فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬کلیپ بسیار تاثیر گذار👌👌
🌺داستان زیبای #توبه جعفر بی دین!
به غیر از قسم امام حسین ع چیزی رو قبول نداشت... 😐
⭕️حتما ببینید، از دستش ندید👌
•
غرق شدن الزاماً به آب احتیاج ندارھ ؛
گاهی میشود غرق در این دنیای پوچ و
تو خالی شد . .
#خادم_ساخت
#شهیدانه
#چادرانه
↯🕊🖤↯
ࢪفاقٺ دو طرفست!
براے رفیق شہیدت چیڪار کردی ڪھ
توقع دارے برات معجزھ بسازھ؟؟؟
#رفیقروزایتنهایی
«🕊🖤»•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•
🖤 ⃟🕊| ⇢ #شهیدانہ
|☁️♥️|••
بہتوسلاممیدمدرموندردامے ...
بہتوسلاممیدمهمیشهباهامے ...
بہتوسلاممیدمبهتوکهآقامے ...
﴿ #محرم #امام_حسین ﴾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یااباعبدالله...🖤
دلم پر از شکایته😞
#استورے
‹🌿›
-
🌱[-اگر زنها این انقلاب
را نمیپذیرفتند
و بھ آن باور نداشتند
مطمئناََ انقلاب اسلامی واقع نمیشد-]🌱
-آسیدعلیآقاخامنهای -
-
‹🌵⸾🗝› #رهبرانہ
‹
♥-----------------------------♥
•
•
•
• تو در طلب راه
• گمنام شدی
• و من در طلب نـــــــام
گمراه
#خادم_ساخت
#شهیدانه
#استاد_پناهیان
#استغفار ڪنغمازدݪتمیره!!
اگراستغفارڪردۍوغمازدݪتنرفت،
یعنۍدارۍخاݪۍبندۍمیڪنۍ..(:
بگردگناهتوپیداڪنواعترافڪنبهش..
#معرفی_شهید
●نامونامخانوادگے:
⇦ابراهیممیرزایے
●نامپدر:
⇦محمدتقی
●تاریختولد:
⇦1333/09/07/ساوه
●سن:
⇦29 سـال
●تاریخشهادت:
1362/01/22/شرهانۍ
●شغل:
⇦کارگر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مولایم
حسین جانم:)
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
📚 #عشق_علوی_حب_فاطمی 💕
💠 #پارت1
✂️موضوع: با من ازدواج میکنید؟!
توی دانشگاه مشهور بود به اینکه نه به دختری نگاه می کنه و نه اینکه، تا مجبور بشه با دختری حرف می زنه ... هر چند، گاهی حرف های دیگه ای هم پشت سرش می زدن ... .
توی راهرو با دوست هام ایستاده بودیم و حرف می زدیم که اومد جلو و به اسم صدام کرد ... خانم همیلتون می تونم چند لحظه باهاتون صحبت کنم؟ ... .
کنجکاو شدم ... پسری که با هیچ دختری حرف نمی زد با من چه کار داشت؟ ... دنبالش راه افتادم و رفتیم توی حیاط دانشگاه ... بعد از چند لحظه این پا و اون پا کردن و رنگ به رنگ شدن؛ گفت: می خواستم ازتون درخواست ازدواج کنم؟ ... .
چنان شوک بهم وارد شد که حتی نمی تونستم پلک بزنم ... ما تا قبل از این، یک بار با هم برخورد مستقیم نداشتیم ... حتی حرف نزده بودیم ... حالا یه باره پیشنهاد ازدواج ... ؟ پیشنهاد احمقانه ای بود ... اما به خاطر حفظ شخصیت و ظاهرم سعی کردم خودم رو کنترل کنم و محترمانه بهش جواب رد بدم ... .
بادی به غبغب انداختم و گفتم: می دونم من زیباترین دختر دانشگاه هستم اما ... .
پرید وسط حرفم ... به خاطر این نیست ... .
در حالی که دل دل می زد و نفسش از ته چاه در میومد ... دستی به پیشانی خیس از عرق و سرخ شده اش کشیده و ادامه داد: دانشگاه به شدت من رو تحت فشار گذاشته که یا باید یکی از موارد پیشنهادی شون رو قبول کنم یا اینجا رو ترک کنم ... برای همین تصمیم به ازدواج گرفتم ... شما بین تمام دخترهای دانشگاه رفتار و شخصیت متفاوتی دارید ... رفتار و نوع لباس پوشیدن تون هم ... .
همین طور صحبتش رو ادامه می داد و من مثل آتشفشان در حال فوران و آتش زیر خاکستر بودم ... تا اینکه این جمله رو گفت: طبیعتا در مدت ازدواج هم خرج شما با منه ... .
دیگه نتونستم طاقت بیارم و با تمام قدرت خوابوندم زیر گوشش ... .
✨ #ادامه_دارد... 🌈
✍نویسنده👈 #فاطمه_اشرفی 🎈
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
📚 #عشق_علوی_حب_فاطمی 💕
💠 #پارت2
✂️موضوع : تا لحظه مرگ
تو با خودت چی فکر کردی که اومدی به زیباترین دختر دانشگاه که خیلی ها آرزو دارن فقط جواب سلام شون رو بدم؛ پیشنهاد میدی؟ ... من با پسرهایی که قدشون زیر 190 باشه و هیکل و تیپ و قیافه شون کمتر از تاپ ترین مدل های روز باشه اصلا حرف هم نمیزنم چه برسه ... .
از شدت عصبانیت نمی تونستم یه جا بایستم ... دو قدم می رفتم جلو، دو قدم برمی گشتم طرفش ... .
اون وقت تو ... تو پسره سیاه لاغر مردنی که به زور به 185 میرسی ... اومدی به من پیشنهاد میدی؟ ... به من میگه خرجت رو میدم ... تو غلط می کنی ... فکر کردی کی هستی؟ ... مگه من گدام؟ ... یه نگاه به لباس های مارکدار من بنداز ... یه لنگ کفش من از کل هیکل تو بیشتر می ارزه ... .
و در حالی که زیر لب غرغر می کردم و از عصبانیت سرخ شده بودم ازش دور شدم ... دوست هام دورم رو گرفتن و با هیجان ازم در مورد ماجرا می پرسیدن ... با عصبانیت و آب و تاب هر چه تمام تر داستان رو تعریف کردم ... .
هنوز آروم نشده بودم که مندلی با حالت خاصی گفت: اوه فکر کردم چی شده؟ بیچاره چیز بدی نگفته. کاملا مودبانه ازت خواستگاری کرده و شرایطی هم که گذاشته عالی بوده ... تو به خاطر زیبایی و ثروتت زیادی مغروری ... .
خدای من ... باورم نمی شد دوست چند ساله ام داشت این حرف ها رو می زد ... با عصبانیت کیفم رو برداشتم و گفتم: اگر اینقدر فوق العاده است خودت باهاش ازدواج کن ... بعد هم باهاش برو ایران، شتر سواری ... .
اومدم برم که گفت: مطمئنی پشیمون نمیشی؟ ... .
باورم نمی شد ... واقعا داشت به ازدواج با اون فکر می کرد ... داد زدم: تا لحظه مرگ ... و از اونجا زدم بیرون ... .
✨ #ادامه_دارد... 🌈
✍نویسنده👈 #فاطمه_اشرفی 🎈