eitaa logo
بېسېم چې
851 دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
8.3هزار ویدیو
289 فایل
[بسم الله المھدې...] [سلام‌بر‌ېگانه‌مُنجې‌عـٰالم‌بشرېت..!🕊] {عشق یعنی استخوان و یک پلاک سال‌ها تنهای تنها زیر خاک..🥀} خرده‌ریزها⇦ https://eitaa.com/bisimt
مشاهده در ایتا
دانلود
Fadaeian_Haftegi_980816_5.mp3
15.51M
🌺 🌺 🎶 سلام قبلگاه عاشقی 🎙 | 🌺 🌺 ╭┅─────────┅╮ @bi3imchi ╰┅─────────┅╯
😂 من چقدر خوشبختم😌😂 قبل از عملیات بود... داشتیم با هم تصمیم میگرفتیم اگر گیر افتادیم چطور توی بی سیم به همرزمامون خبر بدیم... ڪه تڪفیریا نفهمن... یهو سید ابراهیم (شهید صدرزاده) از فرمانده های تیپ فاطمیون بلند گفت: آقا اگر من پشت بی سیم گفتم همه چی آرومه من چقدر خوشبختم بدونید دهنم سرویس شده😑😂 ツ ╭┅─────────┅╮ @bi3imchi ╰┅─────────┅╯
پیام تبریک سید حسن نصر الله به رئیس جمهور منتخب ایران سید ابراهیم رئیسی به گزارش المیادین، سید حسن نصرالله، دبیرکل حزب الله در پیامی پیروزی ابراهیم رئیسی را در انتخابات ریاست جمهوری ایران، تبریک گفت. در پیام سید حسن نصرالله آمده است: این پیروزی بزرگ و اعتماد ملت بزرگ ایران به شما برای انتخابتان به عنوان رئیس جمهور را در این مرحله حساس از تاریخ ایران، تبریک می‌گویم. وی افزود: پیروزی شما امید ملت ایران و ملت‌های منطقه را برای آینده و توان مقابله با چالش‌ها زنده کرد. دبیر کل حزب الله لبنان همچنین گفت: نیرو‌های مقاومت و آزادگان به شما چشم امید دارند و شما را پشتیبان قدرتمندی در مقابله با تجاوزگران و مقاومت در برابر آن‌ها می‌دانند. دیروز دبیرکل حزب الله لبنان نیز پیروزی سید ابراهیم رئیسی در انتخابات ریاست جمهور  را در  حساب کاربری توییتر خود به شیوه‌ای متفاوت تبریک گفت. در این حساب با قراردادن تصاویری از دیدار‌های حجت الاسلام رئیسی با رهبر انقلاب، سید حسن نصرالله، آیت الله شیخ عیسی قاسم در یک قاب و نوشتن آیه «سلام علی ابراهیم» از نتیجه انتخابات ریاست‌جمهوری ایران استقبال کرد. ╭┅─────────┅╮ @bi3imchi ╰┅─────────┅╯
ای آستان قدس تو تنها پناه من 💚 ای چلچراغ چشم تو، خورشید راه من 💚 ای مظهر عنایت حق هشتمین امام 💚 ای خاک پاک مرقد تو بوسه گاه من💚   🎊 میلاد باسعادت امام رضا علیه السلام مبارک باد🌸 👈 🌺میزان مهر و لطف امام رضا عليه السلام ✍علامه طباطبايي جمله اي در مورد حضرت فرمودند كه حقاً نياز به يك كتاب شرح دارد! فرمودند: همه ائمه رئوفند؛ ولي رأفت امام رضا عليه السلام حسي است. همين كه وارد حرم ميشوي ميفهمي كه حضرت رئوف است! هركس حرم حضرت رضا (عليه السلام) مشرف ميشود، يقين بداند توي كاسه اش چيزي ميريزند... منتها وقتي رفتي، عرض حاجت و توسل كردي، منتظر باش آنها هرچه بريزند تو پياله! برحسب روايات معتبر: يك سلام به حضرت رضا (عليها لسلام) ثواب يك ميليون حج دارد! 📕کتاب نکته ها از گفته ها ╭┅─────────┅╮ @bi3imchi ╰┅─────────┅╯
Gholam Reza Sanatgar - Mishe Zamenam Beshi.mp3
5.59M
کمتر از آهو که نیستم 😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
00:00
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم🌹✨
