منتظر ،دل مولایش را می شکند؟😔😔😔
به خداوند سوگند که هیچ ترسی و ننگی بالاتر از این نیست،که در محضر مولای خود سر افکنده باشی....
«اللّهم عجل لولیک الفرج»
#دلنوشته_مهدوی
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
#حکایت
#فواید_خاموشی
بازرگانی را هزار دینار خسارت افتاد.
پسر را گفت: باید که این سخن با هیچکس در بین ننهی.
گفت: اي پدر فرمان تو راست، نگویم ولیکن خواهم مرا بر فایده این مطلع گردانی که مصلحت در نهان داشتن چیست؟
گفت: تا مصیبت دو نشود:
یکی نقصان مایه
و دیگر شماتت همسایه.
مگوی اندُه خویش با دشمنان
که «لاحَول» گویند شادی کنان
#سعدی
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨
💔 مظلومیت امام زمان (عجل الله فرجه)
✍مرحوم مشهدی حسن یزدی که از صالحین و منتظران حضرت بقیة الله ارواحنافداه بوده است می گوید: تقریبأ در سال ۱۳۵۰ شمسی یک روز صبح زود به کوه خلج ( کوهی در قسمت قبله مشهد) رفتم و آنجا مشغول زیارت خواندن و توسل به امام زمان علیه السلام شدم و حال خیلی خوبی داشتم و با آن حضرت مناجات می کردم و می گفتم : آقاجان! ای کاش زودتر ظهور می کردید و من هم ظهور شما را درک می کردم. پس از توسل از کوه پایین آمدم و به منزل رفتم قدری استراحت کنم .
❄️ نمی دانم درعالم رویا بود یا در خواب و بیداری دیدم در همان مکان روی کوه خلج هستم و آقا و مولایم صاحب الزمان علیه السلام در حالی که دستهایشان را بر پشت گذاشته بودند، خیلی غریبانه و اندوهناک به طرف شهر مشهد نگاه می کردند. عمق نگاه حضرت مرا دیوانه کرده بود٬ چشم های زیبای او با من حرف می زد... گفتم: آقاجان تشریف بیاورید داخل شهر( منظورم ظهور حضرت بود) حضرت فرمودند: «من در این شهر غریبم !» گفتم : آقا! قربانتان بشوم٬ اگر کاری دارید من برای شما انجام دهم.
💥فرمودند: « ما کارگران ( شیعیان ) زیادی داریم، ولی آنها حق ما را می خورند و اکثرأ یک قدم برای ما برنمی دارند و به یاد ما نیستند!!!» در این لحظه به خود آمدم ؛ خود را در خانه دیدم و در فراق آن امام مهربان و غریبم بسیار اشک ریختم.
📚 ملاقات با امام عصر ص ۱۰۲
مطلع الفجر ص ۲۰۷
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
💠
@besamtaramesh
✨﷽✨
✅توصیه خواندنی حضرت امام حسن عسکری
(علیه السلام) به شیعیان
✍هر یک از شما چون در دینش پارسا و در سخنش راستگو و امانتدار و خوش اخلاق با مردم باشد، گفته مى شود: این یک شیعه است، و این کارهاست که مرا خوشحال می سازد. شما را به تقواى الهى و پارسایى در دینتان و تلاش براى خدا و راستگویى و امانتدارى درباره کسى که شما را امین دانسته ـ نیکوکار باشد یا بدکار ـ و طول سجود و حُسنِ همسایگى سفارش می کنم. محمّد (صلى الله علیه وآله وسلم) براى همین آمده است.
در میان جماعت هاى آنان نماز بخوانید و بر سر جنازه آنها حاضر شوید و مریض ایشان را عیادت کنید. و حقوقشان را ادا نمایید، زیرا هر یک از شما چون در دینش پارسا و در سخنش راستگو و امانتدار و خوش اخلاق با مردم باشد، گفته مى شود: این یک شیعه است، و این کارهاست که مرا خوشحال مى سازد. تقواى الهى داشته باشید، مایه زینت باشید نه زشتى، تمام دوستى خود را به سوى ما بکشانید و همه زشتى را از ما بگردانید، زیرا هر خوبى که درباره ما گفته شود ما اهل آنیم و هر بدى درباره ما گفته شود ما از آن به دوریم.
