#پای_درس_استاد
☑️ آنهایی که #حسین را کشتند، همان هایی بودند که از یک لقمه نگذشته بودند...
🔶استاد علی صفایی حائری
داستان حركت انسان، داستان كفر و شكر است. «لَئِنْ شَكَرتُم لَازيدَنَّكُم»
مدام نوسان دارد. در هر مرحله اگر اقدام نكنى، افت مىكنى و مدام پايين مىآيى و اگر اقدام كردى پيش مىروى و جلو مىافتى.
تو كه فهميدى بايد از اين لقمهى چرب بگذرى. اگر توجيه كردى، تو در همين جا نمىمانى كه رفته رفته، بخل در تو سبز مىشود. با اينكه چند لقمه دارى، از بشقاب رفيقت برمىدارى تا آنجا كه يك انبار احتكار كردهاى و باز هم نگاهت به كاسهى ديگران است تا آنجا كه مجبور مىشوى با كسانى دوست شوى كه احتكار مىكنند و چشم به انبارت ندارند تا آنجا كه در بزمشان راه مىيابى و... تا آنجا كه از دست مىروى.
و اگر در اين آخرين پله يك قدم برداشتى، يك حركت كردى، قدرت گام دوم را به تو مىدهند تا آنجا كه مىتوانى دو لقمه و بيشتر و بيشتر بدهى و از تمامى انبارهايت بگذرى.
داستان انسان، داستان شكر و كفر است، در هر لحظه پيش مىبرد و يا عقب مىافتد. اين طور نيست كه خيال كنى در يك جا ايستادن، در همانجا ماندن است، كه ايستادن عقب گرد است و پايين رفتن.
👈آن زنده دل گفته بود آنها كه در نينوا حسين را كشتند، همانهايى بودند كه از يك لقمه نگذشتند. از يك چاى داغ نگذشتند، از اول و دوم نگذشتند تا آنجا كه نتوانستند از گندم رى هم بگذرند تا آنجا كه دستشان را هم با خون حسين شستند.
📚صراط، ص 92
💠✨💠✨💠✨💠✨💠✨💠
🆔 @besooyezohur
💠 #غلام_سیاه_امام_حسین(ع) ✨
🔸تو #آمریکا مراسم #روضه بود ...
شب اول یه #سیاهپوست هم اومد مراسم ...
🔹براش یه مترجم گذاشتیم ...
شبای بعد همین جور هی تعداد #سیاه_پوست ها زیاد میشد تا مجبور شدیم
یه جای دیگه رو هم برا مراسم بگیریم
🔸شب آخر 150 تا سیاه پوست گفتن که میخوان #شیعه بشن!
🔹پرسیدم برا چی میخواهین شیعه بشین؟!
همه نگاه کردن به سیاه پوستی که شب اول اومده بود روضه!
🔸ازش پرسیدم برا چی شیعه؟!!
گفت شب اول یه تیکه از روضه جوانی رو خوندی!!!
🔹 #غلام سیاه #امام_حسین ....
🔸همونی که وقتی #امام_حسین سر غلامش رو گذاشت رو پای خودش، غلام سه بار سرش رو انداخت و گفت جایی که سر علی اکبر بوده جای سر #غلام_سیاه نیست!!
🔹ولی امام حسین(ع) سرش رو گذاشت رو پاهاش و جوان شهید شد!!
من رفتم و گفتم بیاید که دینی رو پیدا کردم که توش #سیاه و #سفید فرقی نداره ...
#لبیک_یا_حسین #حب_الحسین_یجمعنا
🌳🍂🌳🍂🌳🍂🌳🍂🌳🍂🌳
🆔 @besooyezohur
#همراه_با_کاروان_حسینی
🌷باسم رب الحسین🌷
🔹گفت؛ کجایند خواهر زادگان ما!
🔸نیزه داران خیمه گاه، مقابل او به صف شدند.
🔹ناآرام و بیقرار، سواره از این سو به آن سو رفت و آنان را نهیب زد.
🔸گفت؛ به جنگ نیامده ام، به دنبال اهل قبیله ام هستم.
🔹عباس، عبدالله، عثمان، جعفر. با شما هستم.