❀🍃✿🍃❀🍃✿🍃❀🍃✿🍃❀ ✅ صبح خود را با سلام به چهارده معصوم (علیهم السلام) شروع کنیم ✨بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ✨ 🔹ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ(صل الله علیه و آله وسلم) 💠ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ(علیه السلام) 🔹ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ(سلام الله علیها) 💠ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ(علیه السلام) 🔹ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿد ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ(علیه السلام) 💠ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ(علیه السلام) 🔹ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ(علیه السلام) 💠ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ(علیه السلام) 🔹ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢ(علیه السلام) 💠ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ(علیه السلام) 🔹ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ(علیه السلام) 💠ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ(علیه السلام) 🔹ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ(علیه السلام) 💠السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) ✨یاخلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامُ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان... ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ✨ ❀🍃✿🍃❀🍃✿🍃❀ ✨*سلام و عرض ادب میکنیم خدمت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام* *✨ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِيعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ عَلیهِمَ السَّلام✨* 💠بهترین دعا فراموش نشود اِلهی 🔰یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد(صل‌ الله‌ علیه و آله وسلم) 🔰یا عالیُ بِحَقِّ علی(علیه السلام) 🔰یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه(سلام الله علیها) 🔰یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن(علیه السلام) 🔰یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن(علیه السلام) 🍃عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان عجل الله تعالی فرجه الشریف 🍃در پناه حضرت حق تقدیرتان آرام و سرشار از معنویت ... التماس دعای فرج وخیر ؛❀🍃✿🍃❀🍃✿🍃❀🍃✿🍃❀
نحوه خواندن نماز حاجت امام رضا (ع) امام رضا (ع) فرمودند: هرگاه دچار امر دشواری شدی دو رکعت نماز بخوان. در رکعت اول بعد از حمد آیه الکرسی در رکعت دوم بعد از حمد سوره قدر بعد از نماز قرآن را بر روی سر بگیر و بگو: «أَللَّهُمَّ بِحَقِّ مَنْ أَرْسَلْتَهُ إِلى خَلْقِکَ، وَ بِحَقِّ کُلِّ ایَةٍ فیهِ، وَ بِحَقِّ کُلِّ مَنْ‏ مَدَحْتَهُ فیهِ عَلَیْکَ، وَ بِحَقِّکَ عَلَیْهِ، وَ لا نَعْرِفُ أَحَداً أَعْرَفَ بِحَقِّکَ مِنْکَ» سپس ۱۰ مرتبه هر یک از [ذکر ‌]:/1)های زیر را بگو: «یا سَیِّدی یا اَللَّهُ» «بِحَقِّ مُحَمَّدٍ» «بِحَقِّ عَلِیٍّ» «بِحَقِّ فاطِمَةَ» «بِحَقِّ الْحَسَنِ» «بِحَقِّ الْحُسَیْنِ» «بِحَقِّ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ» «بِحَقِّ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ» «بِحَقِّ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ» «بِحَقِّ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ» «بِحَقِّ عَلِیّ ‏بْنِ مُوسى» «بِحَقِّ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ» «بِحَقِّ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ» «بِحَقِّ حَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ» «بِحَقِّ الْحُجَّةِ» اگر چنین کنی پیش از آن که از جایت برخیزی خداوند حاجتت را برآورده می‌کند 💠💠💠 عزيزان اين نماز خيلي مجربه و فردا روز زيارتي امام رضاست نيت كنيد.... التماس دعا 🙏 مهلت خواندن از اذان صبح فردا تا قبل از اذان مغرب
