انتظاریعنۍ...🚶🏾♂
یعنۍاینکهببینۍ👀
درجایگاهۍکههستۍ
باتوانایۍهایۍکهدارۍ چهکارۍازدستتبرمیادتابراۍامامزمانانجامبدۍ،
اینروبراۍهمیشهبهخاطربسپار؛
انتظارتوقفنیست...
حرکتۍروبہجلوست🤍
#امامزمان
یه روزم میاد که میگیم :
دنیای بدون صاحب الزمان رو یادته؟:))
#امام_زمان 🤍
#اللَّھُـمَعجِّـلْلِوَلیِڪَألْـفَـرَج
آقایبهجتگفتندخودامامرضــافرمودند:
کهممکننیست،
ممکننیست،
ممکننیست
کسیبهمنپناهبیاورد
ودستخالیبیرونبرود.!💛🥺
#یاامام_رضا
•.♥️🌿.•
چشممن خیره بہ عکس حرمت بندشده
با چہ حالے بنویسم ك دلم تنگشده..:))
#حسین_جانم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بھحسینمژدہدهید!
کہبهترینخواهردنیا
برایشآمدهاست:)🧡
#ولادتحضرتزینبمبارڪباد؛
t_swryh_dl_mn_pr_zdh_zynb.mp3
8.84M
سیده زینب⁶⁹ تَصَدُقت بشم میشه بطلبی بیایم دمشق تو صحنت دورت بگردیم✨
السلامعلیکِسیدہزینب🥺💚
#عمهجانم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗گامهای عاشقی💗
قسمت 2
لباسمو پوشیدم،چادرمو سرم گذاشتم رفتم داخل حیاط با دیدن رضا تپش قلب میگرفتم ،احساس میکردم کل صورتم از خجالت سرخ شده
رضا و امیر در حال شستن فرش بودن
- سلام
( رضا با دیدنم ایستاد و مثل همیشه روی لبش لبخند بود )
سلام خوبی؟
- مرسی
امیر: احوالپرسیتون تمام شد بسم الله شروع کنین با دیدن امیر که داشت روی فرش طی میکشید چشمم به شیلنگ آب خورد آروم از کنارش رد شدم شیلنگ آب و دستم گرفتم،شیر آب و آروم باز کردم رفتم سمت امیر از پشت شیلنگ و گذاشتم روی گردنش و امیر مثل ملخ از جاش پرید
- جلو نیایاااا سلاحت دست منه
امیر : اه لعنتی فراموش کردم
رضا هم با دیدنمون میخندید
شیلنگ آب و گرفتم سمتشو و دور حیاط میدویدیم
امیر : آیه ،یعنی دستم به اون شیلنگ برسه روزگارتو سیاه میکنم
- شتر در خواب بیند پنبه دانه
بعد از کلی دویدن آخر به خاطر داد و هوار مامان رفتیم سمت فرشا
منم از ترس اینکه امیر تلافی نکنه
شیلنگ و تو دست خودم گرفتم و مشغول شستن فرشا شدیم
امیرم مثل موش آبکشیده ،میلزید و زیر لب برام خط و نشون میکشید
صدای زنگ در حیاط اومد
امیر بلند شد بره سمت در که گفتم
- نمیخواد جناب عالی به کارت ادامه بده ،خودم در و باز میکنم
همونجور شیلنگ که توی دستم بود سمت دروازه رفتم و درو باز کردم
معصومه بود خواهر رضا
- سلام خوبی؟
معصومه: سلام ،صدای جیغتون تا اتاقم میاومد ،دارین چیکار میکنین ؟
- داریم به دستور مامان خانم فرش میشوریم
( یه دفعه به چشمای گرد شده معصومه نگاهی کردم)
- چیزی شده
معصومه: آ...آیه پشت سرت
( برگشتم پشت سرمو نگاه کردم ،که یه دفعه یه سطل آب و کف رو سرم خالی شد )
نویسنده: بانو فاطمه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗گام های عاشقی💗
قسمت اول
با حس یه چیزی روی صورتم چشمامو باز کردم
با دیدن امیر بالای سرم یه جیغ بنفشی کشیدم
امیر دستشو گذاشت روی دوتا گوشش
امیر : چته دیونه ،مگه جن دیدی ؟
- نمیری تو ،،تو خوده جنی،سکته کردم این چه قیافه ایه که درست کردی ؟
امیر : جدی ؟ ،پس از فردا همینجوری بیدارت میکنم تا زودتر از شرت خلاص شم
( بالش کنار دستمو پرت کردم سمتش ) : زبونت لال شه
امیر :پاشو ،پاشو ،باید بریم فرش بشوریم
-من خوابم میاد ،خودت برو زحمتش و بکش
امیر:نیای ،بد می بینیاااااا
-برو بابا
( دراز کشیدمو سرمو گذاشتم زیر پتو )
چند دقیقه بعد امیر پتومو کنار زد توی دستش که کف بود ،کفو مالید به صورتم
-وااااااییییی امیرررر میکشمت
حالا امیر بدو ،من بدو
امیر از در خونه رفت توی حیاط
منم یه جارو که دم در خونه بود و برداشتمو دنبالش کردم
امیر شیلنگ آب و باز کرد و گرفت سمت من
امیر: آیه بیای جلو ،آب بارونت میکنم
-من تو رو میکشم ،من پوستت و قلفتی میکنم
امیر: فعلن که سلاح اصلی دست منه
یه قدم رفتم سمتش که شیلنگ آب و گرفت سمت من، و جیغ کشیدم
مامان از داخل خونه اومد بیرون
مامان: چه خبرتونه
- مامان ببین پسرت ،چیکار کرده با من
( مامان با دیدن صورت کفیم ،خندید )
- میخندی مامان
مامان : ( یه کم لبخند شو محو کرد )عع امیر ،این چه کاری بود کردی
امیر : تقصیر خودشه ،بهش گفتم بیا بد میبینی
- یعنی دعا کن دستم بهت نرسه
صدای زنگ در اومد
امیر: رضاست ،اومده کمک
با شنیدن این حرف ،تن تن رفتم داخل خونه ،صورتمو شستم و از داخل پذیرایی ،پرده رو کنار زدم
دیدم امیر و رضا در حال شستن فرش هستن ،با دیدن رضا لبخندی به لبم اومد
مامان: به چی میخندی؟
- ها، هیچی
مامان : لباست و بپوش برو کمکشون
- باشه
نویسنده: بانو فاطمه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