شخصی برای اولین بار یک #کلم دید.
اولین برگش را کند،
زیرش به برگ دیگری رسید و زیر آن برگ یه برگ دیگر و ...
با خودش گفت : حتما یک چیز مهمیه که اینجوری کادو پیچش کردن ...!
اما وقتی به تهش رسید و برگها تمام شد متوجه شد که چیزی توی اون برگها پنهان نشده، بلکه کلم مجموعهای از این برگهاست ...
❤️ داستان #زندگی هم مثل همین کلم هست!
ما روزهای زندگی رو تند تند ورق میزنیم و فکر میکنیم چیزی اونور روزها پنهان شده، درحالیکه همین روزها آن چیزیست که باید دریابیم و درکش کنیم
...و چقدر دیر میفهمیم که بیشتر غصههایی که خوردیم، نه خوردنی بود نه پوشیدنی، فقط دور ریختنی بود...!
زندگی، همین روزهاییست که منتظر گذشتنش هستیم ...
به ما بپیوندین❤
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
شب یلدا در فاصله 100 متری عراقیها
جاوید فولادزاده جانباز 35 درصد دفاع مقدس می گوید:
سال 65 و در شب یلدای آن سال ما در منطقه "علی شرقی، علی غربی" و تپه 160 بین دهلران و موسیان ایران و مرز عراق در سنگری تنها به وسعت 6 متر و در فاصله کمتر از 100 متری با نیروهای عراقی بودیم و چون در تیررس عراقیها بودیم سقف سنگر را بسیار پائین آورده بودیم تا از دور دیده نشود.
در آن شب 15 نفر بودیم و چون سنگرمان کوچک بود به سختی کنار یکدیگر نشستیم. اما سفرهای پهن کردیم و توی آن آینه، قرآن، کاسه آب و اسلحه گذاشتیم و عکس همرزمان شهیدمان را هم به کنارشان قرار دادیم؛ آن سفره شب یلدا هیچگاه از ذهنم پاک نمیشود و شب خاطرهانگیزی شد.
در آن شب یکی از بچههای اهواز، هندوانهای تهیه کرد، من تخمه و پستهای را که یک ماه قبل در مرخصی تهیه کرده بودم ، توی سفره گذاشتم و بچههای شمال هم چند دانه ازگیل و گلابی جنگلی آوردند. سوغات بچههای طارم زنجان هم زیتون بود. بیوک آذری زبان نیز نُقلهای معروف و خوشمزه از ارومیه آورده بود و خلاصه هر کسی به نحوی نقشی در آماده کردن سفره شب یلدا آن هم در شرایط سخت منطقه و در فاصله کمتر از 100 متر با عراقیها ایفا کرد.
اینها همه در شرایطی بود که ما باید برنامهمان در40 دقیقه تمام میشد و به دلیل نزدیکی با نیروهای عراقی نگهبانی هم میدادیم.
🌨در شب سرد زمستانی در نیمه های شب در
حالی که پاسی از نیمه
شب گذشت بود و برف به شدت می بارید و تمام کوچه و خیابان ها را
سفید پوش کرده بود از ابتدای کوچه دیدم که در انتهای کوچه کسی سر
به دیوار گذاشته و روی سرش برف نشسته است!
باخود گفتم شاید معتادی دوره گرد است که سنگ کوب کرده!
جلو که رفتم دیدم او یک جوان است!
او را تکانی دادم!
بلافاصله نگاهم کرد و گفت چه میکنی!
گفتم جوان مثه اینکه متوجه نیستی!
برف برف!
روی سرت برف نشسته!
ظاهرا مدت هاست که اینجایی!
مریض می شوی!
خدای ناکرده می میری!
اینجا چه میکنی!؟!
جوان که گویی سخنان مرا نشنیده بود! با سرش اشاره ای به روبرو کرد!
دیدم او زل زده به پنجره خانه ای! ❤️فهمیدم عاشـق شده! نشـستم و بـا
تمـام وجود گریستم! جوان تعجب کرد! کنارم نشست! گفت تو را چه
شده ای پیرمرد! آیا تو هم عاشق شدی؟!
❤️گفتم قبل از اینکه تو را ببینم فکر میکردم عاشقم![عاشق مهدی فاطمه]
ولی اکنون که تو را دیدم [که چگونه برای رسیدن به عشقت از خود بی
خود شده ای] فهمیدم که من عاشق نیستم و ادعایی بیش نبوده!
مگر عاشق میتواند لحظه ای به یاد معشوقش نباشد!!!
