eitaa logo
بېسېم چې
828 دنبال‌کننده
19هزار عکس
8.4هزار ویدیو
289 فایل
[بسم الله المھدې...] [سلام‌بر‌ېگانه‌مُنجې‌عـٰالم‌بشرېت..!🕊] {عشق یعنی استخوان و یک پلاک سال‌ها تنهای تنها زیر خاک..🥀} خرده‌ریزها⇦ https://eitaa.com/bisimt
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السلام علیک یا ابا صالح.. صبتون امام زمانی عج🍃
✨﷽✨ 🌸ارزشمندترین کار در ماه رجب؛ ✍اهتمام به نمازهای یومیه اهتمام به نمازهای یومیه؛ مهم تراز خواندن نماز شب. توجه به نمازهای یومیه و اهتمام به حال و حضور قلب در آن، مهم تر از هر عمل عبادی دیگر است. به تعبیر مرحوم شیخ حسنعلی نخودکی، اگر ابتدا نماز یومیه مان را درست کنیم، آن چنان تلألؤ و نورانیتی در زندگی انسان ایجاد می شود که انسان را برای نماز شب بیدار می کنند و خداوند باب توفیقات دیگر را برای او باز می نماید! . 💥مرحوم آیت الله بهجت از استادشان سید علی آقای قاضی نقل می نمود که:اگرکسی نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد، مرا لعن کند!» در وصیت نامه ی کوتاه آن مرد الهی نیز، اولین مطلبی که بدان دستور داده شده ، اهتمام به نماز است: «اما وصیت های دیگر، عمدهی آنها نماز است. نماز را بازاری نکنید، اول وقت به جا بیاورید، با خضوع و خشوع! اگر نماز را تحفظ کردید، همه چیزتان محفوظ می ماند، و تسبیح صدیقه ی کبری سلام الله علیها و آیت الکرسی در تعقیب نماز ترک نشود... 📚منبع کتاب ادب حضور اسرار ماه رجب
😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بېسېم چې
دعا یادت نره🙃💓💞
مشتی باش😊😎
💖حضرت محمد(ص): 🌙رجب را «ماه ريزانِ خدا» ناميدند؛ چون دراين ماه رحمت بر امّت من به شدّت فرو مى بارد.🌙 📚بحارالأنوارج۹۷ص۳۹ بیسیم چی ^-^
🌸حوری عزیزم!!! گفتم:"احمد! گلوله که خورد کنارت، چی شد؟" گفت:" یه لحظه فقط آتیش انفجارشو دیدم و بعد دیگه چیزی نفهمیدم". گفتم:" خب! گفت:" نمیدونم چه قدر گذشت که آروم چشمامو باز کردم؛ چشمام، تار تار می دید.فقط دیدم چند تاحوری دور و برم قدم می زنند. یادم اومد که جبهه بوده ام و حالا شهید شده ام. خوشحال شدم. می خواستم به حوری ها بگم بیایید کنارم؛ اماصدام در نمی اومد. تو دلم گفتم: خب، الحمدالله که ما هم شهید شدیم و یه دسته حوری نصیبمون شد. می خواستم چشمامو بیشتر باز کنم تا حوریا رو بهتر ببینم؛اما نمی شد. داشتم به شهید شدنم فکر می کردم که یکی از حوری ها اومد بالا سرم. خوشحال شدم. گفتم:حالا دستشو می گیرم و می گم حوری عزیزم! چرا خبری از ما نمی گیری؟! خدای ناکرده ما هم شهید شدیم!. بعد گفتم:"نه! اول می پرسم: تو بهشت که نباید بدن آدم درد کنه و بسوزه؛ پس چرا بدن من اینقدردرد می کنه؟! داشتم فکر می کردم که یه دفعه چیز تیزی رو فرو کرد توشکمم. صدام دراومد و جیغم همه جا رو پر کرد. چشمامو کاملا باز کردم دیدم پرستاره.خنده ام گرفت. گفت:" چرا می خندی؟". دوباره خندیدم و گفتم:" چیزی نیست و بعد کمی نگاشکردم و تو دلم گفتم: خوبه این حوری نیست با این قیافه اش؟!😂 بیسیم چی ^-^