#داستانی_عجیب
#نماز
#استخوانیکهرزقروزیراازبینمیبرد!!
در روایتی آمده است: در زمان رسول خدا حضرت محمد (ص)، مردی خدمت آن حضرت آمد و از تنگ دستی شکایت کرد. حضرت به او فرمودند: شاید نماز نمی خوانی؟ مرد گفت: یا رسول الله؛ همانا نمازهای پنجگانه را به جماعت و در پشت سر شما بجا می آورم.
حضرت فرمودند: شاید کسی در منزلت نماز نمی خواند؟
آن مرد عرض کرد: همه نماز می خوانند و تا آن ها را به خواندن نماز واندارم، از خانه خارج نمی گردم.
پیامبر (ص) فرمودند: شاید در همسایگی تو کسی می باشد که نماز نمی خواند؟
مرد گفت: یا رسول الله؛ همانا تمامی آن ها نماز می خوانند.
پس در آن لحظه جبرئیل نازل شد و عرض کرد: ای رسول خدا؛ در فلان بیابان فرد بی_نمازی از دنیا رفته است و کلاغی استخوان کوچکی از آن فردِ بی نماز و تارک الصلاة را به منقار گرفته و آورده در میان درختی که در خانه ی این مرد است قرار داده است، پس به او بگو آن استخوان را بردارد تا وسعتِ رزق و روزی پیدا
@Dastanhaykotah
🥀شفاعت امام حسين (ع) به خاطر مادر
مرحوم آقا شيخ محمدحسين قمشهاي که از شاگردان سيد مرتضي کشميري بود در سن 18 سالگي در قمشه مبتلا به مرض حصبه شد، اطبا در مداواي او توفيقي نيافتند و ايشان فوت کرد.مادرش گفت:«دست به جنازه فرزندم نزنيد تا من برگردم»، قرآن را برداشت و گريهکنان به پشت بام رفت و اباعبدالله (ع) را شفيع قرار داد و گفت:«دست از شما برنميدارم تا بچهام زنده شود». چند دقيقه نگذشت که شيخ محمدحسين زنده شد و گفت : «برويد به مادرم بگوييد که شفاعت امام حسين (ع) پذيرفته شد.» او ميگويد:« وقتي مرگم نزديک شد دو نفر نوراني سفيدپوش را ديدم که گفتند:«چه باکي داري؟» گفتم :«اعضايم درد ميکند». يکي از آن دو دست به پايم کشيد راحت شدم، ديدم اهل خانه گريانند ولي هرچه خواستم بگويم که راحت شدم نتوانستم تا آن که آن دو من را به حرکت درآوردند در بين راه شخصي نوراني را ديدم که به آن دو فرمود:«ما سي سال عمر به او عطا کرديم» و فرمود:«او را به مادرش برگردانيد که يکباره ديدم همه گريان هستند»
اکثر علماي نجف نقل کردهاند ايشان که مدتي بعد از ساکنان نجف شدند پس از سي سال به ديار باقي شتافتند.
@Dastanhaykotah
✨﷽✨
🔴رضایت خدا در رضایت پدر و مادر است
✍دو برادر، مادر پیر و بیماری داشتند. هر دو متقی و پرهیزکار بودند و عالم و عارف. با خود پیمان بستند که یکی خدمت خدا کند و دیگری در خدمت مادر بیمار باشد. برادری که پیمان بسته بود خدمت خدا کند به صومعه رفت و به عبادت مشغول شد و آن دیگری در خانه ماند و به پرستاری از مادر پرداخت. چندی که گذشت برادر صومعهنشین مشهور عام و خاص شد و از اقصی نقاط دنیا، عالمان و عرفا و زهاد به دیدارش شتافتند و آن دیگری که خدمت مادر میکرد، فرصت همنشینی و همکلاسی با دوستان قدیم را نیز از دست داد و یکسره به امور مادر میپرداخت.
برادر صومعهنشین کمکم به خود غره شد که خدمت من ارزشمندتر از خدمت برادر است، چراکه او در اختیار مخلوق است و من در خدمت خالق، و من از او برترم! همان شب که این کلام در خاطر او گذشت، پروردگار را در خواب دید که وی را خطاب کرد و گفت: برادر تو را آمرزیدم و تو را به حرمت او بخشیدم و از این پس تو را حکم کردم که در خدمت برادر باشی.
عارف صومعهنشین اشک در چشمانش آمد و گفت: یا ربالعالمین! من در خدمت تو بودم و او به خدمت مادر، چگونه است مرا در خدمت او میگماری و به حرمت او میبخشی، آنچه کردهام مایه رضای تو نیست؟َ! ندا رسید: آنچه تو میکنی؛ ما از آن بینیازیم ولکن مادرت از آنچه او میکند؛ بینیاز نیست. تو خدمت بینیاز میکنی و او خدمت نیازمند. بدین حرمت، مرتبت او را از تو فزونی بخشیدیم.
┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅
@Dastanhaykotah
✨﷽✨
#حکایت
✍️گویند: شبی ابراهیم ادهم همۂ تاج و تخت و پادشاهیاش را برای رسیدن به خدا از دست داد و درویشی بیاباننشین شد. تابستانی روزی گرم به میدان شهر رفت تا او را شاید کسی برای لقمهای نان به کارگری برد. آنقدر گرسنگی بر تن خود داده بود که بسیار لاغر و نحیف شده بود و کسی او را برای کارگری هم نمیبرد. جوانی دلش به حال او سوخت او را با خود به مزرعهاش برد و بیل به دستش داد تا زمین را شخم زند، ابراهیم از فرط گرسنگی و ضعف زمین خورد ولی از خدای خود شرم کرد که لقمهای نان از او بخواهد. جوان گرسنگی او را چون دید، لقمهای نان به او داد و چون ابراهیم قوّت گرفت به سرعت کار کرد.
نزدیک غروب، جوان دستمزد او حاضر کرد اما ابراهیم نگرفت و گفت: دستمزد من لقمهای نان بود که خوردم و تا دو روز مرا سرپا نگه میدارد. جوان گفت: با این حال نحیف در شگفتم در حسرت این باغ من نیستی؟ ابراهیم گفت: به یاد داری بیست سال پیش این باغ را چه کسی به تو هدیه داد؟ آن کس امیر لشگر من و تو سرباز او بودی و این باغ یکی از دهها هزار باغهای ابراهیم ادهم بود و من ابراهیم ادهم هستم.
بدان! زمانی پادشاهی داشتم ولی خدا را نداشتم، هر چه سرزمین فتح میکردم سیر نمیشدم چون میدانستم برای من نیست و روزی کسی که مرا سرنگون میکند همۂ آنها را از من خواهد گرفت. نفسام هرگز سیر نمیشد. اکنون که همۂ باغ و ملک و تاج و تخت را رها کردهام و خدا را یافتهام، هر باغ و کوهی را که مینگرم آن را از آنِ خود میدانم.
💢بدان! هر کس خدا را داشته باشد هر چه خدا هم دارد از برایِ اوست و هر کس خدا را در زندگیاش ندارد، اگر دنیا را هم فتح کند سوزنی از آن، مال او نیست.
@Dastanhaykotah
2.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_تصویری
✍سخنرانی حاج آقا دانشمند
🎬موضوع: امروز مردم با خدا زندگی نمیکنن با توجیه زندگی میکنن
@Dastanhaykotah
2.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥دنبال جو نباشید
هرچیزی شنیدید باور نکنید
🎙استاد قرائتی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
@Dastanhaykotah
5.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آخرش میمیری ...!
🎙#شیخ_احمد_کافی
@Dastanhaykotah
7.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺اتفاقات مهم دنیا که قرآن اونارو از قبل پیشگویی کرده!
@Dastanhaykotah
16.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥راه درمان
🎙 استاد دانشمند
@Dastanhaykotah
#یا_صاحب_الزمان_عج💖
💞بس پیر در فراق تو مُرد و بسے جوان
✨در انـتظـار آمـدنٺ، پـیر مـےشود
💞تا ما نـمردهایـم، تو پا در رڪاب ڪن
✨تعجیل ڪن عزیز دلم! عزیز دلم دیر
@Dastanhaykotah
هدایت شده از یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها
✨🌼🍃الحمدللهالذیجعلنامنالمتمسکین بولایةامیرالمومنینعلیهالسلام🍃🌼✨
🟢 #مشارکتمالی دربرگزاریمراسم جشن و اطعام در عیدغدیر🎊💥#هیئتعاشقانحضرتفاطمهزهرا🚩 سلاماللهعلیها
✅ حداقل مشارکت 5000تومان 👏👇
6037997389455784💳 بهنام «سیدنعیمنیکجعاوله» ✅ شماره کیف پول ایتا::
90900378💡راهنما :: [ @Alimadd ] 🟢 برایدیدن تصاویرمراسمکلیککنید😍 💥پرداخت اسان ازطریق لینک زیر😍👏 https://pay.eitaa.com/v/?link=uP8zv
بهسمت آرامش 🌱✨
✨🌼🍃الحمدللهالذیجعلنامنالمتمسکین بولایةامیرالمومنینعلیهالسلام🍃🌼✨ 🟢 #مشارکتمالی دربرگزاریمراس
.
● مورد تایید ماست🔝 حمایت کنید 🙏
اجرتون با حضرت امیرالمومنین علیه السلام ♥️
.