eitaa logo
به‌سمت آرامش 🌱✨
4.9هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
3 فایل
🌱🌻 بِسم‌الله‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ✨ مدیریت: @Saheerr 📳 مجموعه تبلیغات (تبلیغات قاضی) https://eitaa.com/joinchat/356910065C5b56d32fe0
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 و تو آن خوب‌ترين خبري که خداوند، عالم را از شوق آن پُر خواهد کرد .... 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لولیک الفرج
🌳پادشاهی نیک سیرت 🌱آورده اند که در شهری از بلاد اسلام چند شبانه روز متّصل باران بارید، به مثابه ای که کارها بر مردمان دشوار شد، و راه آمد و رفت فرو بسته گشت، 🍀منزل ها رو به ویرانی نهاد و دغدغه در خاطر خرد و بزرگ افتاد، جمعی از اهل تنجیم(1) می گفتند که: ☘از نظرات فلکی استدلال می توان کرد که تمام این شهر به واسطه کثرت آب خراب خواهد شد، مردم دل از خان و مان خود برداشتند و جزع(2) و فزع(3) در خلایق افتاد، چون کار از حد گذشت و طاقت طاق شد رجوع به سلطان کردند. ☘ او مرد عادل و پاکیزه سیرت بود، اهل شهر را تسکین داد و خود به خلوت درآمد و روی نیاز بر خاک نهاد و گفت: ☘ که بار خدایا همه خلق بر خرابی این شهر اتفاق کرده اند، تو قادری که تصوّر ایشان را باطل کنی، و آثار قدرت خود را به خلاف آنچه در خیال ها می گذرد ظاهر گردانی، ☘فی الحال باران منقطع شد و آفتاب برآمد و 👈این دلیل روشن است که: چون پادشاه پاک اعتقاد بود و دل او با رعیت راست باشد؛ هر دعا که درباره خود و ایشان کند به شرف اجابت اقتران(1) یابد. قطعه: پادشاهی که نهاد از ره لطف بر سرت افسر شاهنشاهی هر چه می خواهی ازو خواه که او دهدت هر چه ازو می خواهی 1- (1) ستاره شناسی. 2- (2) بی تابی. 3- (3) بیم و ترس، ناله و زاری. @Dastanhaykotah
✨﷽✨ ✍شخصی نزد همسایه‌اش رفت و گفت:“گوش کن، می‌خواهم چیزی برایت تعریف کنم، دوستی به تازگی در مورد تو می‌گفت” همسایه حرف او را قطع کرد و گفت: قبل از اینکه تعریف کنی، بگو آیا حرفت را از میان سه صافی گذرانده‌ای یا نه گفت: “کدام سه صافی؟” اول از میان صافی واقعیت. آیا مطمئنی چیزی که تعریف می‌کنی واقعیت دارد؟ گفت: “نه… من فقط آن را شنیده‌ام. شخصی آن را برایم تعریف کرده است.” سری تکان داد و گفت:“پس حتما آن را از میان صافی دوم یعنی خوشحالی گذرانده‌ای. یعنی چیزی را که می‌خواهی تعریف کنی، حتی اگر واقعیت نداشته باشد، باعث خوشحالی‌ام می‌شود.گفت: دوست عزیز، فکر نکنم تو را خوشحال کند. بسیار خوب، پس اگر مرا خوشحال نمی‌کند، حتما از صافی سوم، یعنی فایده، رد شده است. آیا چیزی که می‌خواهی تعریف کنی، برایم مفید است و به دردم می‌خورد؟ نه، به هیچ وجه! همسایه گفت: پس اگر این حرف، نه واقعیت دارد، نه خوشحال‌ کننده است و نه مفید، آن را پیش خود نگهدار و سعی کن خودت هم زود فراموشش کنی.” 💥بر اساس شنیدهاتون مردم رو قضاوت نکنید @Dastanhaykotah