شیخ رجبعلی خیاط
یا علی
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
💢غیبت چیست؟
✍ابوذر از حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم ) پرسید:
«یا رسول الله!غیبت چیست؟»
پیامبر اکرم پاسخ دادند:«حرفی درباره شخص غائبی بزنی که بدش بیاید.»
ابوذر گفت:«اگر عیبی در او باشد و من همان عیب را بگویم چطور؟»
حضرت محمد فرمودند:
«غیبت این است که شما،عیبی که در او هست بگویی.
اگر عیبی نبود، که دیگر غیبت نیست؛ تهمت است!»
📚بحارالانوار ج۷۲ ص ۲۲۲
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
داستان نماز اول وقت
بربالین دوست بیماری عیادت رفته بودیم. پیرمرد شیک وکراوات زده ای هم آنجاحضور داشت. چند دقیقه بعداز ورود ما اذان مغرب گفتند.
آقای پیرکراواتی، باشنیدن اذان، درب کیف چرم گرانقیمتش را بازکرد وسجاده اش را درآورد و زودتر از سایرین مشغول خواندن نمازشد.!!
برای من جالب بود که یک پیرمردشیک وصورت تراشیده کراواتی اینطورمقید به نماز اول وقت باشد.
بعد ازاینکه همه نمازشان راخواندند، من ازاو دلیل نمازخواندن اول وقتش راپرسیدم!
و اوهم قضیه نماز و مرحوم شیخ و رضاشاه را برایم تعریف کرد...
درجوانی مدتی ازطرف سردار سپه (رضاشاه) مسئول اجرای طرح تونل کندوان درجاده چالوس بودم. ازطرفی پسرم مبتلا به سرطان خون شده بود و دکترهای فرنگ هم جوابش کرده بودند و خلاصه هرلحظه منتظرمرگ بچه ام بودم.!!
روزی خانمم گفت که برای شفای بچه، مشهد برویم و دست به دامن امام رضا(ع) بشویم...
آنموقع من این حرفها را قبول نداشتم اما چون مادربچه خیلی مضطرب و دل شکسته بود قبول کردم...
رسیدیم مشهدو بچه را بغل کردم و رفتیم وارد صحن حرم که شدیم خانمم خیلی آه و ناله وگریه میکرد...
گفت برویم داخل که من امتناع کردم گفتم همینجا خوبه
بچه را گرفت وگریه کنان داخل ضریح آقارفت
پیرمردی توجه ام رابه خودش جلب کرد که رو زمین نشسته بود وسفره کوچکی که مقداری انجیر ونبات خرد شده درآن دیده میشد مقابلش پهن بود و مردم صف ایستاده بودند وهرکسی مشکلش را به پیرمرد میگفت و او چند انجیر یا مقداری نبات درون دستش میگذاشت و طرف خوشحال و خندان تشکرمیکرد ومیرفت.!
به خودم گفتم ماعجب مردم احمق وساده ای داریم پیرمرد چطورهمه رادل خوش کرده آنهم با انجیر و تکه ای نبات..!!
حواسم ازخانم و پسرم پرت شده بود و تماشاگر این صحنه بودم که پیرمرد نگاهی به من انداخت و پرسید: حاضری باهم شرطی بگذاریم؟
گفتم:چه شرطی وبرای چی؟
شیخ گفت :قول بده در ازاء سلامتی و شفای پسرت یکسال نمازهای یومیه راسر وقت اذان بخوانی.!
متعجب شدم که او قضیه مرا ازکجا میدانست!؟ کمی فکرکردم دیدم اگرراست بگوید ارزشش را دارد...
خلاصه گفتم :باشه قبوله و بااینکه تا آنزمان نماز نخوانده بودم واصلا قبول نداشتم گفتم:باشه.!
همینکه گفتم قبوله آقا، دیدم سروصدای مردم بلند شد ودر ازدحام جمعیت یکدفعه دیدم پسرم از لابلای جمعیت بیرون دوید ومردم هم بدنبالش چون شفاء گرفته وخوب شده بود.!!
منهم ازآن موقع طبق قول وقرارم بامرحوم "حسنعلی نخودکی" نمازم را دقیق و سروقت میخوانم.!
اما روزی محل اجرای تونل کندوان مشغول کار بودیم که گفتند سردارسپه جهت بازدید درراهه و ترس واضطراب عجیبی همه جارا گرفت چرا که شوخی نبود رضاشاه خیلی جدی وقاطع برخورد میکرد.!
درحال تماشای حرکت کاروان شاه بودیم که اذان ظهرشد مردد بودم بروم نمازم را بخوانم یا صبرکنم بعداز بازدیدشاه نمازم را بخوانم.
