هدایت شده از طهارت نفس
🖤🖤🖤🖤
🖤🖤🖤
🖤🖤
🖤
آیت الله شاه آبادی:
استمداد گرفتن از #حضرت_زهرا علیهاالسلام،موجب ترقی وقرب معنوی می شودوخداشناسی انسان را زیاد می کند.
مارو به #دوستانتون معرفی کنید👇
#طـــهـــارت_نـــــفـــــــس♥️
🌸 @faghatkhoda1397🌸
🌸 @faghatkhoda1397🌸
🕳🕳🕳
🕳🕳🕳
رضا سگ باز !
یه لات بود تو مشهد.
هم سگ خرید و فروش می کرد،
هم دعواهاش حسابی سگی بود!!
یه روز داشت می رفت سمت کوهسنگی برای دعوا و غذا خوردن که دید یه ماشین با آرم ”ستاد جنگهای نامنظم“ داره تعقیبش میکنه!
شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت: ”فکر کردی خیلی مردی؟!“
- رضا گفت: بروبچه ها که این جور میگن!!
چمران بهش گفت: اگه مردی بیا بریم جبهه!!
به غیرتش بر خورد. راضی شد و راه افتاد سمت جبهه......!
مدتی بعد....
شهید چمران تو اتاق نشسته بود که یه دفعه دید داره صدای دعوا میاد!
چند لحظه بعد با دست بسته، رضا رو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین و گفتن: ”این کیه آوردی جبهه؟!“
رضا شروع کرد به فحش دادن.
(فحشای رکیک!)
اما چمران مشغول نوشتن بود!
وقتی دید چمران توجه نمی کنه، یه دفعه سرش داد زد:
”آهای کچل با تو ام! “
یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت:
بله عزیزم!
چی شده عزیزم؟
چیه آقا رضا؟
چه اتفاقی افتاده؟
رضا گفت: داشتم می رفتم بیرون که سیگار بخرم ولی با دژبان دعوام شد!!!!
چمران: ”آقا رضا چی میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید.....!“
چمران و آقا رضا تنها تو سنگر.....
رضا به چمران گفت: میشه یه دو تا فحش بهم بدی؟! كشيدهای، چیزی؟!!
شهید چمران: چرا؟!
- رضا: من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده....!
تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه!!
- شهید چمران: اشتباه فکر می کنی!!!!
یکی اون بالاست که هر چی بهش بدی می کنم، نه تنها بدی نمی کنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده!
هِی آبرو بهم میده.....
تو هم یکیو داشتی که هِی بهش بدی میکردی ولی اون بهت خوبی میکرده.....!
منم با خودم گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده و منم بهش بگم بله عزیزم.....!
تا یکمی منم مثل اون (خدا) بشم …!
رضا جا خورد!....
رفت و تو سنگر نشست.
آدمی که مغرور بود و زیر بار کسی نمیرفت، زار زار گریه میکرد!
تو گریه هاش میگفت: یعنی یکی بوده که هر چی بدی کردم بهم خوبی کرده؟
اذان شد.
رضا اولین نماز عمرش بود.
رفت وضو گرفت.
سرِ نماز، موقع قنوت صدای گریه اش بلند شد!!!!
وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد.
پشت سر صدای خمپاره هم صدای زمین افتادن اومد.....
رضا رو خدا واسه خودش جدا کرد......!
(فقط چند لحظه بعد از توبه کردنش)
یه توبه و نماز واقعی........
(به نقل از کتاب خاطرات شهید مصطفی چمران)
🔵 گاهی برای کمک به افراد و هدایت اون ها تذکر کافی نیست و باید دستشون رو گرفت و آورد تو راه...
گاهی باید در برابر داد و فریادهای افراد؛ صبوری کرد و مهربونی به خرج داد...
گاهی باید با بعضی افراد مثل گمشده ها رفتار کنیم؛ باید دستشون رو بگیریم و بذاریم تو دست خدا...باید کمکشون کنیم تا راه رو پیدا کنن...
و این یعنی با دلسوزی و محبت امر به معروف و نهی از منکر کنیم نه با خشم و تکبر...