🔸نیزه داران قدمی به جلو بر داشتند. سوار عقب کشید و دوباره فریاد کرد.
🔹گفت؛ پسران ام البنین! منم شمر بن ذی الجوشن، سپاه بنی امیه آمادۀ جنگ است.
🔸 عباس با تو هستم.
🔹عباس سکوت کرد.
🔸قافله سالار به عباس گفت؛ عباس! جوابش را بده اگر چه فاسق است.
🔹عباس حرکت کرد و نگاهها را با خود بُرد.
🔸عبدالله و عثمان و جعفر هم بدنبال او روان شدند.
🔹شمرگفت؛ از امیر عبیدالله برایتان امان نامه گرفته ام. خودتان را با حسین به کشتن ندهید.
🔸عباس گفت؛ پسران علی مرتضی در امان خدا و فرزند پیامبرند.
🔹گفت؛ حسین را رها کنید و با من بیایید. جوانی خود را به دم تیغ شمشیر ندهید.
🔸عباس گفت؛ در نهروان هم با تمسک به قرآن مقابل پدرم ایستادی. من پسر همان پدرم!
🔹 از اینجا دور شو که در جنگ با نفاق لحظه ای درنگ نمیکنم ... برو!
🔸شمر به غیض سر اسب گرداند و سوی اردوگاه بتاخت.
🔹به هیاهوی سپاه، یاران به میدان آمدند.
🔸ابن عوسجه گفت؛ چه مرگتان شده؟
🔹عمرسعد گفت؛ امیر عبیدالله فرمان داده یا بیعت با یزید، یا جنگ. انتخاب با خودتان.
🔸عباس گفت؛ بمانید تا از مولایم کسب تکلیف کنم.
🔹حبیب گفت؛ ای زادۀ کبر و کفر و نفاق! به جنگ با که آمده اید؟ علی اکبر که در خِلقت و خُلق شبیه ترین کس به رسول خداست؟ یا عباس که یادآور علی مرتضی است؟ به مقابلۀ زینب که زادۀ زهراست؟ یا قاسم که یادگار حسن مجتبی است؟ حسین را دیگر نمیگویم که نگین خِلقت و چشمۀ جوشان عالم است.
👈در میان شما کیست⁉️
🔸به کلام حبیب، گَرد مرگ بر سپاه پاشید و سکوت کردند.
🔹 عمرسعد گفت؛ در میان این هزاران نفر، کسی نیست که جوابی در خور به اینان دهد؟
🔸شمر گفت؛ هم کلامی با کسانی که به زبان علی سخن می گویند دیوانگی است.
🔹عباس از راه رسید.
🔸شمر گفت؛ رجزخوانی بس است. بگذارید ببینیم عباس چه دارد.
🔹عباس گفت؛ مولایم فرمود، امروز از جنگ دست بدارید تا امشب را به نماز و نیایش بپردازیم.
🔸عمرسعد نگاهی به اشراف و شمر کرد.
🔹گفت؛ تا فردا صبر میکنیم.
🔸شب هجوم کرده بود و سیاهی نور را بلعیده بود.
🔹و زمین تمام هستی خود را به تماشا در کربلا گِرد آورده بود.
🔸آسمان آکنده بود از ستارگان پُر فروغ، و ستارگان آسمان، در حسرت فروغ کاروانیان.
🔹و کربلا، چشم گشوده بود و در انتظار جوشش نور، به قافله سالار زُل زده بود.
🔸گفت؛ عزیزانم، برخیزید و شب را مرکب راهوار خود سازید، این قوم آهنگ مرا دارند و اگر مرا بِکُشند،آنان را با شما کاری نیست.
🔹برخیزید و به شهر و دیار خویش باز گردید.
🔸زنان بغض فرو خوردند و کاروانیان مات و مبهوت ماندند.
🔹عباس، برخاست، و شرارۀ نور از چشمان اش زبانه کشید.
🔸امشب شب عباس بود و جلوه، جلوۀ او.
🔹عباس گفت؛ شما بمانید و ما برویم؟! مولای من، تا واپسین نفس در کنارتان می مانم.