چون به خودم قول داده بودم وبه آن پایبند بودم اول وضو گرفتم وایستادم به نماز..
رکعت سوم نمازم سایه رضاشاه را کنارم دیدم و خیلی ترسیده بودم..!!
اگرعصبانی میشد یا عمل منو توهین تلقی میکرد کارم تمام بود...
نمازم که تمام شد بلندشدم دیدم درست پشت سرم ایستاده، لذا عذرخواهی کردم وگفتم :
قربان درخدمتگذاری حاضرم
شرمنده ام اگروقت شما تلف شد و...
رضاشاه هم پرسید :مهندس همیشه نماز اول وقت میخوانی!؟
گفتم : قربان ازوقتی پسرم شفا گرفت نماز میخوانم چون درحرم امام رضا(ع)شرط کردم
رضاشاه نگاهی به همراهانش کرد وبا چوب تعلیمی محکم به یکی زد وگفت:
مردیکه پدرسوخته، کسیکه بچه مریضشو امام رضا شفابده، ونماز اول وقت بخوانه دزد و عوضی نمیشه.!
اونیکه دزده تو پدرسوخته هستی نه این مرد.!
بعدها متوجه شدم،آن شخص زیرآب منو زده بود و رضاشاه آمده بود همانجا کارم را یکسره کند اما نمازخواندن من، نظرش راعوض کرده بود و جانم را خریده بود.!!
ازآن تاریخ دیگرهرجا که باشم اول وقت نمازم را میخوانم و به روح مرحوم"حسنعلی نخودکی" فاتحه و درود میفرستم....
* خاطره مهندس گرایلی سازنده تونل کندوان
آيت الله جوادی آملی:
عدهای منتظر بودند امام (ره) از دنیا برود تا زمینه را تغییر دهند.
حتی نزدیکان و دلسوزان هم میترسیدند که بعد از #امام(ره) چه خواهد شد؟
اما باز هم خداوند بر مردم منت گذاشته و امامی برای آنها قرار داد.
بر اساس آنچه از ایشان سراغ دارم
زندگی ایشان در عالم اسلام نمونه است.
والله العلی العظیم در عالم اسلام نظیری برای مقام معظم رهبری، سراغ ندارم.
از علم، تقوا، فراست، دوراندیشی، تدبیر، حلم، سماحت، صبر، شجاعت که اگر یکی از آنها در هر فردی باشد او را در عالم ممتاز میکند و مجموع اینها در رهبری وجود دارد.
اگر بیش از این بگویم، متهم به اغراق گویی میشوم، اما اگر میشد که آنچه از ایشان میدانم را بگویم متوجه میشدید که این سخنان، اغراق نیست.
حتی دشمنان ناچار به اعتراف نسبت به عظمت چنین رهبری هستند.
البته خداوند هم هر نعمتی را به هر کسی نمیدهد
لیاقت مردم سبب شده تا چنین رهبری نصیبشان شود.
۹۷/۱۲/۴
❣ #سلام_امام_زمانم
#دعا برای ظهورش چه لذتی دارد
غلام درگه مهدی چه #عزتی دارد
بمان همیشه #منتظر و بی قرار دیدارش
که انتظار ظهورش چه قیمتی دارد
#اللهمـ_عجل_لولیڪ_الفرج🌺
تا نیایی گره از کار بشر وا نشود
درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود 💐
نمکدان را که پر می کنی
توجهی به ریختن نمکها نداری
اما زعفران را که میسابی
به دانه دانه اش توجه می کنی
حال آنکه بدون نمک
هیچ غذایی خوشمزه نیست
ولی بدون زعفران ماهها و سالها
میتوان آشپزی کرد و غذا خورد
مراقب نمکهای زندگیمان باشیم
ساده و بی ریا و همیشه دم دست
که اگر نباشند وای بر سفره زندگی
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از 📚 داستان های آموزنده 📚
هیچوقت با حالت دستوری با
افراد خانواده تان صحبت نڪنید...!
✔️مردی صبح از خواب بیدار شد و
با همسرش صبحانه خورد و لباسش را پوشید
و برای رفتن به ڪار آماده شد.
هنگامی ڪه میخواست ڪلیدهایش را بردارد
گرد و غباری زیاد روی میز و صفحه تلویزیون دید.