شهید مصطفی چمران🌺
یاد شهیدان با صلوات🌹
🆔 @ebrahimhemmat_ir
هدایت شده از در محضر علما
🔹️ تصویری نادر و زیبا از دو مرد متقی و با ایمان ، شهدای بزرگ حاج قاسم سلیمانی و أبومهدی المهندس
👈 این عکس در مرقد فرمانده شهید شیخ کریم خاقانی گرفته شده است
#حاج_قاسم_سلیمانی
#ابومهدی
#انتقام_سخت
@masafclips
هدایت شده از سخنرانی های عالی
1_12565945.mp3
3.52M
🔊فایل صوتی #کوتاه
🔰جعفرآقا مجتهدی و امام زمان (عج)
#استاد_عالی
┄┅═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧═┅┄
✅کانال استاد عالے
🆔 @ostad_aali110
#آخرالزمان
#چهار_چیز_را_فراموش_میکنند
💖💖 پیامبر اعظم (ص) فرمودند:
زمانی بر امت من فرا رسد که به چهار
چیز #علاقمند شوند و چهار چیز را #فراموش نمایند؛ اینها از من بیزارند و من هم از آنها بیزارم، آنها عبارتند از:
📛1⃣🔹 به #دنیا دل ببندن
و #آخرت را فراموش کنند؛
📛2⃣🔹 به #مال علاقهمند شوند
و #حساب را از یاد ببرند؛
📛3⃣🔹 #قصرها را دوست بدارند
و #قبرها را از یاد ببرند؛
📛4⃣🔹 #خود را دوست دارند
ولی #خدا را فراموش کنند.
📚 مواعظ العددیّه
•┈┈••✾❀🕊💖🕊❀✾••┈┈•
🏴امـام زمانےامــ³¹³
http://eitaa.com/joinchat/2664169472C4f3a257aa7
🍃🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨
📝 وقتی امام رضا(ع) جهیزیه یه دختر فقیر رو جور میکند
✍در یک شب سرد زمستانی، تاجر ثروتمندی به زیارت امام رضا (ع) مشرف شد. هر روز به حرم می آمد؛ اما دریغ از یک قطره اشک؛ دل سنگین بود و هیچ حالی نداشت. با خودش فکر کرد که دیگر فایده ای ندارد؛ برای همین، برای برگشت بلیط هواپیما گرفت. هنوز تا پرواز، چند ساعتی وقت داشت. در کوچه ای راه می رفت که دید پیرمردی بار سنگینی روی چرخ دستی اش گذاشته و آن را به سختی می برد. تاجر کمکش کرد و همزمان به او گفت: «مگر مجبوری این بار سنگین را حرکت بدهی؟» پیرمرد گفت: «ای آقا! دست روی دلم نگذار دختر دم بختی دارم که برای جهیزیه اش مانده ام. همسرم گفته است تا پول جهیزیه را تهیه نکرده ام به خانه برنگردم. من مجبورم بارهای سنگین را جابه جا کنم تا پول بیشتری در بیارم.»
تاجر ثروتمند، همراه پیرمرد رفت و بارش را در مقصد خالی کرد و بعد هم به خانه او رفت. وقتی در خانه پیرمرد رسید، فهمید که زندگی سختی دارند. یک چک به اندازه تمام پول جهیزیه و مقداری هم برای سرمایه به پیرمرد داد. وقتی از آن خانه بیرون می آمد خانواده پیرمرد با گریه او را بدرقه می کردند. پیرمرد گفت: من چیزی ندارم که برای تشکر به تو بدهم؛ فقط دعا می کنم که عاقبت به خیر شوید و از امام رضا (ع) هدیه ای دریافت کنی.تاجر برای زیارت وداع به حرم مطهر برگشت تا بعد از آخرین سلام، به فرودگاه برود. وقتی به حرم وارد شد، چشم هایش مثل چشمه جوشید و طعم زیارت با حال خوش و با معرفت را چشید.
داستان های کوتاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
هدایت شده از هنرکده صبا🔸️روباندوزی
🔻نماز جمعه این هفته تهران به امامت رهبر معظم انقلاب اقامه میشود
🔹نماز جمعه این هفته تهران به امامت حضرت آیتالله خامنهای ولی امر مسلمین در مصلای امام خمینی (ره) اقامه میشود.
