این طلبه مشهدی با ۳ بچه و مستأجر را روحانینماهایی کشتند که مال اندوزیشان ورد زبانها شده و به مردم فخر میفروشند و پستها را تصاحب کردهاند اما برای مردم کاری نمیکنند!
#محمد_تولایی
🆔 @besooyezohur
🚩🏴 یا اباالفضل العباس... به #دشمنان #حسین (ع) دست ندادی.. و خدا دستانت را خرید..
یا #عباس (ع) دستان ما را هم بگیر.. صلّی اللهُ علیکَ یا ساقیَ العَطاشَی
تاسوعای حسینی بر شما تسلیت باد🏴
🆔 @besooyezohur
#همراه_با_کاروان_حسینی
🕊پرنده بر شاخسار نخل نشسته بود......
شرح👇👇
🆔 @besooyezohur
#همراه_با_کاروان_حسینی
🌷باسم رب الحسین🌷
🕊پرنده بر شاخسار نخل نشسته بود و حُزن آلود می خواند.
✨و قافله سالار، در روز نشسته بود به اندیشۀ نابودی شب.
🌴به تک نخل بلند تکیه داده بود و سکینه، محو تماشای او.
🌾مردان کاروان، اندک اندک آمدند و گِرد او حلقه زدند.
✨و او ساکت نشسته بود.
🔹حبیب گفت؛ مشتاق کلام شماییم یابن رسول الله.
🔸بُریر گفت؛ کلامی بگویید یابن فاطمه.
✨قافله سالار نگاهی به یاران کرد.
🔹 گفت؛ آنانی را که دوستشان دارم همه رفتهاند. جدّم، پدرم، مادرم فاطمه، برادرم.
🔸و من ماندهام میان کسانی که هرگاه کینه سینهها فرو مینشیند و خاموش میشود،
🔥پیوسته آن را شعلهور میسازند.
🔹خدا گواه است و قرآن گویای این حقیقت، کسانی که مقابلمان صف کشیده اند سلطهای بر من ندارند.
🔸اگر چه روزگار میچرخد و مصائب و ناگواریها را بر ما فرود میآورد،
🔹ولی من با خوار زیستن و خوار مردن هر دو بیگانهام.
🕊عزیزان من، آماده شوید که کوچ شتابانمان نزدیک است،
✨جان من برای شهادت شتاب گرفته است و برای مرگی زیبا لحظهشماری میکند.
💔سکینه در آغوش فاطمه بغض ترکاند و هر دو با هم گریستند.
🔹 همهمهای آرام میان یاران در گرفت.
🔸و لحظاتی به سکوت گذشت.
🌾 به صدای جُون، که به شادی فریاد می زد، یاران به خود آمدند.
🔹گفت؛ عباس از فرات آمد. عباس و علی اکبر آمدند. با مشکهای پُر آب!
📚قافله سالار
✍به روایت مجتبی فراورده
🌴🍂🌴🍂🌴🍂🌴🍂🌴🍂🌴
🆔 @besooyezohur
💠عجبا! این تصویر اوست در آب یا حسین⁉️
☀️«ماه، روشنی اش را، گرمی اش را، هستی اش را و هویتش را از خورشید می گیرد.
🌙و ماه، بدون خورشید به سکه ای سیاه می ماند که فاقد هویت و ارزش و خاصیت است.
🌷و آنها که مرا به لقب قمر، مفتخر ساخته اند، نسبت میان ماه و خورشید را چه خوب می فهمیده اند!
💙من آمدم که عاشقی را به تجلی بنشینم. من آمدم که دوست داشتن را معنا کنم.
🕊اما آسمان عشق حسین، بلندتر از آن است که پرنده عاشقی چون من بتواند بر آستان عظمتش بال ارادت بساید.
💚حسین آینه تمام نمای خداوند است و من همه عمر تا کنون کوشیده ام که آینه حسین بشوم. از خودم هیچ نداشته باشم، هیچ نباشم. فناء در حسین شوم و آنچنان شوم که در آینه نیز جز تصویر حسین نبینم.»
🍂... عباس، مشک را بر دوش می اندازد، دو دست به زیر آب می برد و فرا می آرد، تا پیش روی چشم. عجبا! این تصویر اوست در آب یا حسین⁉️
🌾این درست همان لحظه ای است که عباس یک عمر برای رسیدن به آن تلاش کرده است؛ این که در آینه نیز جز تصویر حسین نبیند. اکنون دیگر چه نیازی به آب⁉️
💧دست هایش را باز می کند و آب را به شریعه بر می گرداند...
📚عباسِ عباس
✍به روایت #سید_مهدی_شجاعی
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🆔 @besooyezohur
#پای_درس_استاد
☑️ آنهایی که #حسین را کشتند، همان هایی بودند که از یک لقمه نگذشته بودند...
🔶استاد علی صفایی حائری
داستان حركت انسان، داستان كفر و شكر است. «لَئِنْ شَكَرتُم لَازيدَنَّكُم»
مدام نوسان دارد. در هر مرحله اگر اقدام نكنى، افت مىكنى و مدام پايين مىآيى و اگر اقدام كردى پيش مىروى و جلو مىافتى.
تو كه فهميدى بايد از اين لقمهى چرب بگذرى. اگر توجيه كردى، تو در همين جا نمىمانى كه رفته رفته، بخل در تو سبز مىشود. با اينكه چند لقمه دارى، از بشقاب رفيقت برمىدارى تا آنجا كه يك انبار احتكار كردهاى و باز هم نگاهت به كاسهى ديگران است تا آنجا كه مجبور مىشوى با كسانى دوست شوى كه احتكار مىكنند و چشم به انبارت ندارند تا آنجا كه در بزمشان راه مىيابى و... تا آنجا كه از دست مىروى.
و اگر در اين آخرين پله يك قدم برداشتى، يك حركت كردى، قدرت گام دوم را به تو مىدهند تا آنجا كه مىتوانى دو لقمه و بيشتر و بيشتر بدهى و از تمامى انبارهايت بگذرى.
داستان انسان، داستان شكر و كفر است، در هر لحظه پيش مىبرد و يا عقب مىافتد. اين طور نيست كه خيال كنى در يك جا ايستادن، در همانجا ماندن است، كه ايستادن عقب گرد است و پايين رفتن.
👈آن زنده دل گفته بود آنها كه در نينوا حسين را كشتند، همانهايى بودند كه از يك لقمه نگذشتند. از يك چاى داغ نگذشتند، از اول و دوم نگذشتند تا آنجا كه نتوانستند از گندم رى هم بگذرند تا آنجا كه دستشان را هم با خون حسين شستند.
📚صراط، ص 92
💠✨💠✨💠✨💠✨💠✨💠
🆔 @besooyezohur