خارج شد و به همسرش گفت: دلبنـدم، ڪلیدهایم را از روی میز بیاور. زن خواست تا ڪلید ها را بیاورد دید همسرش با انگشتانش وسط غبارهای روی میز نوشته: "یادت باشه دوستت دارم"
و خواست از اتاق خارج شود صفحه تلویزیون را دید ڪه میان غبار نوشته شده بود: "امشب شام مهمون من"
زن از اتاق خارج شد و ڪلید را به همسرش داد
و به رویش لبخند زد، انگار خبر می داد ڪه نامه اش به او رسیده! این همان همسر عاقلیست ڪه اگر در زندگی مشڪلی هم بود، مشڪل را از ناراحتی و عصبانیت به خوشحالی و لبخند تبدیل می ڪند...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
💢 دنیا همچون عسل
🔸قطره عسلـــــی بر زمین افتاد;مورچهی کوچکی آمد و از آن چشید!! و خواست که برود
اما مزه ی عســـــل برایش اعجاب انگیز بود،پس برگشت و جرعه ای دیگر نوشید...باز عزم رفتن کرد
🔶اما احساس کرد که خوردن از لبه عســـــل کفایت نمی کند و مزه واقعی را نمی دهد،پس بر آن شد تا خود را در عســـــل بیاندازد!! تا هرچه بیشتر و بیشتر لذت ببرد😋...مورچه در عســـــل غوطه ور شد و لذت می برد...اما(افسوس)که نتوانست از آن خارج شود
پاهایش خشک و به زمین چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت...در این حال ماند تا آنکه نهایتا مُــــــــــرد...
بزرگی میگوید::
💠دنیـــــا چیزی نیست جز قطره عسلـــــی بزرگ!
پس آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات می یابد،
و آنکه در شیرینـــــی آن غرق شد هلاڪ میشود...
✅این است حکایت دنیا...
داستان های کوتاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
حتما بخونید
داستانک
حاج امین در خانه را کاملا باز کرد. تاکسیاش را از خانه بیرون آورد. به خیابان اصلی رفت . با حرکت آرام به کنارهی خیابان نگاه می کرد و مسافران را سوار می کرد. مسافرِ اول پیاده شد و گفت : آقا ! چقدر باید بدهم ؟
حاج امین به بالای شیشهی جلو نگاهی کرد . زیر لب چیزی گفت. بعد به مسافر رو کرد و گفت: 100 تومان.
تاکسی پولش را گرفت و حرکت کرد.
اندکی بعد، مسافر دوم گفت: «آقا اینجا پیاده می شم. چقدر می شه »
دوباره حاج امین به بالای شیشهی جلو نگاهی کرد . زیر لب چیزی گفت. بعد به مسافر گفت: 125 تومان.
مسافر از قیمت منصفانه اش تعجب کرد. آرام به شیشهی جلو نگاهی کرد. روی کاغذ سادهای با خط زیبا نوشته بود:
امان ز لحظهی غفلت که شاهدم باشی یا بن الحسن
@dastankm
ﮔﻮﯾﻨﺪ زﻧﯽ زﯾﺒﺎ و ﭘﺎک ﺳﺮﺷﺖ ﻧﺰد ﺣﻀﺮت ﻣﻮﺳﯽ ع آﻣﺪ و ﺑﻪ او ﮔﻔﺖ ای ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺧﺪا ﺑﺮای ﻣﻦ دﻋﺎ ﮐﻦ و از ﺧﺪا ﺑﺨﻮاﻩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻓﺮزﻧﺪی ﺻﺎﻟﺢ ﻋﻄﺎ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﻗﻠﺒﻢ را ﺷﺎد ﮐﻨﺪ!
"ﺣﻀﺮت ﻣﻮﺳﯽ دﻋﺎ ﮐﺮد ﮐﻪ ﺧﺪا ﺑﻪ او ﻓﺮزﻧﺪی ﻋﻄﺎ ﮐﻨﺪ ﻧﺪا آﻣﺪ از ﻃﺮف ﺧﺪاوﻧﺪ ای ﻣﻮﺳﯽ ﻣﻦ آن زن را ﻋﻘﯿﻢ و ﻧﺎزا آﻓﺮﯾﺪم:
ﺣﻀﺮت ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻪ زن ﮔﻔﺖ ک ﺧﺪاوﻧﺪ ﻣﯿﻔﺮﻣﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﺗﻮرا ﻋﻘﯿﻢ آﻓﺮﯾﺪﻩ اﺳﺖ .