#فـــرمـــانـــــده_سپـــاه_قــــدس 🇮🇷
iD ➠ @sepaheghodss
iD ➠ @sepaheghodss
هدایت شده از دکتر سعید جلیلی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈 بیطرف نداریم!
🔻شرط مهمی که قبل از ظهور تحقق پیدا میکند!
🔹مژده امام صادق(ع) در مورد امتحانات آخرالزمان
👈 عاقبت عجیب مردمی که نه طرفدار یزید بودند و نه طرفدار سیدالشهدا(ع)
💫اللّـهـمَّعَـجِّـلْلِـوَلِیِّـڪَالفَـرَج
iD ➠ @sahebzamane
iD ➠ @sahebzamane
کـاش روزی بـرسـد، که به هم مژده دهیم...
یوسـف فـاطـمـه آمـد
دیـدیـــ....؟!
مـن سـلامـش کـردم...
پاسـخـم داد امـام،
پاسـخـش طـوری بـود!!
با خودم زمزمه کردم که امام...
میشناسد مگر این بی سر و بی سامان را؟!...
و شـنـیـدم فـرمـود...:
تو همانی که «فـــرج» میخواندی...
اِلٰهی عَظُمَ الـبلا...
🏴امـام زمانےامــ³¹³
http://eitaa.com/joinchat/2664169472C4f3a257aa7
📚 #داستان_کوتاه
شخصي تلاش پروانه براي بيرون آمدن از سوراخ کوچک پيله را تماشا مي کرد.
ناگهان تقلای پروانه متوقف شد و به نظر رسيد که خسته شده و ديگر نمی تواند به تلاشش ادامه دهد.
آن شخص مصمم شد به پروانه کمک کند و با برش قيچی سوراخ پيله را گشاد کرد.
پروانه به راحتی از پيله خارج شد اما جثه اش ضعيف و بال هايش چروکيده بودند.
آن شخص به تماشای پروانه ادامه داد.
او انتظار داشت پر پروانه گسترده و مستحکم شود و از جثه او محافظت کند اما چنين نشد.
در واقع پروانه ناچار شد همه عمر را روي زمين بخزد.
و هرگز نتوانست با بال هايش پرواز کند. آن شخص مهربان نفهميد که محدوديت پيله و تقلا براي خارج شدن از سوراخ ريز آن را خدا برای پروانه قرار داده بود تا به آن وسيله مايعی از بدنش ترشح شود و پس از خروج از پيله به او امکان پرواز دهد.
📔✍نتيجهی اخلاقی : گاهی اوقات در زندگی فقط به تقلا نياز داريم.
اگر خداوند مقرر می کرد بدون هيچ مشکلی زندگی کنيم فلج می شديم.
به اندازه کافی قوی نمی شديم و هر گز نمیتوانستيم پرواز کنيم.
❖
داستان های کوتاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
✅برکات خدمت به مردم
✍امام حسین (علیه السلام) :
هرکس برای رضای خدا به برادر دینی اش خدمت کند، خداوند در هنگام نیازش او را عوض خواهد داد و از گرفتاری های دنیا بیشتر از خدمت وی از او رفع خواهد کرد و هرکس غمی را از دل مؤمنی بزداید، خداوند غصه های دنیا و آخرتش را بر طرف می کند و هرکس نیکی کند، خداوند به او نیکی می کند و خداوند نیکوکاران را دوست می دارد.
📚بحارالأنوار ، ج ۷۵، ص۱۲۱
كشف الغمه،ج۲،ص۲۹
💠
داستان های کوتاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
هدایت شده از یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اگه_امروز_برای_فاطمیه_کاری_نکردید_این_روضهی_سوزناک_رو_حتما_گوش_بدید
#براے_اهلبیت_باید_جان_داد_
#بسوزید🔥#براے_اهلبیت
#تا_سفرهی_فاطمیه_هنوز_هست_حتمااستفاده_ڪنید
دلتون شکست من حقیر رو دعا بفرمایید
امان از دل حیدر😔
هر چی پرسیدم زحالت زود گفتی بهترم😔
آجرک الله یا صاحب الزمان
#التماس_دعا🙏
براے دیگران ارسال کنید🙏
ڪانال حضرت مادر سادات👇👇
@fateme_madarm
http://eitaa.com/joinchat/152436767C8a757d5f71
هدایت شده از سخنرانی های عالی
💠✨💠✨
#منبر_اخلاقی_عالی
✳️حجت الاسلام #عالی
☘کبوتربازهایی که پول برای امام صادق(ع) جمع کردند☘
🔺مفضل ابن عمر از شاگردان خوب امام صادق علیه السلام بود. در کوفه زندگی می کرد و با افرادی که کبوترباز بود نشست و برخاست می کرد.