🔅 ✍ خیلی راحت به دیگران نمره‌های پایین و منفی ندیم پسر کوچولو از مدرسه اومد و دفتر نقاشی‌اش رو پرت کرد روی زمین! بعد هم پرید بغل مامانش و زد زیر گریه! مادر نوازش و آرومش کرد و خواست که بره و لباسش رو عوض کنه. دفتر رو برداشت و ورق زد. نمره نقاشی‌اش 10 شده بود! پسرک، مادرش رو کشیده بود، ولی با یک چشم، و به‌جای چشم دوم، دایره‌ای توپر و سیاه گذاشته بود! معلم هم دور اون، دایره‌ای قرمز کشیده بود و نوشته بود: پسرم! دقت کن! فردای اون روز مادر سری به مدرسه زد. از مدیر پرسید: می‌تونم معلم نقاشی پسرم رو ببینم؟ مدیر هم با لبخند گفت: بله، لطفا منتظر باشید. معلم جوان نقاشی وقتی وارد دفتر شد، خشکش زد. مادر یک چشم بیشتر نداشت! معلم با صدایی لرزان گفت: ببخشید، من نمی‌دونستم، شرمنده‌ام. مادر دستش رو به گرمی فشار داد و لبخندی زد و رفت. اون روز وقتی پسر کوچولو از مدرسه اومد، با شادی دفترش رو به مادر نشون داد و گفت: معلممون امروز نمره‌ام رو 20 کرد. زیرش هم نوشته: «گلم، اشتباهی یه دندونه کم گذاشته بودم.» @Dastanhaykotah
✍مردی درحالی‌که به قصرها و خانه‌های زیبا می‌نگریست به دوستش گفت: «وقتی این همه اموال را تقسیم می‌کردند ما کجا بودیم.» دوست او دستش را گرفت و به بیمارستان برد و گفت: « وقتی این بیماری‌ها را تقسیم می‌کردند ما کجا بودیم ! » انسان زمانی که پیر میشه تازه میفهمه نعمت واقعی همون سلامتی، خانواده، عشق، شادی، باهم بودن، انرژی جوانی و ... "همین چیزای ساده بوده که همیشه داشته ولی هرگز بهشون اهمیت نداده و دنبال نداشته ها بوده " @Dastanhaykotah
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خاطره استاد دانشمند از جوانی که عاشق یک دختری شده بود @Dastanhaykotah
👳‍♂آورده اند که، عارفی معروف به نانوایی رفت و چون لباس درستی نپوشیده بود نانوا به او نان نداد و عابد رفت. مردی که آنجا بود عابد را شناخت به نانوا گفت این مرد را می شناسی؟ گفت : نه مرد گفت : فلان عابد بود نانوا گفت : من از مریدان اویم دنبالش دوید و گفت می خواهم شاگرد شما باشم ، عابد قبول نکرد نانوا گفت اگر قبول کنی من امشب تمام آبادی را طعام می دهم ، عابد قبول کرد وقتی همه شام خوردند نانوا گفت : سرورم دوزخ یعنی چه؟ عابد پاسخ داد : دوزخ یعنی اینکه تو برای رضای خدا یک نان به بندۀ خدا ندادی ولی برای رضایت دل بندۀ خدا یک آبادی را نان دادی... @Dastanhaykotah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ... پدرمهربانم، سلام ... 🌱سلام امام مهربانم🌱 🔖کاش.... هر روز صبح یادمان می افتاد که چه قدر دوستمان داری و برایمان دعا می کنی!! اللهم عجل لولیک الفرج