زن رﻓﺖ و ﯾﮕﺴﺎل ﺑﻌﺪ ﺑﺮﮔﺸﺖ و ﺑﺎز ﮔﻔﺖ دﻋﺎ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺧﺪا ﺑﻪ ﻣﻦ ﻓﺮزﻧﺪ دﻫﺪ ﺣﻀﺮت ﻣﻮﺳﯽ دﻋﺎ ﮐﺮد و ﺧﺪاوﻧﺪ ﻓﺮﻣﻮد:؛ﮐﻪ ﻣﻦ اورا ﻧﺎزا و ﻋﻘﯿﻢ آﻓﺮﯾﺪم ﺣﻀﺮت ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻪ زن ﮔﻔﺖ ک ﺧﺪاوﻧﺪ ﻣﯿﻔﺮﻣﺎﯾﺪ ک ﺗﻮرا ﻋﻘﯿﻢ آﻓﺮﯾﺪﻩ ام..
آن زن رﻓﺖ.... ﺑﻌﺪ از ﯾکﺴﺎل ﺣﻀﺮت ﻣﻮﺳﯽ ﻫﻤﺎن زن را دﯾﺪ درﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﻓﺮزﻧﺪی در آﻏﻮش داﺷﺖ. ﭘﺮﺳﯿﺪ ﻧﻮزاد ﮐﯿﺴﺖ ﺟﻮاب داد ﻓﺮزﻧﺪ ﻣﻦ اﺳﺖ .
ﭘﺲ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﺎ ﺧﺪاوﻧﺪ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﺮد و
ﮔﻔﺖ:ﺑﺎراﻟﻬﺎ ﭼﮕﻮﻧﻪ اﯾﻦ زن ﻓﺮزﻧﺪ دارد در ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﺗﻮ اورا ﻋﻘﯿﻢ آﻓﺮﯾﺪی
ﭘﺲ ﺧﺪاوﻧﺪ ﻓﺮﻣﻮد ای ﻣﻮﺳﯽ ﻫﺮﺑﺎر ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﻋﻘﯿﻢ او ﻣﺮا رﺣﯿﻢ ﺧﻮاﻧﺪ: .
ﭘﺲ رﺣﻤﺘﻢ ﺑﺮ ﺗﻘﺪﯾﺮ و ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﭘﯿﺸﯽ ﮔﺮﻓﺖ ..
ﺳﺒﺤﺎﻧﮏ رﺑﯽ ارﺣﻤﮏ..
ﭘﺎک و ﻣﻨﺰﻩ اﺳﺖ ﭘﺮوردﮔﺎر رﺣﯿﻢ و ﻣﻬﺮﺑﺎن .ﺗﻨﻬﺎ اوﺳﺖ ﺑﻪ ﻧﺪای ﻣﺎ ﮔﻮش ﻣﯿﺪﻫﺪ ...
✅هیچ گاه نا امید مشو و همیشه دست به دعا باش
🔰🔰🔰🔰
@dastankm
✨﷽✨
#داستان_کوتاه
پیرمردی با پسر و عروس و نوه اش زندگی میکرد. او دستانش می لرزید و چشمانش خوب نمیدید و به سختی می توانست راه برود. هنگام خوردن شام غذایش را روی میز ریخت و لیوانی را بر زمین انداخت و شکست. پسر و عروس از این کثیف کاری پیرمرد ناراحت شدند: باید درباره پدربزرگ کاری بکنیم وگرنه تمام خانه را به هم می ریزد.
آنها یک میز کوچک در گوشه اطاق قرار دادند و پدربزرگ مجبور شد به تنهایی آنجا غذا بخورد. بعد از این که یک بشقاب از دست پدربزرگ افتاد و شکست دیگر مجبور بود غذایش را در کاسه چوبی بخورد، هروقت هم خانواده او را سرزنش میکردند پدر بزرگ فقط اشک میریخت و هیچ نمیگفت.
یک روز عصر قبل از شام پدر متوجه پسر چهار ساله خود شد که داشت با چند تکه چوب بازی میکرد. پدر روبه او کرد و گفت: پسرم داری چی درست میکنی؟ پسر با شیرین زبانی گفت: دارم برای تو و مامان کاسه های چوبی درست میکنم که وقتی پیر شدید در آنها غذا بخورید .!.
❣ یادمان بماند که:
"زمین گرد است..."
@dastankm
شش یا هفت ساله که بودم
دست چک پدرم را با دفتر نقاشی ام اشتباه گرفتم
و تمام صفحاتش را خط خطی کردم
مادرم خیلی هول شده بود
دفترچه را از دست من کشید وبه همراه کت پدرم به حمام برد
آخر شب صدایشان را می شنیدم
حواست کجاست زن
میدانی کار من بدون آن دفترچه لنگ است؟؟
می دانی باید مرخصی بگیرم و تا شهر بروم؟
میدانی چقدر باید دنبال کارهای اداری اش بدوئم؟
"صدای مادرم نمی آمد"
میدانستی و سر به هوا بودی؟
"بازهم صدای مادرم نمی آمد"...