🔺بعضی از مقدسین کوفه خیلی ناراحت شدند که او شاگرد امام صادق علیه السلام است چرا باید با آنها رفت و آمد کند. وقتی مقدسین به مدینه برگشتند به امام صادق علیه السلام موضوع را اطلاع دادند.
🔺حضرت چیزی نفرمود و نامه ای به آنها داد و فرمود: این نامه را به مفضل بدهید و بگویید این نامه را در جمع بخوانید. همه را در مسجد جمع کردند و نامه حضرت را خواندند.
🔺حضرت فرموده بود: ما یک نیاز و احتیاج مالی داریم اگر می توانید پول جمع کنید.
مقدسین کوفه شروع به بهانه آوردن کردند و گفتند ما قسط و بدهی داریم.
🔺 خبر به همان کبوتربازها رسید، قبل از اینکه جمعیت متفرق شوند کبوتربازها پول را به مسجد آوردند.
مفضل گفت: دیدید امام صادق علیه السلام می خواست به شما یاد بدهد که همین هایی که شما طرد کردید پای کار هستند، موقعی که نیاز به همکاری هست آنها پای کار هستند و شما همکاری نمی کنید.
🔺خدا اولیاءش رو بین مردم پنهان کرده،ما نمیشناسیم،نباید کسی رو طرد کرد،نباید کسی رو به چشم حقارت دید.
┄┅═✧❁یازهرا❁✧═┅┄
✅کانال استاد عالے
🆔 @ostad_aali110
هدایت شده از هنرکده صبا🔸️روباندوزی
هدایت شده از هنرکده صبا🔸️روباندوزی
°●قبل از #دعای_ندبه
صنوبر شهید شد
°●از عطریاس🌸 پرشد و
پَر پَر #شهید_شد
°● #سردار تاب روضه ی
دیوار و در💔 نداشت
°●قبل از شروع مجلس #مادر♥️
#شهید_شد😭
#شهید_قاسم_سلیمانی
#صبحتون_شهدایی 🌙
#فـــرمـــانـــــده_سپـــاه_قــــدس 🇮🇷
iD ➠ @sepaheghodss
iD ➠ @sepaheghodss
✨﷽✨
#حکایت
✅از كجا دانستند؟
✍ يكى از كوهنوردان مى گويد: در تمام مدت سال از منزلم تا بالاترين نقطه تپه اى كه در محيط زندگيم بود، راهپيمايى مى كردم. زمستان بسيار سردى بود، برف سنگينى زمين را پوشانده بود، از محلى كه رفته بودم بر مى گشتم، در مسير راهم در بالاى تپه حوضچه اى پر آب بود. گنجشك هاى زيادى هر روز پس از خوردن دانه به كنار آن حوضچه براى آب خوردن مى آمدند؛ آن روز سطح حوضچه را يخ ضخيمى پوشانده بود، گنجشك ها به عادت هر روز كنار حوضچه آمدند نوك زدند، سطح محل را يخ زده يافتند، ايستادم تا ببينم كه اين حيوانات كوچك ولى با حوصله چه مى كنند.
ناگهان يكى از آن ها روى يخ آمد و به پشت بر سطح يخ خوابيد، پس از چند ثانيه به كنارى رفت، ديگرى به جاى او خوابيد و پس از چند لحظه دومى برخاست، سومى به جاى او قرار گرفت، همين طور مسئله تكرار شد تا با حرارت بدن خود آن قسمت را آب كردند؛ وقتى نازك شد با نوك خود شكستند آب بيرون زد، همه خود را سيراب كردند و رفتند؛
براستى اين عمل اعجاب انگيز چيست؟ از كجا فهميدند كه يخ با حرارت آب مى شود سپس از كجا فهميدند كه بدن خود آن ها حرارت مناسب را دارد و از كجا دانستند كه بايد اين حرارت با خوابيدن روى يخ به يخ برسد و از كجا فهميدند كه با خوابيدن يك نفر مشكل حل نمى شود، بلكه بايد به نوبت اين برنامه را دنبال كرد؟ آيا جز هدايت حضرت حق اسم ديگرى بر اين داستان مى توان گذاشت؟!