🔺 در کتاب خدا براى ما حقّى و قرابتى از پیامبر خداست و خداوند ما را پاک شمرده، احدى جز ما مدّعى این مقام نیست، مگر آن که دروغ مى گوید. زیاد به یاد خدا باشید و زیاد یاد مرگ کنید و زیاد قرآن را تلاوت نمایید و زیاد بر پیغمبر(ص) سلام و تحیّت بفرستید. زیرا صلوات بر پیامبر خدا (ص) ده حسنه دارد. آنچه را به شما گفتم حفظ کنید و شما را به خدا مى سپارم، و سلام بر شما.
📚 بحار الأنوار ، ج ۷۵ ، ص ۳۷۲
@besamtaramesh
✨﷽✨
🌷 آیتالله خوشوقت (ره) :
✨ کسی که اخلاق خوش در خانه دارد مانند کسی است که روزها را روزه دارد و شبها را عبادت کند.
✨ در یک کلام زبان باعث سوراخ کردن کیسهی اعمال است، هر چه اعضا زحمت میکشند و جمع میشوند یک حرکت زبان کیسه را سوراخ میکند!
✨اگر از زن و فرزند غضبناک شدید باید از مهلکه خارج شوید وگرنه قطعاً زمین خواهید خورد.
✨شرط دیدن امام زمان تقواست و بس؛ مقداری هم زبان را قرص داشتن است و باید ثابت کنی اختیار زبانت را داری.
❤
@besamtaramesh
🌿💕🌿💕
#رهایی_از_افکارمنفی
👌منفی بافی باعث جذب منفیها میشود
صبح داره از دره خونه شون میره سر کار:
⁉️ داری میری کجا؟
دنبال بدبختی هام! کجا! میرم یه خاکی تو سرم کنم! میرم بمیرم! کجا! میرم قبرستون!
خوب برو، از در که میره بیرون با سر میره تو جوب.
: دیدی گفتم! زندگی نیست! من باید برم کانادا!
کانادا هم که بره، توی جوب های کانادا میره.
عزیز من داستان یک جای دیگری است.
خیلی ساده است؛ داستان اینه که فکر منفی شما میره و درد سر و بلا رو برامون جذب می کنه
#استاد_فرهنگ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•. .:
@besamtaramesh
✨﷽✨
✅فقیــر کیـست؟
✍پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله از اصحاب
خود پرسید: فقیر کیست؟
🌹اصحاب پاسخ دادند: فقیر کسی است که پول
نداشته و دستش از مال دنیا تهی باشد.
👈حضرت فرمودند :آنکه شما می گویید فقیر واقعی نیست، فقیر واقعی کسی است که روز قیامت وارد محشر شود در حالی که حق مردم در گردن اوست، بدین گونه که یکی را فحش و ناسزا گفته، مال کسی را خورده، خون دیگری را ریخته، چهارمی را زده، اگر اعمال نیکو و کار خیری داشته در مقابل حقوق مردم از او می گیرند و به صاحبان حق می دهند، و چنانچه کارهای نیکویش کفایت نکند، از گناهان صاحبان حق برداشته و بر او بار می کنند، و روانه آتش دوزخ می نمایند، فقیر و بینوای واقعی چنین کس است.
📚:بحارالانوار ج ۷۲، ص۶
@besamtaramesh
ﺑﺒﺮ ﮔﺮﺳﻨﻪای ﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﯽکند، ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺩﻭﺍﻥ ﺩﻭﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮔﻮﺩﺍﻟﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﯽ ﺭﺳﺎﻧﺪ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺷﯿﺐ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺭﻫﺎ ﻣﯽﮐﻨﺪ، ناگهان ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺗﻤﺴﺎﺣﯽ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺩﻫﺎﻥ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺍﻭست
ﺩﺭ ﻧﯿﻤﻪ ﺭﺍﻩ ﺷﯿﺐ ﮔﻮﺩﺍﻝ، ﻣﺮﺩ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻮﺗﻪ ﺗﻤﺸﮑﯽ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ ﻭ ﻣﮑﺚ ﻣﯽ کند.