سالها از اون ماجرا می گذرد
شاید پدرم اصلا یادش نیاید چقدر برای دوباره گرفتن آن دفترچه اذیت شد
مادرم هم یادش نمی آید چقدر برای کار نکرده اش شرمندگی کشید
اما من خوب یادم مانده است که مادرم آن شب سپر بلای من شد تا آب در دل من تکان نخورد
خوب یادم مانده است تنها کسی که قربانت شوم هایش واقعیست اسمش مادر است
اثرات لقمه حرام در زندگی!
💠✍🏻رسول خدا صلی الله علیه و آله میفرمایند:
نماز ڪسی ڪه لقمهاش حرام است تا چهل روز قبول نمی شود و تا چهل روز دعایش مستجاب نمی گردد و هر مقدار از بدنش ڪه با حرام پرورش یافته سزاوار آتش و سوختن است.
💠✍🏻امام صادق علیه السلام :
هر ڪس بخواهد دعايش مستجاب شود، بايد ڪسب خود را حلال ڪند و حق مردم را بپردازد.
💠✍🏻امام هادے علیه السلام:
به راستى ڪه حرام، افزايش نمى يابد و اگر افزايش يابد، برڪتى ندارد و اگر انفاق شود، پاداشى ندارد و اگر بماند، توشه اےبه سوے آتش خواهد بود.
💠✍🏻حرام خوارے و قساوت قلب ارتباطی تنگاتنگ با هم دارند ڪه اگر ڪسی حرام خورد قلبش سخت شده و در برابر حق، نرمش نخواهد داشت! این همان سخنی است ڪه امام حسین (علیه السلام) در روز عاشورا به سپاه ڪوفه فرمود:
چون شڪمهاے شما از حرام پر شده،ڪلام حق در شما اثر ندارد...
📚 ڪافی
📚بحارالأنوار
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
💢 اگر میخواهیم از نابسامانیها نجات پیدا کنیم و ضربه بر پیکر اسلام وارد نشود...
🔸اگر میخواهیم دین صحیح داشته باشیم،
اگر میخواهیم از فقر رهایی یابیم،
اگر میخواهیم از مرض نجات پیدا کنیم،
اگر میخواهیم عدالت در میان ما حکمفرما باشد،
اگر میخواهیم آزادی و دموکراسی داشته باشیم،
اگر میخواهیم جامعه ما بر خلاف حال حاضر به امور اجتماعی علاقهمند باشد،
منحصرا راهش علم است و علم.
🔹 آن علمی که عمومیت داشته باشد و از راه دین به صورت یک جهاد مقدس در آید. اگر ما این جهاد مقدس را شروع نکنیم، دنیا خواهد کرد و ثمرهاش را هم خود آنها خواهند برد، یعنی دیگران خواهند آمد و ملت ما را از گرداب جهالت نجات خواهند داد و خدا می داند که آن وقت این کوتاهی ما، چه لطمه بزرگی به پیکر اسلام وارد خواهد کرد.
🔹شکی نیست که علم به تنهایی ضامن سعادت جامعه نیست. جامعه دین و ایمان لازم دارد. همانطوری که ایمان هم اگر مقرون به علم نباشد مفید نیست بلکه وبال است و اسلام نه عالم بیدین میخواهد، نه جاهل دیندار.
📙 استاد مطهری، ده گفتار، ص۱۸۶
💐💐💐💐💐
حتما خوانده شود!!!😱😱😱⛔️⛔️⛔️
رسول الله فرمودند:
در قیامت عقربی از داخل جهنم خارج خواهد شد که سرآن در آسمان هفتم و دمش در ته زمین و دهانش هم از مشرق تا مغرب است!!!
آن عقرب میگوید:«این من حرب الله و رسوله؟؟»«آنها که با خدا و رسولش دشمنی میکردند کجایند؟؟»
جبرییل به او میگوید:دنبال چه کسانی هستی؟؟!!
عقرب میگوید به دنبال 5 گروه از مردم:
1-تارک الصلاة: افراد بی نماز!!!
2-مانع الزکاة: کساینکه زکات پرداخت نمیکنند!!!
3-آکل الربا: ربا خواران!!!
4-شارب الخمر: شرابخواران!!!
5-قوم یحدثون فی المسجد حدیث الدنیا: کساینکه در مسجد به جای عبادت و دعا و رازو نیاز درباره دنیا و امور مادی صحبت میکنند!!!!
