✅حکایتهای پندآموز
✍پسر کوچکی وارد مغازه ای شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد. بر روی جعبه رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره . مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش می داد. پسرک پرسید: «خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن های حیاط خانه تان را به من بسپارید؟» زن پاسخ داد: «کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد.»
پسرک گفت: «خانم، من این کار را با نصف قیمتی که به او می دهید انجام خواهم داد.» زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملا راضی است. پسرک بیشتر اصرارکرد و پیشنهاد داد: «خانم، من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو می کنم. دراین صورت امروز شما زیباترین چمن را در کل شهرخواهید داشت» مجددا زن پاسخش منفی بود. پسرک درحالی که لبخندی بر لب داشت، گوشی راگذاشت.
مغازه دارکه به صحبت های اوگوش داده بود، گفت: «پسر از رفتارت خوشم آمد. به خاطراینکه روحیه خاص و خوبی داری دوست دارم کاری به توبدهم.» پسر جواب داد: «نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم را می سنجیدم. من همان کسی هستم که برای این خانم کار می کند.
💥کاش ما هم گهگاهی عملکرد خود را بسنجیم.
@dastankm
••✾🌻🍂🌻✾••
✅یک داستان واقعی و زیبا
#رفع_بلا
✍ از مرحوم آيةاللهالعظمي حاج شيخ عبدالكريم حايري يزدي(ره)، نقل شده است: اوقاتي كه در سامرا مشغول تحصيل علوم ديني بودم، اهالي سامرا به بيماري وبا و طاعون مبتلا شدند و همه روزه عده اي ميمردند. روزي در منزل استادم، مرحوم سيدمحمد فشاركي، عدهاي از اهل علم جمع بودند. ناگاه مرحوم آقا ميرزا محمدتقي شيرازي تشريف آوردند و صحبت از بيماري وبا شد كه همه در معرض خطر مرگ هستند.
مرحوم ميرزا فرمود: اگر من حكمي بكنم آيا لازم است انجام شود يا نه؟ همه اهل مجلس پاسخ دادند: بلي. فرمود: من حكم ميكنم كه شيعيان سامرا از امروز تا دهروز همه مشغول خواندن زيارت عاشورا شوند و ثواب آن را به روح نرجسخاتون(علیها السلام)، والده ماجده حضرت حجتبنالحسن(علیهما السلام) هديه نمايند تا اين بلا از آنان دور شود.
اهل مجلس اين حكم را به تمام شيعيان رساندند و همه مشغول خواندن زيارت عاشورا شدند. از فرداي آن روز تلفشدن شيعه متوقف شد.
📚داستانهاي شگفت شهید دستغیب
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
✨﷽✨
🌹روزی واعظی به مردمش می گفت:
✅ای مردم! هر کس دعا را از روی اخلاص بگوید،
می تواند از روی آب بگذرد، مانند کسی که در خشکی راه میرود.
جوان ساده و پاکدل، که خانه اش در خارج از شهر بود و هر روز می بایست از رودخانه می گذشت، در پای منبر بود. چون این سخن از واعظ شنید، بسیار خوشحال شد. هنگام بازگشت به خانه، دعا گویان، پا بر آب نهاد و از رودخانه گذشت...
روزهای بعد نیز کارش همین بود و در دل از واعظ بسیار سپاسگزاری می کرد. آرزو داشت که هدایت و ارشاد او را جبران کند. روزی واعظ را به منزل خویش دعوت کرد، تا از او به شایستگی پذیرایی کند. واعظ نیز دعوت جوان پاکدل را پذیرفت و با او به راه افتاد.
چون به رودخانه رسیدند، جوان "دعا" گفت و پای بر آب نهاد و از روی آن گذشت، اما واعظ همچنان برجای خویش ایستاده بود و گام بر نمی داشت...
جوان گفت: "ای بزرگوار!تو خود، این راه و روش را به ما آموختی و من از آن روز چنین میکنم پس چرا اینک برجای خود ایستاده ای، دعا را بگو و از روی آب گذر کن!
واعظ، آهی کشید و گفت: حق،
همان است که تو می گویی،
اما دلی که تو داری، من ندارم.
⭕️
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
هدایت شده از یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها
🌼🍃✨🍃🌼🍃✨🌼🍃
🍃✨🌼✨🍃🌼
✨🌼🍃🌼✨
🍃✨🌼🍃
🌼🍃✨
✨
🔻پیامبر اکرم صل الله علیه و آله :
رجب شهر الله الاصب یصب الله فیه الرحمه علی عباده
🔸رجب ماه بارش رحمت الهی است ، خداوند در این ماه رحمت خود را بر بندگانش فرو می ریزد.