✍مشهدی حیدر راننده آتش نشانی است که بازنشسته شده است. با او قرار می‌گذارم؛ ساعت ده صبح است، مرا به خانه‌اش دعوت می‌کند. حیاط قدیمی دارد که در کنج حیاط، اتاق کوچکی قدیمی است. مرا به آنجا دعوت می‌کند. بساط چای و رادیویی کنار دیوار و چند کتاب روی میز و قرآن و یک تشک از پوست گوسفند و.... توجه‌ام را به خود جلب می‌کند. اتاق خیلی جالبی است، از آن جنس قدیمی‌هاست که من خیلی دوست‌اش دارم. 🥀می‌پرسم: آقا حیدر مزاحم نشدم؟! تجربه خوبی نقل می‌کند. می‌گوید‌‌: روزی که بازنشسته شدی، سعی کن تمام وقت در خانه ننشینی؛ هم خودت خسته می‌شوی و هم بی‌ارزش، و هم اهلِ خانه از تنوع می‌افتند چون اهل منزل دوست دارند پدر خانه، از بیرون به خانه بیاید. 🌔من از روزی که بازنشسته شده‌ام هر روز ساعت نُه صبح تا اذان ظهر در این اتاق مشغول هستم، و عصرها هم سه ساعت به این اتاق به عنوان محل کارم می‌آیم و بیرون نمی‌روم. 👌تجربه‌ای جالب که می‌تواند برای خیلی از ما، جدید و خوب و مهم باشد. @Dastanhaykotah
✨﷽✨ 🔴عاقبت وحشتناک فکر و حسرت گناه ✍مردي در كنار درب خانه اش نشسته بود. بانوئى به حمام معروف (( منجاب)) مى رفت ، ولى راه حمام را گم كرد، و از راه رفتن خسته شده بود، به اطراف نگاه مى كرد چشمش به مردی افتاد، نزد او آمد و از او پرسيد:حمام منجاب كجاست ؟ آن مرد به خانه خود اشاره كرد و گفت : حمام منجاب همين جاست . آن بانو به خيال اينكه حمام همانجاست ، به آن خانه وارد شد، آن مرد فورا درب خانه را بست و به سراغ او آمد و تقاضاى گناه كرد.زن دريافت كه گرفتار مرد هوسباز شده است ، حيله اي به ذهنش رسيد و گفت : من هم كمال اشتياق با تو بودن را دارم ، ولى چون كثيف هستم و گرسنه ، مقدارى عطر و غذا تهيه كن تا با هم بخوريم بعد در خدمتتان باشم . مرد قبول كرد و به خارج خانه رفت و عطر و غذا تهيه كرد و برگشت ، زن را در خانه نديد، بسيار ناراحت شد و آرزوى گناه با آن زن در دلش ماند و همواره اين جمله را مى خواند: ... اين الطريق الى حمام منجاب؟(( چه شد آن زنى كه خسته شده بود، و مى پرسيد راه حمام منجاب كجاست ))؟ مدتى از اين ماجرا گذشت تا اينكه در بستر مرگ افتاد، آشنايان به بالين او آمدند و او را به كلمه ((لا اله الا الله محمد رسول الله )) تلقين مى كردند او به جاى اين ذكر، همان جمله مذكور را در حسرت آن زن مى خواند، و با اين حال از دنيا رفت و عاقبت به شرشد 📚نفل از كتاب عالم برزخ ص 41 يا كشكول شيخ بهائى 1/232 ‌@Dastanhaykotah
در زمـان سلیمان نبی پـرنده اى بـراى نوشیـدن آب به سمت بـرکه اى پرواز کرد، اما چند کودک را برسر برکه دید آنقـدر کشید تا کودکان از آن برکه متفرق شدند همینکه قصد رفتن سمت برکه‌ را کرد این بار مـردى را با محاسنی سفیـد و آراستـه دید که بـراى نوشیـدن آب به برکه آمد. پرنده به خود گفت کـه این مردى با وقار و نیکوست واز سوى او آزارى به من نمی رسد پس نزدیک شد، ولی آن‌مرد سنگى به سمت او پـرتاب کرد و چشـم نابینا شد. شکایت به‌ نزد سلیمان نبی بـرد. حضـرت سلیمـان مـرد را احضار کرد، محاکمه ومحکوم نمود و دستور به کور کردن چشمش داد پرنـده به حکم صادره اعتراض کرد و گفت چشم این‌مرد هیچ آزارى به من نرسانـده ، بلکه او بـود که مرا فریب داد و گمان بردم که از سوى او ایمنم پس به عـدالت نـزدیک تر است اگر محـاسن او را بتـراشید تا دیگران مثل من فریب ریش او را نخورند ... امام باقر عليه السّلام فرمود: هر كس ظاهرش از باطنش بهتر باشد ترازوى اعمالش روز قيامت سبك گردد. 📙 مشکاة الأنوار فی غرر الأخبار ، جلد 1 صفحه 687 @Dastanhaykotah