درمحضر مجتهدی،ج1،ص23
⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️😱😱😱😱😱
#صدقه_جاریه
حتما نشر دهید تا دیگران نیز اطلاع پیدا کنند!!!
@besamtaramesh
ارزش بدنتان بهشت است🌸🍃
به کمتر از بهشت ندهید !
هوس ها زودگذر است
خود را به لذت آنی نفروشید!
وقت #سَحر موقع نزدیک شدن بنده خداست
و در رحمت باز است.
از امام سجاد سوال شد :
✨چرا شب زنده داران از همه مردم خوشسیما ترند؟
فرمودند :
چون با خدا خلوت می کنند ،خدا نیز هاله ای از نور خویش بر آنان می پوشند💫
عشق یعنی
#شب_نشینی_با_خدا💗
@besamtaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#لاتی_که_خداوند_بخاطر_او_برادر
#عابدش_را_بخشید❗️
#هوای_پدرتوداشته_باش_رفیق👌
سرنوشت دو برادری که یکی عابد بود و دیگری لات!!
📌استاد دارستانی
یا فاطرُ بحقِ فاطمه عجِّل لولیک الفرج
#نشر_بدید_با_ذکر_صلوات
@olama_ir
🌸🍃🌸🍃
✍چوپانی به عالِمی که در صحرا تشنه بود، کاسهای شیر داد. سپس رفت و بزی برای او آورد و ذبح کرد. عالِم از سخاوت این چوپان که تعداد کمی بز داشت در حیرت شد. پرسید: چرا چنین سخاوت میکنی؟ چوپان گفت: روزی با پدرم به خانهی مرد ثروتمندی رفتیم. از ثروتِ او حسرت خورده و آرزوی ثروت او را کردم. آن مرد ثروتمند لقمهی نانی به ما داد.
💠پدرم گفت: در حسرت ثروت او نباش هر چه دارد و حتی خود او را، روزی زمین به خود خواهد بلعید و او فقط مالک این لقمهی نان بود که توانست به ما ببخشد و از نابودی نجاتش دهد. بدان ثروت واقعی یک مرد آن است که میتواند ببخشد و با خود از این دنیا به آن دنیا بفرستد.
چوپان در این سخنان بود و بز را برای طبخ حاضر میکرد که سیلی از درّه روان شد و گوسفندان را با خود برد. چوپان گفت: خدایا! شکرت که چیزی از این سیلاب مرا مالک کردی که بخشیدم و به سرای دیگر فرستادم.
💠عالِم که در سخن چوپان حیران مانده بود گفت: از تو چیزی یاد گرفتم که از هیچکس نیاموخته بودم مرا ثروت زیاد است که ده برابر آنچه این سیلاب از تو ربوده است احشام خریده و به تو هدیه خواهم کرد.
چوپان گفت: بر من به اندازهی بزهایم که سیلاب برد احسان کن که بیش از آن ترس دارم اگر ببخشی، دستِ احسان مرا با این احسان خود بخاطر تیزشدن چاقوی طمعام بریده باشی.. .:
@besamtaramesh
#اگه_مرگ_برات_کفایت_نکنه
#آتش_جهنم🔥🔥
#کفایت_میکنه
حضرت علی💚 علیه السلام 1- همراه می خواهی خدا 2- دنیا می خواهی عبرت از گذشتگان 3- رفیق می خواهی نویسندگان عمل 4- کسب می خواهی عبادت خداوند 5- مونس می خواهی قرآن 6- موعظه می خواهی مرگ و اگر مرگ کفایت نکرد آتش جهنم کفایت می کند.نصایح صفحۀ 271
@besamtaramesh
✨﷽✨
✅دو کلام حرف حساب
✍هفت یا هشت سالم بودم، با سفارش مادرم برای خرید میوه و سبزی به مغازه محل رفتم. اون موقع مثل حالا نبود که بچه رو تا دانشگاه هم همراهی کنن! پنج تومن پول داخل یه زنبیل پلاستیکی قرمز رنگ که تقریباً هم قد خودم بود با یه تکه کاغذ از لیست سفارش... میوه و سبزی رو خریدم کل مبلغ شد 35 زار. دور از چشم مادرم مابقی پول رو دادم یه کیک پنج زاری و یه نوشابه زرد کانادا از بقالی جنب میوه فروشی خریدم و روبروی میوه فروشی روی جدول نشستم و جای شما خالی نوش جان کردم.