🔸زینب با خود زمزمه کرد.
✨گفت؛ وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها (۱)
🔹سوگند به ماه که در پی خورشید می رود.
🔸یاران بخود آمدند.
🔹حبیب بن مظاهر گفت؛ مگر عالم هستی چند حسین دارد که بتوان در رکابش جان باخت؟
🔸زُهیر بن قین گفت؛ به خدا قسم اگر هزاران بار کُشته و زنده شوم، باز جانم نثار تواست.
🔹مسلم بن عوسجه گفت؛ مولای من، فردا زمین و آسمان، تمامی حق را در مصاف تمامی باطل به تماشا می نشینند.
🔸یک به یک عهد و وفا را فریاد کردند،
حقارت و ذلت را به زیر کشیدند و انسان را در همیشۀ تاریخ ندا دادند،
🔹ای انسان، سکوت در برابر دشمن، صلح خواهی نیست!
🔸گفتند و آنچه در جوهرۀ وجودشان بود، از ضمیرشان زبانه کشید و کلامشان مُعطر از کلام مولا بود.
🔹و زنان در سکوت ماندند و در اندیشۀ رسالتی که پس از آن بر عهده دارند.
🔸قافله سالار، دست سوی آسمان بُرد و نور را به میهمانی یاران دعوت کرد.
🔹گفت؛ مشتاقان شهادت، منزل گاهتان را در اعلی علیین ببینید.
🔸دنیا به فغان آمد، با تمام توان فریاد کرد و آنان را سوی خود خواند،
🔹و آنان، محو وجه الله بودند و هیچ نشنیدند.
🔸قافله سالار گفت؛ عزیزانم، تکلیفتان در این دنیا رو به پایان است،
🔹به خدا قسم پس از آنچه بر ما جاری شود مکث خواهیم کرد، آنقدر که خدای تعالی بخواهد،
🔸و همو است که ما را رَجعت میدهد،به هنگامی که فرزندم مهدی، قائم آل محمّد ظاهر شود.
🔹قاسم، اندوهگین شد، لب گِزید و به سخن آمد.
🔸گفت؛ عمو جان من چه؟
🔹گفت؛ مرگ برای تو چگونه است؟
🔸گفت؛ شیرین تر از عسل!
🔹گفت؛ یادگار برادر، عمو به فدایت.
🔸شب بود و تاریک بود و سکوت.
🔹و کربلا به فروتنی، همۀ داشته های خود را به زیر پای یاران گسترده بود.
🔸و یاران، هر کس به حالی.
🔹یکی به رکوع، یکی به قیام، یکی به قنوت، آن یکی به سجود.
🔸و در دل تاریکی شب، نور را صدا می کردند.
🔹رباب، عبدالله را نوجامه ای پوشاند.
🔸گویی نمی دانست که فردا چه در انتظار اوست.
🔹و عباس، کمر محکم و شمشیر حمایل کرد و بتاخت، در نگهبانی از خیمه گاه.
و زینب، محو تماشای او.
🔸قافله سالار، دست بر پشت کمر قلاب کرد،و نگاه خود را به آسمان پُرستاره سپرد.
🔹گفت؛ آسمان پروردگارم در شب چه تماشایی است.
🔸 و زیر لب زمزمه کرد؛
🌥وَ الْفَجْرِ
سوگند به سپیده دم.
🌙وَ لَیالٍ عَشْرٍ
و به شبهای دهگانه.
🍃وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ
و به جفت و تاق.
💫وَ اللَّیْلِ إِذا یَسْرِ (۲)
و به شب، وقتی سپری شود.
سوره شمس . آیه ۲
سوره فجر . آیات ۱ تا ۴
📚قافله سالار
✍به روایت مجتبی فراورده
🌴🍂🌴🍂🌴🍂🌴🍂🌴🍂🌴
🆔 @besooyezohur
4_5778514330785939473.mp3
9.41M
🕋🏴
🏴تاسوعا و عاشورای حسینی تسلیت باد🏴
🚩اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم🚩
مظلوم یا سیدی یا ثارالله 🏴
نوحه فارسی عربی 🏴
میثم مطیعی🎤
🆔 @besooyezohur