خیلی زیبا حتما بخوانید 👌 آیت الله العظمی سید شهاب الدین مرعشی نجفی (ره) نقل می کنند : شب اول قبر آيت‌‌الله شيخ مرتضی حائری برايش نماز ليلة‌ الدّفن خواندم، همان نمازی که در بين مردم به نماز وحشت معروف است. بعدش هم يک سوره ياسين قرائت کردم و ثوابش را به روح آن عالم هديه کردم . چند شب بعد او را در عالم خواب ديدم. حواسم بود که از دنيا رفته است. کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنيايي چه خبر است؟! پرسيدم: آقای حائری، اوضاع‌تان چطور است؟ آقای حائری که راضی و خوشحال به نظر می آمد، رفت توی فکر و پس از چند لحظه، انگار که از گذشته‌ای دور صحبت کند شروع کرد به تعريف کردن... وقتي از خيلي مراحل گذشتيم، همين که بدن مرا در درون قبر گذاشتند، روحم به آهستگي و سبکي از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت. درست مثل اينکه لباسي را از تنت درآوري. کم کم ديگر بدن خودم را از بيرون و به طور کامل مي‌ديدم. خودم هم مات و مبهوت شده بودم، اين بود که رفتم و يک گوشه‌اي نشستم و زانوي غم و تنهايي در بغل گرفتم. ناگهان متوجه شدم که از پايين پاهايم، صداهايي مي‌آيد. صداهايي رعب‌آور و وحشت‌افزا! صداهايی نامأنوس که موهايم را بر بدنم راست مي‌کرد. به زير پاهايم نگاهي انداختم. از مردمي که مرا تشيع و تدفين کرده بودند خبري نبود. بياباني بود برهوت با افقي بي‌انتها و فضايي سرد و سنگين و دو نفر داشتند از دور دست به من نزديک مي‌شدند. تمام وجودشان از آتش بود. آتشي که زبانه مي‌کشيد و مانع از آن مي‌شد که بتوانم چشمانشان را تشخيص دهم. انگار داشتند با هم حرف مي‌زدند و مرا به يکديگر نشان مي‌دادند. ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزيدن. خواستم جيغ بزنم ولي صدايم در نمي‌آمد. تنها دهانم باز و بسته مي‌شد و داشت نفسم بند مي‌آمد. بدجوري احساس بی کسی و غربت کردم گفتم خدايا به فريادم برس! خدايا نجاتم بده، در اينجا جز تو کسی را ندارم.... همين که اين افکار را از ذهنم گذرانيدم متوجه صدايی از پشت سرم شدم. صدايی دلنواز، آرامش ‌بخش و روح افزا و زيباتر از هر موسيقی دلنشين! سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگريستم، نوری را ديدم که از آن بالا بالاهای دور دست به سوی من مي‌آمد. هر چقدر آن نور به من نزديکتر مي‌شد آن دو نفر آتشين عقب‌تر و عقب‌تر مي‌رفتند تا اينکه بالاخره ناپديد گشتند. نفس راحتي کشيدم و نگاه ديگري به بالاي سرم انداختم. آقايي را ديدم از جنس نور ! نوری چشم نواز و آرامش بخش. ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نمي‌توانستم حرفي بزنم و تشکري کنم، اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زيبايش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسيد: آقای حائری! ترسيدی ؟ من هم به حرف آمدم که: بله آقا ترسيدم، آن هم چه ترسي! هرگز در تمام عمرم تا به اين حد نترسيده بودم. اگر يک لحظه ديرتر تشريف آورده بوديد حتماً زهره ‌ترک مي‌شدم و خدا مي‌داند چه بلايي بر سر من مي‌آوردند. بعد به خودم جرأت بيشتر دادم و پرسيدم: راستي، نفرموديد که شما چه کسي هستيد. و آقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من می نگريستند فرمودند: من علی بن موسی الرّضا هستم. آقای حائری! شما ۷۰ مرتبه به زيارت من آمديد من هم ۷۰ مرتبه به بازديدت خواهم آمد، اين اولين مرتبه‌اش بود ۶۹ بار ديگر هم خواهم آمد. منبع : کرامات امام رضا (ع) از زبان بزرگان نویسنده حسین صبوری @Dastanhaykotah
🕊✨🕊 💥فرجام اهانت! ✍🏼... علامه طباطبايى در مقابل شاگردان عصبانى نمى‌شد و سابقه نداشت به فراگيران سخنان اهانت‌آميز بگويد يا با آنان تندى كند، سراپاگوش بود و چون حرف اشكال‌كننده به پايان مى‌رسيد جوابش را به آرامى مى‌داد و او را قانع مى‌نمود. جوانى به نام سيد احمد... بود كه از محضر علامه بهره برد ولى درس‌هاى حوزه را ادامه نداد و به دانشگاه رفت. او در آغاز از علاقه‌مندان علامه بود ولى چون از دختر ايشان خواستگارى كرده و جواب رد شنيده بود با عقايد اين فيلسوف از در مخالفت برآمد و اشكالاتى بر تفسير الميزان نوشت كه تحت عنوان حول الميزان به زبان عربى چاپ شد. ➰برخى شاگردان خدمت استاد رفته و خاطرنشان ساختند چنين اثرى عليه تفسيرتان منتشر شده است، در شأن شما نمى‌باشد كه جواب او را بدهيد ولى اجازه دهيد آن را بدون پاسخ نگذاريم. ايشان فرمودند: ولا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلاّ بِأَهْلِه. نقشه‌اى كه او كشيده براى خودش خسارت مى‌آورد و تيرى كه رها كرده به سوى وى كمانه مى‌كند. و طولى نكشيد كه اين جوان فوت نمود. 👈🏽يكى از دوستان مى‌گفت: در يک سفرى كه از تهران مى‌آمدم بنده خدايى از اهالى آذربايجان در ماشين، پهلويم نشسته بود. به مناسبت گفتم: اهل كجاييد؟ قم چه كار داريد؟ گفت: قصد دارم به زيارت بارگاه حضرت فاطمه معصومه عليها السلام بروم ولى يك كار واجب‌ترى هم دارم. مى‌خواهم خدمت علامه طباطبايى بروم، راستى خانه‌اش كجاست؟ و رفته رفته ماجرا را تعريف كرد، و افزود دوستى داشتم به نام سيد احمد... كه همشهرى ما بود و اخيراً مرحوم گرديد. 🔖چند شب پيش او را در عالم رؤيا مشاهده كردم. خواب آشفته و نگران كننده‌اى ديدم؛ مشاهده نمودم قيامت برپا شده و فرشتگان الهى اين دوست تازه درگذشته را مى‌كشند و به طرف جهنم مى‌برند. وقتى نگاهش به من افتاد شروع كرد به داد زدن. فرياد زد: فلانى فلانى به دادم برس. گفتم: چه مى‌گويى؟ چرا به اين وضع دچار شده‌اى، مگر چه كرده‌اى؟ گفت: برو قم و به علامه طباطبائی بگو مرا حلال کند. از او عذرخواهی نما که من اسباب اذیت و رنجاندن او را فراهم کردم. از وحشت از خواب پریدم. حالا دارم نزد ایشان می روم تا وظیفه ام را انجام دهم. بعد که با علامه دیدار نموده و این ماجرا را مطرح کرده بود ایشان با نهایت فروتنی به گریه افتاده و برای او استغفار نموده بود. 📚تماشای فرزانگی و فروزندگی _ ص 28، 26. ▪️از آیت الله شیخ حسن مجد ارموی شاگرد علامه طباطبائی منقول است که ؛ حضرت علامه پس از شنیدن عاقبت آن سید توهین کننده فرمودند: گیرم خدا او را به آتش بسوزاند چه سودی به من می رسد! و بزرگوارانه او را بخشیدند. @Dastanhaykotah