خونه که برگشتم مادر گفت مابقی پولو چکار کردی؟ راستش ترسیدم بگم چکار کردم، گفتم بقیه پولی نبود... مادر چیزی نگفت و زیر لب غرولندی کرد منم متوجه اعتراض او نشدم. داشتم از کاری که کرده بودم و کسی متوجه نشده بود احساس غرور میکردم اما اضطراب نهفته ای آزارم می داد. پس فردا به اتفاق مادر به سبزی فروشی رفتم اضطرابم بیشتر شده بود. که یهو مادر پرسید آقای صبوری میوه و سبزی گران شده؟ گفت نه همشیره. گفت پس بقیه پول رو چرا به بچه پس ندادی؟ آقای صبوری که ظاهراً فیلم خوردن کیک و نوشابه از جلو چشمش مرور میشد با لبخندی زیبا روبه من کرد گفت : آبجی فراموش کردم ولی چشم طلبتون باشه. دنیا رو سرم چرخ میخورد اگه حاجی لب باز میکرد و واقعیت رو می گفت به خاطر دو گناه مجازات می شدم، یکی دروغ به مادرم یکی هم تهمت به حاج صبوری!
مادر بیرون مغازه رفت. اما من داخل بودم. حاجی روبه من کرد و گفت: این دفعه مهمان من!
ولی نمی دونم اگه تکرار بشه کسی مهمونت میکنه یا نه؟! بخدا هنوزم بعد 44 سال لبخندش و پندش یادم هست! بارها باخودم می گم این آدما کجان و چرا نیستن؟ چرا تعدادشون کم شده آدمهایی از جنس بلور که نه كتاب های روانشناسی خوندن و نه مال زیادی داشتن که ببخشند؟ ولی تهمت رو به جان خریدن تا دلی پریشون نشه...!
@besamtaramesh
#مانمیدانیم_نماز_جماعت_چه_صواب
#وبرکاتی_دارد
حضرت #آیت_الله_مجتهدی
💠یکی از فواید نماز جماعت این است که به برکت امام زمان💚 نماز های ما همگی مقبول می شود
زیرا اول وقت ، #امام_زمان💚نماز می خوانند.
💠ما در نماز می گوییم "ایاک نعبد" طلبه ها می دانند که "نعبد" صیغه مع الغیر است
من یک نفرم که در حال نماز خواندنم باید بگویم "اعبد" چرا می گویم "نعبد"؟
💠یعنی خدایا ما با همه ی بندگان خوب تو ، با #امام_زمان💚 ، با خوب ها ، با اولیاء تو را عبادت می کنیم و نماز میخوانیم
پس تو هم یا باید نماز همه رو رد کنی یا نماز همه را قبول کنی.
💠 #نماز همه را که نمی توانی رد کنی، چون #امام_زمان💚 هم در آن نماز ها هست،
پس ان شاءالله که #نماز همگی تان قبول است
@olama12
✨﷽✨
🔴 داستان سید مهدی قوام و زن فاسد
✍در زمان طاغوت که فسق و فجور و فساد همه جا را فرا گرفته بود، یک شب آقا سیدمهدی قوام منبری میرود در همان بالاشهر تهران؛ به ایشان پاکتی پر از پول میدهند. در حال رفتن به منزل، در مسیر یک زنی را میبیند، وضعیت نامناسبی داشته و معلوم بوده اهل فساد و فحشا است! آقا سیدمهدی به یک پیر مردی میگوید: برو آن زن را صدا کن بیاید!
آن مرد تعلل میکند و میگوید: وضعیت آن زن و بی حجابی اش مناسب نیست او را صدا بزنم. خلاصه با اصرار سید و با کراهت می رود و او را صدا می زند که آن آقا سید با شما کار دارند! زن می آید، آقا سیدمهدی از آن زن می پرسد: این موقع شب اینجا چه می کنی؟! زن می گوید: احتیاج دارم، مجبورم! سید آن پاکت پر از پول را از جیبش در می آورد و به زن می دهد و می گوید: این پول، مال امام حسین - ع - است، من هم نمی دانم چقدر است؛ تا این پول را داری، از خانه بیرون نیا!
مدتی از این قضیه می گذرد، سید مشرف می شود کربلا. (در آنجا) زنی بسیار مجبه را می بیند با شوهرش ایستاده اند. شوهر می آید جلو و دست سید را می بوسد و می گوید: زنم می خواهد سلامی به شما عرض کند! زن جلو می آید و سلام می کند و می گوید: آقا سید! من همان زنی هستم که آن پاکت را در آن شب به من دادید؛ ایشان هم شوهر من است که با هم مشرف شده ایم زیارت؛ من آدم شدم!
@besamtaramesh