📚برگرفته از کتاب عرفان اسلامی جلد 13 اثر استاد حسین انصاریان
داستان های کوتاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
🍃🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨
📝 وقتی امام رضا(ع) جهیزیه یه دختر فقیر رو جور میکند
✍در یک شب سرد زمستانی، تاجر ثروتمندی به زیارت امام رضا (ع) مشرف شد. هر روز به حرم می آمد؛ اما دریغ از یک قطره اشک؛ دل سنگین بود و هیچ حالی نداشت. با خودش فکر کرد که دیگر فایده ای ندارد؛ برای همین، برای برگشت بلیط هواپیما گرفت. هنوز تا پرواز، چند ساعتی وقت داشت. در کوچه ای راه می رفت که دید پیرمردی بار سنگینی روی چرخ دستی اش گذاشته و آن را به سختی می برد. تاجر کمکش کرد و همزمان به او گفت: «مگر مجبوری این بار سنگین را حرکت بدهی؟» پیرمرد گفت: «ای آقا! دست روی دلم نگذار دختر دم بختی دارم که برای جهیزیه اش مانده ام. همسرم گفته است تا پول جهیزیه را تهیه نکرده ام به خانه برنگردم. من مجبورم بارهای سنگین را جابه جا کنم تا پول بیشتری در بیارم.»
تاجر ثروتمند، همراه پیرمرد رفت و بارش را در مقصد خالی کرد و بعد هم به خانه او رفت. وقتی در خانه پیرمرد رسید، فهمید که زندگی سختی دارند. یک چک به اندازه تمام پول جهیزیه و مقداری هم برای سرمایه به پیرمرد داد. وقتی از آن خانه بیرون می آمد خانواده پیرمرد با گریه او را بدرقه می کردند. پیرمرد گفت: من چیزی ندارم که برای تشکر به تو بدهم؛ فقط دعا می کنم که عاقبت به خیر شوید و از امام رضا (ع) هدیه ای دریافت کنی.تاجر برای زیارت وداع به حرم مطهر برگشت تا بعد از آخرین سلام، به فرودگاه برود. وقتی به حرم وارد شد، چشم هایش مثل چشمه جوشید و طعم زیارت با حال خوش و با معرفت را چشید.
داستان های کوتاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
🌸🍃🌸
#داستان_زیبا
پیرمرد محتضری که احساس می کرد مردنش نزدیک است، به پسرش گفت: مرا به حمام ببر. پسر، پدرش را به حمام برد.
پدر تشنه اش شد. آب خواست. پسر قنداب خنکی سفارش داد برایش آوردند و آن را به آرامی در دهان پدر ریخت و پس از شست وشو پدر را به خانه برد.
پس از چندی پدر از دنیا رفت و روزگار گذشت و پسر هم به سن کهولت رسید روزی به پسرش گفت: فرزندم مرگ من نزدیک است مرا به حمام ببر و شست وشو بده.
پسر نااهل بود و با غر و لند پدر را به حمام برد و کف حمام رهایش کرد و با خشونت به شستن پدر پرداخت.
پیرمرد رفتار خود با پدرش را به یاد آورد. آهی کشید و به پسر گفت: پسرم تشنه هستم.
پسر با تندی گفت: این جا آب کجا بود و طاس را از گنداب حمام پر کرد و به حلقوم پدر ریخت.