چه بسيارند مشکلاتي که در سايه توجه امامان بزرگوار حل شده اند و چه بسا گره هاي کوري که تنها به دستان شريف آن بزرگواران باز مي شوند. هرگاه با دلي شکسته، دست به دامان آن بزرگواران شويم و آنان را واسطه برآورده شدن حاجات خود نزد خداوند قرار دهيم، بي ترديد نا اميد از درگاه پرفيض و برکت شان باز نخواهيم گشت. يک روز حضرت آيت الله لنگرودي (ره) درباره استغاثه به ساحت مقدس حضرت ولي عصر (عج) چنين بيان فرمودند: به لطف و عنايت خداوند عازم سفر حج بودم. قبل از پرواز، يکي از موتورهاي هواپيمايي که من مسافرش بودم، خراب شد اما خلبان و مهندس هاي پرواز تصميم گرفتند با همان وضعيت هواپيما را به حرکت درآورده، پرواز کنند. در بين راه موتور ديگر نيز دچار نقص فني شد. مهمان داران وضعيت را اضطراري اعلام کردند و خبر دادند که هواپيما در آستانه سقوط است. مسافران با شنيدن اين سخن، به سراغ من که تنها روحاني هواپيما بودم آمدند و تقاضا کردند که جهت نجات مسافران دعاي ويژه اي بخوانم. من به صراحت به آنان گفتم که: «تنها کسي که مي تواند کاري براي نجات مان انجام دهد، امام زمان (عج) است؛ همه دست به دامان آن بزرگوار شويد.» مسافران با تضرع و اضطراري حقيقي، حضرت مهدي (عج) را صدا مي زدند و از ايشان مدد مي جستند. ناگهان مهمان دار هواپيما اعلام کرد که نقص فني به کلي برطرف شده و ديگر هيچ خطري ما را تهديد نمي کند. پس از آن که هواپيما در فرودگاه جده به زمين نشست، خلبان که فردي روسي و کمونيست بود، نزد من آمد و توسط مترجمي از من سؤال کرد که آيا آن کسي که شما از او درخواست کمک مي کرديد، عيسي بن مريم (ع) بود؟! با تعجب علت سخنش را جويا شدم؛ گفت: «قبل از حرکت يکي از موتورهاي هواپيما خراب بود و در حين حرکت نيز موتور ديگر دچار نقص جدي شد و هر لحظه ممکن بود سقوط کنيم تا آن که يک باره تمام خرابي ها برطرف شد. پس از فرود که به سراغ هواپيما آمده ايم، مي بينيم در حالي که ما در پرواز بوديم، قطعات خراب موتور باز شده و قطعات ديگري به جاي آن بسته شده است؛ چنين چيزي تنها معجزه است.» سپس من برايش توضيح دادم که کسي که ما صدايش مي کرديم امام دوازدهم ما شيعيان است، او به کمک مان آمد و از مرگ حتمي نجات مان داد، او خود مسيحا دم است و عيسي مسيح در رکاب ايشان است. خلبان که بسيار مشتاق شده بود، از اسلام و تشيع پرسيد و من آن قدر برايش توضيح دادم که او با تمام وجود و علاقه با شيفتگي تمام به اسلام اقرار کرد. آن گاه شهادتين را به زبان جاري کرد و چون موسم حج بود در مکه ماند و حج خويش را در کنار من و تمام مسلمانان و شيعيان به جا آورد و نامش را نيز «سلمان» گذاشت. آري، به برکت يک معجزه، بسياري از مسلمانان نجات يافتند و فردي که تشنه يافتن حقيقت بود، به سلک شيعيان در آمد. @Dastanhaykotah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✋🌼 🌾باز هـم روز مـن و عرضِ ادب محضرِ یار💛 🌾با سـَلامـے برڪٺ یافتہ روز و شب ما💛 ❤️ ⛅️