با خودش میگوید ﺑﺎﻻ ﺑﺮﻭﻡ ﯾﺎ ﭘﺎﯾﯿﻦ؟
سپس او ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪ ﺭﻭﯼ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺗﻪ ﭼﻨﺪ ﺩﺍﻧﻪ ﺗﻤﺸﮏ ﺧﻮﺷﺮﻧﮓ ﺁﻭﯾﺰﺍﻥ ﺍﺳﺖ، ﺑﻪ ﺧﻮﺩ می گوﯾﺪ : ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﺯ ﻟﺬﺕ ﺍﯾﻦ ﺩﺍﻧﻪﻫﺎﯼ ﺗﻤﺸﮏ ﺑﻬﺮﻩ ﺑﺒﺮﻡ ﻭ ﺍﺯ ﻓﮑﺮ ﺑﺒﺮ ﻭ ﺗﻤﺴﺎﺡ ﺑﻪ ﺩﻭﺭ ﺑﺎﺷﻢ
ﺩﺍﻧﻪﻫﺎﯼ ﺗﻤﺸﮏ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﺍﻧﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺩﺭ ﺩﻫﺎﻥش ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﻪ ﺍﺯ ﺑﺒﺮ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﺧﺒﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﻪ ﺍﺯ ﺗﻤﺴﺎﺡ ﺩﺭ ﭘﯿﺶ ﺭﻭ.
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺑﺒﺮ ﯾﮏ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺩﺭ ﭘﯽ ﺗﻮﺳﺖ ﻭ ﺗﻤﺴﺎﺡ ﯾﮏ ﺁﯾﻨﺪﻩ ی ﮔﺮﺳﻨﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺗﻮ، ﺩﺍنهﻫﺎﯼ ﺗﻤﺸﮏ ﺭﺍ ﺩﺭ ﯾﺎﺏ، ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐردن یعنی ﻫﻤﻨﻮﺍ ﻭ ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ ﺷﺪﻥ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﺎﺋﻨﺎﺕ. ﻋﻘﺐ ﺍﻓﺘﺎﺩﻥ ﻭ ﺟﻠﻮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻥ ﺗﻮ، سمفوﻧﯽ ﮐﺎﺋﻨﺎﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻧﻤﯽﺭﯾﺰﺩ.
#ﻻﺋﻮﺗﺴﻪ
✾📚 @Dastan 📚✾•
شخصی برای اولین بار یک #کلم دید.
اولین برگش را کند،
زیرش به برگ دیگری رسید و زیر آن برگ یه برگ دیگر و ...
با خودش گفت : حتما یک چیز مهمیه که اینجوری کادو پیچش کردن ...!
اما وقتی به تهش رسید و برگها تمام شد متوجه شد که چیزی توی اون برگها پنهان نشده، بلکه کلم مجموعهای از این برگهاست ...
❤️ داستان #زندگی هم مثل همین کلم هست!
ما روزهای زندگی رو تند تند ورق میزنیم و فکر میکنیم چیزی اونور روزها پنهان شده، درحالیکه همین روزها آن چیزیست که باید دریابیم و درکش کنیم
...و چقدر دیر میفهمیم که بیشتر غصههایی که خوردیم، نه خوردنی بود نه پوشیدنی، فقط دور ریختنی بود...!
زندگی، همین روزهاییست که منتظر گذشتنش هستیم ...