🌟حلول ماه رجب ، بهار عاشقان حریم کبریایی و ولادت با سعادت خورشید علم ، مخزن الاسرار توحید ، حضرت امام محمد باقر علیه السلام مبارک باد 🌟
#ماه_بندگی
#ماه_رجب
#جشن_میلاد
🔜 @fateme_madarm
هدایت شده از یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها
🌛اعمال شب وروز 👆اول ماه رجب
#امشب_شب_اول_ماه_رجب
التماس دعا ❤️🙏
@fateme_madarm
هدایت شده از یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها
🌸ازروشنی طلعت رخشندۀ باقر
🍃شد نور علوم نبوی بر همه ظاهر
🌸دراوّل ماه رجب ازمشرق اعجاز
🍃گردیدعیان ماه تمام از رخ باقر
🌸 #حلول_ماه_رجب
#ومیلاد_امام_محمد_باقرع_مبارکباد
🔜 @fateme_madarm
✅یک داستان واقعی و زیبا
#رفع_بلا
✍ از مرحوم آيةاللهالعظمي حاج شيخ عبدالكريم حايري يزدي(ره)، نقل شده است: اوقاتي كه در سامرا مشغول تحصيل علوم ديني بودم، اهالي سامرا به بيماري وبا و طاعون مبتلا شدند و همه روزه عده اي ميمردند. روزي در منزل استادم، مرحوم سيدمحمد فشاركي، عدهاي از اهل علم جمع بودند. ناگاه مرحوم آقا ميرزا محمدتقي شيرازي تشريف آوردند و صحبت از بيماري وبا شد كه همه در معرض خطر مرگ هستند.
مرحوم ميرزا فرمود: اگر من حكمي بكنم آيا لازم است انجام شود يا نه؟ همه اهل مجلس پاسخ دادند: بلي. فرمود: من حكم ميكنم كه شيعيان سامرا از امروز تا دهروز همه مشغول خواندن زيارت عاشورا شوند و ثواب آن را به روح نرجسخاتون(علیها السلام)، والده ماجده حضرت حجتبنالحسن(علیهما السلام) هديه نمايند تا اين بلا از آنان دور شود.
اهل مجلس اين حكم را به تمام شيعيان رساندند و همه مشغول خواندن زيارت عاشورا شدند. از فرداي آن روز تلفشدن شيعه متوقف شد.
📚داستانهاي شگفت شهید دستغیب
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
روزی زنبور و مار با هم بحثشان شد........!
مار میگفت: انسانها از ترسِ ظاهر خوفناڪِ من میمیرند؛ نه بخاطر نیش زدنم!
اما زنبور نمی پذیرفت.
مار، برای اثبات حرفش، به چوپانی ڪه زیر درختی خوابیده بود؛ نزدیڪ شد و رو به زنبور گفت: من او را می گزم و مخفی میشوم ؛ تو بالای سرش سر و صدا و خودنمایی ڪن!
مار چوپان را نیش زد و زنبور شروع به پرواز ڪردن بالای سر چوپان نمود.
چوپان فورا از خواب پرید و گفت: ای زنبور لعنتی!
و شروع به مڪیدن جای نیش و تخلیه زهر ڪرد.
مقداری دارو بر روی زخمش قرار داد و بعد از چندی بهبود یافت.
سپس دوباره مشغول استراحت شد ...
فردای آن روز موقع استراحت چوپان
مار و زنبور نقشه دیگری ڪشیدند:
اینبار زنبور نیش زد و مار خودنمایی ڪرد!
چوپان از خواب پرید
و همین ڪه مار را دید، از ترس پا به فرار گذاشت!
او بخاطر وحشت از مار، دیگر زهر را تخلیه ننمود
چند روز بعد، چوپان به خاطر ترس از مار و نیش زنبور مرد!
❦•••
بسیاری بیماری ها و ڪارها نیز همینگونه اند؛ و افراد فقط بخاطر ترس از آنها، نابود میشوند.
مواظب #تلقین های زندگی خود باشید...................!
برای خودت یک دایره اعتماد درست ڪن
آنهایی ڪه مهم هستند را بگذار درون دایره، ڪم اهمیت ترها را روی خط
و باقی را بیرون از این دایره فرضی تصور ڪن.
هر وقت ڪسی حرفی به تو زد ڪه خاطرت رنجید ببین ڪجای دایره ات هستند؟
جزو افراد مهمند یا نـــــه فقط هستند ....
آیا براستی ارزش دارد از ڪسانی ڪه برایمان اهمیتی ندارند برنجیم !؟
چرا بگذاریم آدمهای ڪم اهمیت زندگیمان ، ما را نارحت ڪنند حتی برای ثانیه ای!؟
یادمان باشد وقتی دیگران بدانند ڪه نمیتوانند ناراحتتان ڪنند، دیگر تلاشی هم برای ناراحت ڪردن شما نمی ڪنند.
این راز #آرامش است☘️
#ضمنا، محبت کنید این داستان را همگی با هم بخوانیم و بدانیم #کرونا ما را نمیکشد😍
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
هدایت شده از سخنرانی های عالی
❣ #سلام_امام_زمانم❣
❣ سلام_پدر_مهربانم❣
می نویسم ز تو که داروندارم شده ای
بیقرارت شدم💓و صبروقرارم شده ای
من که بی تاب توأم ای همه تاب و تبم
تو♥️همه دلخوشی لیل ونهارم شده ای
#اللهم_عجل_لولیـڪ_الفـرج 🌸🍃
روزی زنبور و مار با هم بحثشان شد........!