پدر اشک از دیده اش سرازیر شد و گفت: من قنداب دادم، گنداب خوردم. تو که گنداب می دهی ببین چه می خوری؟
داستان های کوتاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
✨﷽✨
✅وقتی زندگیِ ما با ترس، آلوده شد، کسی که مردم را از جنگ بترساند، رأی میآورد
🔻 از غیرخدا نترسیم
✍ ترس، ناموس خلقت است؛ کسی نباید از غیرخدا بترسد و کسی هم نباید دیگران را از خودش بترساند. فقط خدا حق دارد بندۀ خودش را بترساند، چون او حمایتکنندۀ بندگان است و وقتی آنها را میترساند، همین موجب سلامتی روحِ آنها میشود. ما معمولاً تحت تعلیم و تربیت مادرها و پدرهایمان یا تحت تعلیم و تربیت معلمهایمان، با ترس زندگی میکنیم؛ یعنی انگیزههای خودمان را با ترس، شکل میدهیم؛ مثلاً درس میخوانیم و مدرک میگیریم، از ترس فقر یا از ترس پیدا نکردنِ شغل!
متأسفانه زندگیِ ما با ترس، آلوده شده است، بهحدی که اگر کسی مردم را از جنگ بترساند، رأی میآورد. حتی اگر آدم فریبکار و نامردی هم باشد، به او رأی میدهند. جامعهای که با ترس، بزرگ شده باشد، اینطوری میشود. میدانید اگر زندگی ما غرق ترس باشد، سرانجام این زندگی چه خواهد شد؟ مثلاً اینطور میشود که مردم را از لشکر یزید ترساندند و با همین مردم، امامحسین(ع) را کشتند! آنها با اینکه میدانستند امامحسین(ع)، بهتر از یزید است، اما به دستورِ یزید، امامحسین(ع) را کشتند؟ چون از یزید میترسیدند ولی از امامحسین(ع) نمیترسیدند!
💥الآن در حدّ نمایندههای مجلس ما، برخی دارند از درگیرشدن با آمریکا میترسند و بعد هم، این ترس را توجیه میکنند یا تئوریزه میکنند.
👤علیرضا پناهیان
🚩دانشگاه تهران - ۹۸.۱۰.۱۷
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
داستان های کوتاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
#داستان104
حکایت زیبای بهلول و سوداگر
روزي سوداگري بغدادي از بهلول سوال نمود من چه بخرم تا منافع زياد ببرم؟ بهلول جواب داد آهن و پنبه. آن مرد رفت و مقداري آهن و پنبه خريد و انبار نمود اتفاقا" پس از چند ماهي فروخت و سود فراوان برد. باز روزي به بهلول بر خورد. اين دفعه گفت بهلول ديوانه من چه بخرم تا منافع ببرم؟ بهلول اين دفعه گفت پياز بخر و هندوانه.
سوداگر اين دفعه رفت و سرمايه خود را تمام پياز خريد و هندوانه انبار نمود و پس از مدت كمي تمام پياز و هندوانه هاي او پوسيد و از بين رفت و ضرر فراوان نمود. فوري به سراغ بهلول رفت و به او گفت در اول كه از تو مشورت نموده، گفتي آهن بخر و پنبه، نفعي برده. ولي دفعه دوم اين چه پيشنهادي بود كردي؟
تمام سرمايه من از بين رفت. بهلول در جواب آن مرد گفت روز اول كه مرا صدا زدي گفتي آقاي شيخ بهلول و چون مرا شخص عاقلي خطاب نمودي من هم از روي عقل به تو دستور دادم . ولي دفعه دوم مرا بهلول ديوانه صدا زدي، من هم از روي ديوانگي به تو دستور دادم . مرد از گفته دوم خجل شد و مطلب را درك نمود.
گنجینه مثل ها و حکایات
┈┈••✾❀🕊🖤🕊❀✾••┈┈
داستان های کوتاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
🔸داســـــــ 📚ـتان شــ🌙ــب ☕️🔸
*مار و زنبور*
موضوع داستان: پندانه
روزی زنبور و مار با هم بحثشان شد.
🐍مار گفت: «انسانها از ترس ظاهر خوفناک من میمیرند نه به خاطر نیش زدنم.»
🐝اما زنبور قبول نکرد. مار برای اثبات حرفش با زنبور قراری گذاشت. آنها رفتند و رفتند تا رسیدند به چوپانی که در کنار درختی خوابیده بود.
🐍مار رو به زنبور کرد و گفت: «من او را میگزم و مخفی میشوم و تو در بالای سرش سر و صدا ایجاد کن و خود نمایی کن.»