به ما بپیوندین❤
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
شب یلدا در فاصله 100 متری عراقیها
جاوید فولادزاده جانباز 35 درصد دفاع مقدس می گوید:
سال 65 و در شب یلدای آن سال ما در منطقه "علی شرقی، علی غربی" و تپه 160 بین دهلران و موسیان ایران و مرز عراق در سنگری تنها به وسعت 6 متر و در فاصله کمتر از 100 متری با نیروهای عراقی بودیم و چون در تیررس عراقیها بودیم سقف سنگر را بسیار پائین آورده بودیم تا از دور دیده نشود.
در آن شب 15 نفر بودیم و چون سنگرمان کوچک بود به سختی کنار یکدیگر نشستیم. اما سفرهای پهن کردیم و توی آن آینه، قرآن، کاسه آب و اسلحه گذاشتیم و عکس همرزمان شهیدمان را هم به کنارشان قرار دادیم؛ آن سفره شب یلدا هیچگاه از ذهنم پاک نمیشود و شب خاطرهانگیزی شد.
در آن شب یکی از بچههای اهواز، هندوانهای تهیه کرد، من تخمه و پستهای را که یک ماه قبل در مرخصی تهیه کرده بودم ، توی سفره گذاشتم و بچههای شمال هم چند دانه ازگیل و گلابی جنگلی آوردند. سوغات بچههای طارم زنجان هم زیتون بود. بیوک آذری زبان نیز نُقلهای معروف و خوشمزه از ارومیه آورده بود و خلاصه هر کسی به نحوی نقشی در آماده کردن سفره شب یلدا آن هم در شرایط سخت منطقه و در فاصله کمتر از 100 متر با عراقیها ایفا کرد.
اینها همه در شرایطی بود که ما باید برنامهمان در40 دقیقه تمام میشد و به دلیل نزدیکی با نیروهای عراقی نگهبانی هم میدادیم.
🌨در شب سرد زمستانی در نیمه های شب در
حالی که پاسی از نیمه
شب گذشت بود و برف به شدت می بارید و تمام کوچه و خیابان ها را
سفید پوش کرده بود از ابتدای کوچه دیدم که در انتهای کوچه کسی سر
به دیوار گذاشته و روی سرش برف نشسته است!
باخود گفتم شاید معتادی دوره گرد است که سنگ کوب کرده!
جلو که رفتم دیدم او یک جوان است!
او را تکانی دادم!
بلافاصله نگاهم کرد و گفت چه میکنی!
گفتم جوان مثه اینکه متوجه نیستی!
برف برف!
روی سرت برف نشسته!
ظاهرا مدت هاست که اینجایی!
مریض می شوی!
خدای ناکرده می میری!
اینجا چه میکنی!؟!
جوان که گویی سخنان مرا نشنیده بود! با سرش اشاره ای به روبرو کرد!
دیدم او زل زده به پنجره خانه ای! ❤️فهمیدم عاشـق شده! نشـستم و بـا
تمـام وجود گریستم! جوان تعجب کرد! کنارم نشست! گفت تو را چه
شده ای پیرمرد! آیا تو هم عاشق شدی؟!
❤️گفتم قبل از اینکه تو را ببینم فکر میکردم عاشقم![عاشق مهدی فاطمه]
ولی اکنون که تو را دیدم [که چگونه برای رسیدن به عشقت از خود بی
خود شده ای] فهمیدم که من عاشق نیستم و ادعایی بیش نبوده!
مگر عاشق میتواند لحظه ای به یاد معشوقش نباشد!!!
شیخ رجبعلی خیاط
یا علی
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
💢غیبت چیست؟
✍ابوذر از حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم ) پرسید:
«یا رسول الله!غیبت چیست؟»
پیامبر اکرم پاسخ دادند:«حرفی درباره شخص غائبی بزنی که بدش بیاید.»
ابوذر گفت:«اگر عیبی در او باشد و من همان عیب را بگویم چطور؟»
حضرت محمد فرمودند:
«غیبت این است که شما،عیبی که در او هست بگویی.
اگر عیبی نبود، که دیگر غیبت نیست؛ تهمت است!»
📚بحارالانوار ج۷۲ ص ۲۲۲
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•