✨﷽✨ در زمان شاه مى‏‌خواستند در منطقه بهارستان تهران، اطراف ساختمان مجلس شوراى ملّى را بسازند و بايد ۳۵ خانه خراب مى‏‌شد. به‌ اطلاع صاحبان خانه‌ها رساندند كه خانه شما را مترى فلان مقدار مى‌خريم. هر كس اعتراض دارد، بنويسد تا رسيدگى شود. *هيچ‌‏ كس به‌ جز واعظ مشهور مرحوم حسینعلی راشد اعتراض نكرد. اين جريان خيلى بر مسؤولان گران آمد، و گفتند: فقط اين‌كه آخوند است، اعتراض كرده!* بعد مرحوم راشد را دعوت كردند و آماده شدند براى اين‌كه به‌ او حمله كنند و خفيفش {خوار} نمايند! راشد آمد و بعد از سلام و احوال‏‌پرسى از او پرسيدند كه اعتراض شما چيست؟ *گفت: حقيقتش اين است كه اين خانه را من سال‌ها قبل و به‌ قيمت خيلى كم خريده‌‏ام و در اين مدت زمان طولانى مخروبه شده و به‌ نظر من قيمتى كه شما پيشنهاد كرده‏‌ايد زياد است و من راضى نيستم از بيت‌المال مردم، قيمت بيش‌ترى براى خانه‌ام بگيرم.* بهت و تعجّب همه را فرا گرفت و يكى از اعضاى كميسيون كه از اقليت‌هاى دينى بود، از جا برخاست و راشد را بوسيد و گفت: *اگر اسلام اين است من آماده‌ام براى مسلمان شدن. * 📚 جرعه‌ای از دریا، ج ۲، ص ۶۵۸ @Dastanhaykotah
🔅 ✍ توبه از گناه عالِم صاحب نوری در مسجد از گناه و کوتاهی عمر و ضرورت برداشتن توشۀ آخرت سخن می‌گفت. پیرمردی در آن حال از هوش رفت و مجلس به هم خورد. قندآبی به آن پیرمرد خوراندند و به هوش آمد. پیرمرد گفت: ای رهنما! مرا به جای آنکه به رحمت خداوند امیدوار سازی، ترسی از سوزاندن عمرم در معصیت او بر جانم انداختی که شرارۀ آن مرا از حال برد. همه سرمایه و مال و زندگی‌ام را به تاوان گناهانم باختم، ولی مرا بر آن ملالی نیست چون شاید در لحظه‌ای آن برگردد. ملالم بر آن است که سرمایۀ عمر بر باد رفته را چه کنم و چگونه آن را برگردانم که در طاعت او بار دیگر صرفش نمایم؟! آیا خدایِ قادر تو بر آن هم قادر است مرا به سن جوانی‌ام دوباره برگرداند؟! اهل مجلس در حیرت شدند. عالِم بابصیرت گفت: خداوند قادر و حکیم بر آن هم علاجی قرار داده است، و آن توبه است که همانا با توبه، از گناهانی که در گذشته کرده‌ای تو را به جوانی‌ات بازمی‌گرداند و عمر دوباره به تو می‌بخشد، حتی اگر این توبه را در بستر مرگ از او بخواهی، عنایتت کند. پس توبه از گناه، هم بازگشتِ انسان به اطاعت از اوامر او، و هم بازگشت عمر تلف‌شده در معصیت اوست. @Dastanhaykotah