مار میگفت: انسانها از ترسِ ظاهر خوفناڪِ من میمیرند؛ نه بخاطر نیش زدنم!
اما زنبور نمی پذیرفت.
مار، برای اثبات حرفش، به چوپانی ڪه زیر درختی خوابیده بود؛ نزدیڪ شد و رو به زنبور گفت: من او را می گزم و مخفی میشوم ؛ تو بالای سرش سر و صدا و خودنمایی ڪن!
مار چوپان را نیش زد و زنبور شروع به پرواز ڪردن بالای سر چوپان نمود.
چوپان فورا از خواب پرید و گفت: ای زنبور لعنتی!
و شروع به مڪیدن جای نیش و تخلیه زهر ڪرد.
مقداری دارو بر روی زخمش قرار داد و بعد از چندی بهبود یافت.
سپس دوباره مشغول استراحت شد ...
فردای آن روز موقع استراحت چوپان
مار و زنبور نقشه دیگری ڪشیدند:
اینبار زنبور نیش زد و مار خودنمایی ڪرد!
چوپان از خواب پرید
و همین ڪه مار را دید، از ترس پا به فرار گذاشت!
او بخاطر وحشت از مار، دیگر زهر را تخلیه ننمود
چند روز بعد، چوپان به خاطر ترس از مار و نیش زنبور مرد!
❦•••
بسیاری بیماری ها و ڪارها نیز همینگونه اند؛ و افراد فقط بخاطر ترس از آنها، نابود میشوند.
مواظب #تلقین های زندگی خود باشید...................!
برای خودت یک دایره اعتماد درست ڪن
آنهایی ڪه مهم هستند را بگذار درون دایره، ڪم اهمیت ترها را روی خط
و باقی را بیرون از این دایره فرضی تصور ڪن.
هر وقت ڪسی حرفی به تو زد ڪه خاطرت رنجید ببین ڪجای دایره ات هستند؟
جزو افراد مهمند یا نـــــه فقط هستند ....
آیا براستی ارزش دارد از ڪسانی ڪه برایمان اهمیتی ندارند برنجیم !؟
چرا بگذاریم آدمهای ڪم اهمیت زندگیمان ، ما را نارحت ڪنند حتی برای ثانیه ای!؟
یادمان باشد وقتی دیگران بدانند ڪه نمیتوانند ناراحتتان ڪنند، دیگر تلاشی هم برای ناراحت ڪردن شما نمی ڪنند.
این راز #آرامش است☘️
#ضمنا، محبت کنید این داستان را همگی با هم بخوانیم و بدانیم #کرونا ما را نمیکشد😍
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
▫️ رسول، با کبوترهایش خاطرهها داشت؛ آنقدر به آنها نزدیک و صمیمی بود که به گفته مادرش، شبها ساعتها کنارشان مینشست و با آنها درد و دل میکرد.
▫️ مادرش تعریف میکرد: رسول، فرزند بزرگ خانواده است و یک برادر کوچکتر به نام رضا دارد که به «سندرم داون» مبتلاست؛ او یک روز از حیاط خانه بیرون میرود و در خیابان گُم میشود.
▫️ رسول همه جا را به دنبالش میگردد و وقتی از پیدا کردن رضا ناامید میشود، چشمش از دور به گُنبد طلایی ثامن الحجج(علیهالسلام) میافتد؛ همان لحظه نذر میکند که اگر برادرش سالم به خانه برگردد، کبوترهایش را در صحن و سرایش آزاد کند.
▫️ رسول ناامید به خانه برمیگردد اما هنوز پنج دقیقه نگذشته بود که زنگِ خانه به صدا درآمد؛ پُشت درب خانه، امام جماعت مسجد محله ایستاده بود که رضا را در آغوشش گرفته بود و با لبخند، ماجرای پیدا کردنش در حیاط مسجد را برایمان تعریف کرد.
🔹 من یک کبوترم که پرش را زمانه چید / اینجا هوا برای پریدن مناسب است
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
#خاطرات_شهید
« می خواهم مثل #حر باشم »
#همسر شهید محمد جعفر سعیدی نقل می کند که در یکی از روزها با شهید نشسته بودیم که یک خاطره بسیار زیبا برایم نقل کرد و گویا می خواست که مرا نیز آماده کند که در شهادتم صبر و حوصله داشته باشم . او گفت در یکی از جبههها جوانی خوش سیما بنام شهید حر خسروی که از بندر گناوه اعزام شده بود را دیدم به او گفتم : که آقای خسروی شما خوب است سری به گناوه بزنید و با پدر و مادر خود ملاقاتی داشته باشید و بعدا بیایید جبهه که ایشان در جواب می گوید من دلم نمی خواهد به پشت جبهه بروم .می خواهم مثل شهید کربلا حر باشم و تا می توانم لشکر امام حسین (علیه السّلام) را یاری نمایم و این خاطره ای بود که شهید محمد جعفر سعیدی از شهید حر خسروی برایم گفت.
روای :همسر شهید
#شهید_محمدجعفر_سعیدی🌷
#یاد_شهدا_صلوات
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah