فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایامنوببرتوراهیکه...!
#استـٰادپناهیان
•بسم الله الرحمان الرحیم•
📚|#نای_سوخته
❤️|#قسمت_هجدهم
آری! شاید مثل همیشه خوابیده بود و با صدای لرزان مادر لای چشمانش خسته اش را باز می کرد😞
لبخند ملیح همیشگی اش را به قلب شکسته مادر تقدیم می کرد😊 و ...
اما نه!
صبح سومین روز از فروردین۹۳همه چیز برای همیشه تمام شده بود😔😣
علی چشمانش را بسته بود و لباس سفید تنش حکایت از رفتن داشت😭😭
🌹شهید علی خلیلی؛ متولد۱۳۷۱ ؛ مهرشهادت۱۳۶۸؛ قطعه۲۴! اینها یعنی چه؟!🌹
مَرد دستش را در کشوی میز بُرد و مُهری بیرون آورد و با اطمینان و بی معطلی روی شناسنامه زد.💔
چشم های همه گرد شدبود😳😳
۱۳۶۸!سه سال پیش از تولد علی😳
سه بار به دنبال جای خالی،😞
دستگاه بود و بی خبری از همه جا و هر بار قطعه ۲۴را نشان داد😳💔😭
و مزارش هم کنار شهدان آن سال ها،۵۷، ۵۸😭
چه خبر بود؟ شاید به قول مادر اینها یعنی شهادت علی پیش از آمدنش امضاء شده بود😔💔
اصلا او برای این دنیا نبود، میهمانی بود که مادر آروز میکند ای کاش لایق میزبانی او بوده باشد... 😭
تلقین، سنگ ها، خاک و برای همیشه ....
😭😭😭
ادامه دارد....
#شهیدعلےخلیلی
•بسم الله الرحمان الرحیم•
📚|#نای_سوخته
❤️|#قسمت_نوزدهم
~فصل دوم: نقاهت دوم
-به به! عجب چای خوش رنگی ، عروست باید ازت یاد بگیره هاا.😄😉
مادر زیر چشمی نگاه تندی به علی کرد 😒
و با نیش خنده که چاشنی نگاهش کرد انگار همه حرف هایش را زد😏
گاهی که از کنار دانشکده پزشکی رد می شدند مادر را نگاه می کرد و چشمکی میزد😉
و با اشاره ای می گفت:
-حاج خانوم! دختر خوب نمیخوای !؟😄
-بیا بریم خجالت بکش😒
و به خنده ی علی و نگاه موزیانه ی او که از روی شیطنت بود ، چشم غره ای هم رفت😌😒😒
از ماجرای شب نیمه شعبان۱۳۹۰ دوسال و نیم گذشت بود😞 و علی خیلی ضعیف شده بود😔
خدا وکیلی به این راحتی ها نبود یک لوله شاید به سختی بتوان باور کرد نیم متر ، بله نیم متر توی شکم علی بود😭💔
امان از وقتی که اسید معده لوله را میخورد و مادر باید لوله را بیرون می کشید😭 و تمیز میکرد خیلی سخت بود😔😞
-اِ ! مادر بذار کارم رو بکنم ، حواسمو پرت نکن😕 فدای سرت بشم، زخم و زیلی می شی ها، بذار حواسم به کارم باشه.
ادامه دارد....
#شهیدعلےخلیلی
•بسم الله الرحمان الرحیم•
📚|#نای_سوخته
❤️|#قسمت_بیستم
انقدر درد داشت که نزدیک بود ناخواسته با دستش دست مادر را پس بزند😣💔
خودش را کنترل کرد و دوباره شوخی و حرف زدن را از سر گرفت😉😈
-تموم شد مادر، اینم از این ، خوبی پسرم؟!😊
-عالی ، دست شما درد نکنه.☺️😉
مادر وسایل را جمع و جور کرد و در کاسه استیل نسبتا بزرگی که مخصوص این کار بود، گذاشت و به طرف دستشویی رفت.😞
رفتن مادر فرصتی برای ناله و ابراز درد علی بود😣😔😖
و مادر که می دانست در پشت خنده های پسر چیست در حالی که دست هایش را به کنار دستشویی تکیه داده بود سعی می کرد بی صدا از ته دل گریه کند😣😭😭
ادامه دارد....
#شهیدعلےخلیلی
[• #تلنگرانــہ 🌸
هرگاه مایل به گنـاه بودے
این سه نڪته را فراموش مڪن :
⇦الله مےبینـد
⇦ملائڪ مےنویسد
⇦درهرحـال مـرگ مےآید..🌿
#حواسمونبهاعمالمونهست؟💔