🔅 ✍ قبل از هر اقدامی، ریشه اصلی مشکلت را پیدا کن 🔹در زمان‌های دور، روستایی بود که فقط یک چاه آب آشامیدنی داشت. یک روز سگی داخل چاه افتاد و مرد. آب چاه دیگر غیرقابل‌استفاده بود. 🔸روستاییان نگران شدند و پیش مرد خردمندی رفتند تا چاره کار را به آنان بگوید. 🔹مرد خردمند به آنان گفت که صد سطل از چاه آب بردارند و دور بریزند تا آب تمیز جای آن را بگیرد. روستاییان صد سطل آب برداشتند اما فرقی نکرد و آب کثیف و بدبو بود. 🔸دوباره پیش خردمند رفتند. او پیشنهاد کرد که صد سطل دیگر هم آب بردارند. روستاییان این کار را انجام دادند اما باز هم آب کثیف بود. 🔹روستاییان بنابر گفته مرد خردمند برای بار سوم هم صد سطل آب از چاه برداشتند اما مشکل حل نشد. 🔸مرد خردمند گفت: چطور ممکن است این همه آب از چاه برداشته شود اما آب هنوز آلوده باشد. آیا شما قبل از برداشتن این سیصد سطل آب، لاشه سگ را از چاه خارج کردید؟ 🔹روستاییان گفتند: نه، تو گفتی فقط آب برداریم نه لاشه سگ را! 🔸در حل مسائل و مشکلات، ابتدا علت اصلی و ریشه‌ای را کشف کنید و آن را از بین ببرید. @Dastanhaykotah
✳️قارون‌ رفيق‌ شيطان‌ ✨پسرخالة‌ موسي‌(ع‌) شخص‌ پولداري‌ بنام‌ قارون‌ بوده‌ است‌.به‌حضرت‌ موسي‌(ع‌)خطاب‌ شد كه‌ نزد قارون‌ برو و او را پند واندرز داده‌ و بگو حقوق‌ الهي‌ ثروت‌ و مالت‌ را بده‌. قارون‌ مردي‌ بسيار ثروتمند بود.حضرت‌ موسي‌(ع‌) به‌ قارون‌ دستور خدا را رساند. 🌟قارون‌ گفت‌ چقدر بايد بدهم‌؟ 🔆حضرت‌ موسي‌(ع‌) گفت‌ چهل‌ به‌ يك‌.قارون‌ گفت‌ به‌ خدا بگو كه‌ گنجهاي‌ من‌ آنقدر زياد است‌ كه‌ كسي‌ نمي‌تواند حساب‌ آنها را بكند.كمي‌ بمن‌ تخفيف‌ بده‌!. ✨وقتي‌ حضرت‌ موسي‌(ع‌)به‌ كوه‌ طور رفت‌عرض‌ كرد خدايا كمي‌ به‌ قارون‌تخفيف‌ بده‌!خطاب‌ شد:هزار به‌ يك‌بدهد.حضرت‌ موسي‌(ع‌)پيام‌ الهي‌ را به‌ قارون‌رساند. 🌟قارون‌ گفت‌ كمي‌بمن‌ مهلت‌ بده‌. حضرت‌ موسي‌(ع‌)به‌ قارون‌ مهلت‌ داد.وقتي‌ قارون‌ به‌منزل‌ رفت‌، شيطان‌ بصورت‌ پيري‌ نزد او آمد وگفت‌ چرا مالت‌ رابدهي‌؟ 🔆مگر غصب‌ كرده‌اي‌؟خلاصه‌ شيطان‌ وادارش‌ كرد تا براي‌ فرار اززكات‌، نسبت‌ زنا به‌ حضرت‌ موسي‌(ع‌)بدهد. قارون‌ هم‌ زن‌ فاسدي‌ راخواست‌ ويك‌ كيسه‌ طلا به‌ او داد وگفت‌ فردا در حضور جمع‌ ادعا كن‌حضرت‌ موسي‌(ع‌)با من‌ عمل‌ نامشروع‌ نموده‌ است‌. ✨روز بعد قارون‌ و زن‌كذائي‌ با عده‌اي‌ در مجلس‌ حضرت‌موسي‌(ع‌)حاضرشدند. 🌟حضرت‌موسي‌(ع‌) سر منبر بود كه‌ زن‌ گفت‌ اي‌ موسي‌!تو با من‌ زناكرده‌اي‌!حضرت‌ موسي‌(ع‌) تورات‌ را حاضر كرد وفرمود اي‌ زن‌!تورا به‌اين‌ تورات‌ قسم‌!آيا من‌ با تو زنا كرده‌ام‌؟ 🔆زن‌ گفت‌ خير بلكه‌ قارون‌ كيسه‌اي‌طلا بمن‌ داده‌ تا اين‌ نسبت‌ را بتو بدهم‌.حضرت‌ موسي‌(ع‌) در حق‌ قارون‌نفرين‌ كرد ناگاه‌ قارون‌ با همة‌ ثروتش‌ به‌ زمين‌ فرو رفت‌! @Dastanhaykotah
♨️رعایت حلال و حرام و کسب توفیقات 🔸شیخ عباس قمی می‌گوید یک مرتبه یک بنده خدای مؤمنی بود که من را به منزلش دعوت کرد، از باب این‌که دعوت او را رد نکنم، به خانه‌ی آن‌ها رفتم. خیلی نمی‌دانستم درآمد و حقوق او چیست و از کجاست. غذایی خوردم و بعدها فهمیدم که او یک جاهایی در معامله رعایت و را نمی‌کند! 🔸بعد از این‌که از خانه‌ی آن شخص آمدم، تا چهل شب شب‌ها برای سحر بیدار نمی‌شدم یا اگر بلند می‌شدم حال نماز شب نداشتم. تاچهل شب وضع من این طور بود.رعایت نکردن حلال و حرام الهی توفیقات را از انسان سلب می‌کند. @Dastanhaykotah