مار نیش زد و زنبور شروع به پرواز کردن در بالای سر چوپان کرد. چوپان فورا از خواب پرید و گفت: «ای زنبور لعنتی» و شروع به مکیدن جای نیش و تخلیه زهر کرد. مقداری دارو بر روی زخمش قرار داد و بعد از چند روز بهبودی یافت.
👈مدتی بعد که باز چوپان در همان حالت بود، مار و زنبور نقشه دیگری کشیدند.
🐝این بار زنبور نیش میزد و مار خودنمایی میکرد. این کار را کردند و چوپان از خواب پرید و همین که مار را دید از ترس پا به فرار گذاشت و به خاطر وحشت از مار دیگر زهر را تخلیه نکرد و ضمادی هم استفاده نکرد. چند روز بعد چوپان به خاطر ترس از مار و نیش زنبور مرد.
👈برخی بیماریها و کارها نیز همین گونه هستند. فقط به خاطر ترس از آنها، افراد نابود میشوند یا شکست میخورند.
داستان های کوتاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
در عراق زدند، در عراق زدیم
درست در همان ساعت و دقیقه ای که سردار دلهای ما را ناحوانمردانه کشتند, پایگاه نجسشان را شخم زدیم.
اما فرقهای زیادی در اینجا وجود دارد:
آنها مهمان رسمی دولت عراق را کشتند, ما اشغالگرانی را به درک فرستادیم که دولت عراق خواستار خروجشان بود ولی امتناع کرده بودند.
آنها بزدلانه و بی خبر زدند, اما ما گفته بودیم با موشکهای خود پایگاه های آنها را خواهیم زد.
آنها چند خودرو را در فرودگاه بغداد هدف قرار دادند که هیچ گونه پوشش یا تجهیزاتی برای مقابله با حملات هوایی نداشتند اما ما بزرگترین پایگاه هوایی آنها در منطقه را با تمامی امکانات برای رهگیری اهداف پروازی زدیم.
#انتقام_سخت
هنوز ادامه دارد...
🔻جهل
بچه ای نزد استاد معرفت رفت و گفت: "مادرم قصد دارد برای راضی ساختن خدای معبد و به خاطر محبتی که به کاهن معبد دارد، خواهر کوچکم را قربانی کند. لطفا خواهر بی گناهم را نجات دهید."
استاد سراسیمه به سراغ زن رفت و با حیرت دید که زن دست و پای دخترخردسالش را بسته و در مقابل در معبد قصد دارد با چاقو سر دختر را ببرد. جمعیت زیادی زن بخت برگشته را دوره کرده بودند و کاهن معبد نیز با غرور وخونسردی روی سنگ بزرگی کنار در معبد نشسته و شاهد ماجرا بود.
استاد به سراغ زن رفت و دید که زن به شدت دخترش را دوست دارد و چندین بار او را درآغوش می گیرد و می بوسد. اما در عین حال می خواهد کودکش را بکشد. تا بت اعظم معبد او را ببخشد و برکت و فراوانی را به زندگی او ارزانی دارد.
استاد از زن پرسید که چرا دخترش را قربانی می کند. زن پاسخ داد که کاهن معبد گفته است که باید عزیزترین پاره وجود خود را قربانی کند، تا بت اعظم او را ببخشد و به زندگی اش برکت جاودانه ارزانی دارد.
استاد تبسمی کرد و گفت: "اما این دختر که عزیزترین بخش وجود تو نیست. چون تصمیم به هلا کش گرفته ای. عزیزترین بخش زندگی تو همین کاهن معبد است که به خاطر حرف او تصمیم گرفته ای دختر نازنین ات را بکشی. بت اعظم که احمق نیست. او به تو گفته است که باید عزیزترین بخش زندگی ات را از بین ببری و اگر تو اشتباهی به جای کاهن دخترت را قربانی کنی، هیچ اتفاقی نمی افتد و شاید به خاطر سرپیچی از دستور بت اعظم بلا و بدبختی هم گریبانت را بگیرد!"
زن لختی مکث کرد. دست و پای دخترک را باز کرد. او را در آغوش گرفت و آنگاه در حالی که چاقو را محکم در دست گرفته بود، به سمت پله سنگی معبد دوید. اما هیچ اثری از کاهن معبد نبود!
می گویند از آن روز به بعد دیگر کسی کاهن معبد را در آن اطراف ندید!!
هیچ چیز ویرانگرتر از این نیست كه متوجه شویم كسی كه به آن اعتماد داشته ایم، عمری فریبمان داده است...
در جهان تنها یک فضیلت وجود دارد و آن آگاهی و خرد است.
و تنها یک گناه و آن جهل و نادانيست.
••✾🌻🍂🌻✾••
داستان های کوتاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
💙🍃🦋
🍃🍁
🦋
💠داستان "نفرین" 💠
🌸✨آقا امیرالمومنین (علیه السلام):
✍🏻روزی رسول خدا(ص) سراغ مردی از اصحاب را گرفت و پرسید: فلانی در چه حال است؟
✍🏻گفتند: مدتی است رنجور و بیچاره شده، و چونان مرغ بال و پر شکسته زار و پریش گشته (و زندگانی به سختی میگذراند).
✍🏻حضرت (به حال او ترحم کرد و) برخاست و به قصد عیادت او روانه منزل وی شد.
✍🏻مرد بیمار و گرفتار واقعاً رنجور و مبتلا گشته بود و پیامبر خدا(ص) به فراست دریافت که بیماری و ابتلای او مستند به یک امر عادی نیست این بود که از وی پرسید:آیا در حق خود نفرین کرده ای؟
✍🏻بیمار فکری کرد و گفت: بله، همین طور است، من در مقام دعا گفته بودم:پروردگارا اگر بناست، در جهان آخرت، مرا به خاطر ارتکاب گناهانم کیفر دهی،از تو میخواهم که در کیفر من تعجیل فرمایی و آن را در همین جهان قرار دهی....
✍🏻رسول خدا(ص) فرمود: ای مرد! چرا در حق خود چنین دعایی کردی؟!
مگر چه میشد،از پروردگار (کریم) هم سعادت دنیا و هم سعادت و نیکبختی سرای دیگر را خواستار میشدی و در نیایش خود این آیه را میخواندی:
✨ربنا آتنا فی الدنیا حسنه و فی الاخره حسنه و قنا عذاب النار
✨پروردگارا! ما را از نعمتهای دنیا و آخرت، بهره مند گردان و از شکنجه دوزخ نگاهدار. (سوره بقره 201:2)
✍🏻مرد مبتلا دعا را خواند و صحیح و سالم گشت و با سلامتی بازیافته همراه ما از منزل خارج شد.
📚احتجاج، ص 223؛ بحار، ج 17، ص 293
داستان های کوتاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
روزی فردی (معاند) آمد خدمت امام صادق (علیه السلام) و به ایشان عرض کرد:
اگر روزی یکی از دوستان شما گناهی کند ، عاقبتش چگونه خواهد بود؟
امام (علیه السلام) در پاسخ به وی فرمودند:
خداوند به او یک بیماری عطا مینماید تا سختیهای آن بیماری کفارۀ گناهانش شود.
آن مرد دو مرتبه پرسید :
اگر مریض نشد چه ؟
امام (علیه السلام) مجدد فرمودند:
خداوند به او همسایهای بد میدهد تا او را اذیت نماید و این اذیت و آزار همسایه، کفارۀ گناهانش شود.
آن مرد گفت :
اگر همسایۀ بد نصیبش نشد چه ؟
امام (علیه السلام) فرمودند :
خداوند به او دوست بدی میدهد تا وی را اذیت نماید و آزار آن دوست بد ، کفارۀ گناهان دوست ما باشد.
آن مرد گفت :
اگر دوست بد هم نصیبش نشد چه ؟!
امام (علیه السلام) فرمودند :
خداوند همسر بدی به او میدهد تا آزارهای آن همسر بد ، کفارۀ گناهانش شود.
آن مرد گفت :
اگر همسر بد هم نصیبش نشد چه ؟
امام (علیه السلام) فرمودند :
خداوند قبل از مرگ به او توفیق توبه عنایت میفرماید.
باز هم آن مرد از روی عنادی که داشت گفت:
و اگر نتوانست قبل از مرگ توبه کند چه؟
امام (علیه السلام) فرمودند :
«به کوری چشم تو ! ما او را شفاعت خواهیم کرد »
پس چه زیباست بگوییم :اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
📚(عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية
داستان های کوتاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah