eitaa logo
از بعثت تا ظهور
53 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
3.3هزار ویدیو
631 فایل
ارتباط با ادمین: @mostafa_soleimany
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ . اَللّهُمَ عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ الفَرَج . 😔 . به‌اشک‌چله‌گرفتم‌که‌محترم‌باشم ولی‌نشد‌که‌شب‌اربعین‌حـرم‌باشم . . .↷♡ #ʝσɨŋ ┄•●❥ @sayyedghorabati
📚 ✅سوره مبارکه ، صفحه251، آیات 14تا 18 🗓1399/07/17 🌺 @nedaye_tahzib
Page251.mp3
383.6K
🔊 🎤توسط استاد ✅صفحه251 🗓1399/07/17 🌺 @nedaye_tahzib
12.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 نماهنگ | گرچه دوریم به یاد تو سخن می‌گوییم 🔻 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: اربعین، همه‌ مردم از داخل خانه اظهار ارادت کنیم. زیارت اربعین را با حال، با توجّه بخوانند و شِکوه کنند پیش امام حسین (علیه‌السلام) و بگوینـد یا سیّدالشّهداء، ما دلمان میخواست بیاییم، نشد. ۹۹/۶/۳۱ 💻 @khamenei_ir 🌺 @nedaye_tahzib 🍃 tahzib-howzeh.com
📚 ✅سوره مبارکه ، صفحه252، آیات 19تا 28 🗓1399/07/18 🌼 @nedaye_tahzib 🍀 tahzib-howzeh.com
Page252.mp3
433.8K
🔊 🎤توسط استاد ✅صفحه252 🗓1399/07/18 🌼 @nedaye_tahzib 🍀 tahzib-howzeh.com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همسر شهید بخشی ، دلتنگی‌های دخترش را چنین روایت میکند: خیلی وقت‌ها دلتنگ پدرش میشود و میگوید : مامان! بابایم کجاست؟ من میگویم : بابا رفته پیش خدا ، می‌پرسد: کی برمیگردد ؟ و من میگویم : بابا دیگر برنمیگردد . سؤال زیاد دارد و خیلی دلتنگ او میشود . یک شب یادم هست از خانه یکی از بستگان به منزل آمدیم و محمد حسین در بغل من بود که باز سمیرا شروع کرد به بهانه گرفتن . میگفت : مامان! کسی نیست من را بغل کند . من او را هم در بغل گرفتم تا هر دو را نوازش کنم اما سمیرا آرام نشد ، سراغ پدرش را میگرفت . عکس پدرش را به‌ ناچار مقابلش گذاشتم تا کمی آرام شود . او عکس پدر را گرفت و شروع کرد به گریه کردن . من از گریه‌های او فیلم میگرفتم و خودم هم هم‌زمان اشک میریختم . فیلم اشک‌های جانسوز سمیرا فرزند شهید احمدحسینِ بخشی که توسط مادرش به‌ثبت رسیده است . این گریه های دخترانه برای ما قدمتی ۱۴۰۰ساله داره به یاد سه ساله امام حسین(ع) یاحضرت رقیه خاتون(س) وصل الله علی الباکین علی الحسین 🌷شهید احمد حسین بخشی🌷 یاد شهدا با صلوات
‍ ‍ 🔻 ، شرط درک خدمت امام زمان (عج) آیت_الله_بهجت : 🔹در تهران استاد روحانیی بود که لُمْعَتَیْن را تدریس می کرد، مطّلع شد که گاهی یکی از طلاّب و شاگردانش که از لحاظ درس خیلی عالی نبود، کارهایی نسبتاً خارق العاده دیده و شنیده می شود. 🔴روزی چاقوی استاد (در زمان گذشته وسیله نوشتن قلم نی بود، و نویسندگان چاقوی کوچک ظریفی برای درست کردن قلم به همراه داشتند) که خیلی به آن علاقه داشت، گم می شود و وی هر چه می گردد آن را پیدا نمی کند و به تصور آنکه بچّه هایش برداشته و از بین برده اند نسبت به بچه ها و خانواده عصبانی می شود، مدتی بدین منوال می گذرد و چاقو پیدا نمی شود. ⚠️ و عصبانیت آقا نیز تمام نمی شود. روزی آن شاگرد بعد از درس ابتداءً به استاد می گوید: «آقا، چاقویتان را در جیب جلیقه کهنه خود گذاشته اید و فراموش کرده اید، بچه ها چه گناهی دارند.» آقا یادش می آید و تعجّب می کند که آن طلبه چگونه از آن اطلاع داشته است. ✅از اینجا دیگر یقین می کند که او با (اولیای خدا) سر و کار دارد، روزی به او می گوید: بعد از درس با شما کاری دارم. چون خلوت می شود می گوید: آقای عزیز، مسلّم است که شما با جایی ارتباط دارید، به من بگویید خدمت آقا امام زمان (عج) مشرف می شوید؟ استاد اصرار می کند و شاگرد ناچار می شود جریان تشرّف خود خدمت آقا را به او بگوید. ✅استاد می گوید: عزیزم، این بار وقتی مشرّف شدید، سلام بنده را برسانید و بگویید: اگر صلاح می دانند چند دقیقه ای اجازه تشرّف به حقیر بدهند. مدتی می گذرد و آقای طلبه چیزی نمی گوید و آقای استاد هم از ترس اینکه نکند جواب، منفی باشد جرأت نمی کند از او سؤال کند ولی به جهت طولانی شدن مدّت، صبر آقا تمام می شود و روزی به وی می گوید: آقای عزیز، از عرض پیام من خبری نشد؟ می بیند که وی (به اصطلاح) این پا و آن پا می کند. آقا می گوید: عزیزم، خجالت نکش آنچه فرموده اند به حقیر بگویید چون شما قاصد پیام بودی (وَ ما عَلَی الرَّسُولِ إِلا الْبَلاغُ الْمُبینُ) آن طلبه با نهایت ناراحتی می گوید: 🌼آقا فرمود: لازم نیست ما چند دقیقه به شما وقتِ ملاقات بدهیم، شما تهذیب نفس کنید من خودم نزد شما می آیم 🍃 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 🍃 .