به تابستون خوش آمدید☀️☀️🌈🌈 میوه های تابستانی 🍏🍎🍌🍉🍇🍒🍑🍍🍅🥕🌽🥒
*مانتوهای پشت نویسی شده، وارد بازار شده است.* اڪثر مردم بدون اینڪه معنای این نوشته ها رو بدانند، آنها را پوشیده و در ڪوچه و بازار به خودنمایی مشغول میشوند. غافل از اینڪه روی مانتوی آنها مثلا نوشته *"sow" یعنی *"ماده خوڪ جوان"..!* چند نمونه از ڪلمات لاتین نوشته شده روی مانتوها: Vixen زن شرور Nude لخت Whore فاحشه Sow ماده خوڪ جوان Pig خوڪ Hussy زن گستاخ Vice گناه، فساد Chorus girl دختر رقاصه تو جمع Lusts شهوت، هوس Dram ظرف شراب Adulterer مرد زناڪار Eccentricity بي قاعدگي Adultery زنا، بي ديني Charm طلسم، فريفتن Base-born حرامزاده Bawdy زشت Mason فراماسوني Tippler ميگسار Atheist خدانشناس sister for sale خواهرفروش Take me مرا لمس ڪن *🔸نشر دهید تا هموطنان با آگاهی و دقت بیشتری نسبت به خرید اقدام ڪنند*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
{🍂°🧡} . تا ڪھ لب گفٺ: سَلامٌ عَلَی‌الَأرباب،حُســـــین(؏) یڪ نـفـس رفـٺ دلـم تا خـودِ بین الحرمیݩ♥🌿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ . …✋🏻🌸 ╭┅─────────┅╮ @bi3imchi ╰┅─────────┅╯
「📌🖇•••」 🌸 کاش‌میتونستم‌روبه‌روی‌آیینه‌ به‌قلبم‌اشاره‌‌کنم‌⁦♥️⁩ وبگم⁦🗣️⁩ -این‌قلب‌مصداق‌ِبارزِ . .🌙 ''القلب‌حرم‌الله''ست‌🌸 دِآخه‌‌مشتی..✋ خدا♥️این‌قلب‌رو‌داده‌تا‌با‌حب‌آقام‌حسین‌پُربشھ' نه‌حُب‌‌این‌و اون!👤👤 🖇📌¦➺ ╭┅─────────┅╮ @bi3imchi ╰┅─────────┅╯
‌‹🌸☔› 🎞 شب‌که‌دیر‌می‌اومد‌خونه‌در‌نمیزد . از‌روی‌دیوار‌میپرید‌تو‌حیاط ؛ و‌تا‌اذان‌صبح‌صبر‌می‌کرد،‌بعد به‌شیشه‌میزد ..! و‌همه‌را‌برای‌نماز‌بیدار‌میکرد .. بعد‌از‌شهادتش‌مادرم‌هر‌شب‌با صدای‌برخوردِ‌باد‌به‌شیشه می‌گفت : ابراهیم‌اومده :)💔🖐🏻 - 🌷. ╭┅─────────┅╮ @bi3imchi ╰┅─────────┅╯
••😇🌸 ||استادپناهیان‌:🌱 بچہ‌ها‌سابقہ‌نشون‌دادھ♥ برای‌تمنای‌شهادت‌نباید بہ‌سابقہ‌خودت‌نگاھ‌کنی!✨ راحت‌باش! مواظب‌باش‌شیطون😈 نگہ‌بهت‌تولیاقت‌نداری...! اللهم‌‌الرزقنا‌شهادٺ💔🖐🏻 ╭┅─────────┅╮ @bi3imchi ╰┅─────────┅╯
سلام ببخشید من این چند روز برام یه مشکلی پیش اومد و نتونستم ادامه رمان رو بزارم. امروز ۱۲ پارت به عنوان جبران می زارم.
به وقت رمان
❂◆◈○•--------﴾﷽﴿--------❂◆◈○• 💞 💞 💠قسمت در باز شد، کمیل سرش را بالا آورد، و با دیدن امیرعلی که با شرمندگی او را نگاه می کرد، سری تکان داد، ومشغول برسی پرونده شد. ــ سلام، بیا تو، چرا اونجا ایستادی؟ امیرعلی در را بست، و روی صندلی روبه روی میزکار کمیل نشست. ــ کمیل،شرمندم ــ برا چی؟ ــ دیشب.! کمیل اجازه نداد، حرفش را ادامه بده ــ هرچی بود برای دیشب بود،موضوع تموم شد دیگه ــ به مولا شرمندتم.، دیشب خونه پدر خانوم بودیم،گوشیم هم تو خونه مونده بود کمیل که می دانست، امیرعلی چقدر از این اتفاق ناراحت است، لبخند زد، و گفت: ــ شرمندگی برا چی آخه،مگه عمدا جواب ندادی؟امیر اومد کارا هم انجام شد. ــ آره پرونده رو ازش گرفتم ــ خب؟ امیرعلی پرونده را به سمت کمیل گرفت و گفت: ــ اونایی که اومدن دم در خونه مادربزرگت دو نفرن، روی موتور هم بودن، معلومه از ریختن این ماده شیمیایی فقط میخواستن همسرتو بترسونن، اما قضیه دعوا واقعی بوده، اونا هم از این موقعیت استفاده کردن، کمیل متفکر به پرونده خیره شده بود، امیرعلی آرام گفت: ــ کمیل میدونم به چی فکر میکنی،من مطمئنم این کارِ تیمور و آدماشه،والا کی میدونه تو مامور اطلاعاتی _چیز دیگه ای نیست؟ ــ نه ــ خب، خیلی ممنون با صدای گوشی، کمیل گوشی خود را از کتش بیرون آورد، چند تا عکس برایش ارسال شده بود، تا عکس ها را باز کرد، از شدت خشم و عصبانیت محکم مشتش را برروی میز کوبید، امیرعلی سریع از جایش بلند شد ،با نگرانی گفت: ــ چی شده کمیل؟ نگاهی به دستان مشت شده ی کمیل و چشمان به خون نشسته اش انداخت. ــ بگو چی شده کمیل کمیل بدون هیچ حرفی، گوشی را به طرف امیرعلی گرفت، و از جایش بلند شد، پنجره را باز کرد، و سرش را بیرون برد، احساس می کرد، کل وجودش در حال آتش گرفتن است. امیرعلی با دیدن عکس ها، چشم هایش را عصبی بست، دوباره صدای گوشی کمیل بلند شد، امیرعلی با دیدن شماره ناشناس گفت: ــ کمیل فک کنم خودشون باشن؟😠 کمیل به سمت گوشی خیز برداشت، ــ کمیل صبر کن، بزار ردیابی کنیم کمیل سری تکان داد، و منتظر امیرعلی بود،با (جواب بده) ی امیرعلی سریع دکمه اتصال را لمس کرد: ــ الو😡 ــ به به جناب پاسدار، سرگرد، اطلاعاتی، اخوی، برادر، چی بهت بگم دقیقا کمیل و شروع کرد بلند خندیدن ــ عکسا چطور بودن؟؟😈 ادامه دارد.. 💠نویسنده؛ بانو فاطمه امیری زاده ╭┅─────────┅╮ @bi3imchi ╰┅─────────┅╯
❂◆◈○•--------﴾﷽﴿--------❂◆◈○• 💞 💞 💠قسمت کمیل عصبی غرید: ــ خفه شو عوضی😡 ــ اوه آروم باش اخوی😈 ــ تیمور دعا کن دستم بهت نرسه ،باور کن تیکه تیکت میکنم ــ وای ترسیدم،یعنی اینقدر خاطر این خانم کوچولو رو میخوای، که اینطور عصبی شدی، اسمش چی بود؟ سمانه!درست گفتم؟ ــ اسمشو به زبونت نیار عوضی ــ آروم باش،راستی دیشب تونستی خانم کوچولوتو آروم کنی،بدبخت خیلی ترسیده بود کمیل فریاد زد: ــ میکشمت..... تیمور میکشمت تیمور بلند خندید و گفت : ــ نمیتونی،من چند قدم از تو جلوترم، بابت عکس ها هم نمیخواد از من تشکر کنی، میتونی از عکاس کوچولو تشکر کنی!😏😈 کمیل تا میخواست فریاد بزند، و او را تهدید کند،تیمور تماس را قطع کرد، نفس نفس می زد، صورتش داغ شده بود،امیرعلی سریع لیوان آبی را به طرفش گرفت. ــ نمیخوام ــ بخور،الان سکته میکنی کمیل لیوان را از دستش گرفت و نوشید. با صدای خشداری گفت: ــ از عکسا چی فهمیدی؟ ــ چیزی ندارن،فقط معلومه کسی که این عکس ها رو از همسرت گرفته، از اعضای خانه بوده،آخه همسرت یک جا به دوربین لبخند زده،اون عکسا هم برای محضره، پس غریبه ای تو محضر نبوده!! گوشی را به طرف کمیل گرفت و گفت: ــ حتما کسی از گوشی یکی از خانوادت برداشته کمیل زیرلب زمزمه کرد: ــ عکاس کوچولو....!عکاس کوچولو چشمانش را بست، و به آن شب و روز عقد برگشت،چیزهایی یادش آمد، که ای کاش هیچوقت یادش نمی آمد،باورش سخت بود، ــ کمیل داری به چی فکر میکنی؟ ــ اون روز همه از محضر بیرون اومدن فقط.. ــ نه.... کمیل غیر ممکنه😳 ــ امیرعلی خودشه،لعنتی خودشه😡 امیرعلی گیج روی صندلی نشست و زیر لب گفت: ــ خدای من😨 کمیل چنگی به کتش زد، و گوشی اش را برداشت،امیرعلی سریع ایستاد و جلویش ایستاد: ــ کجا داری میری ــ باید تکلیف این موضوعو مشخص کنم ــ نه کمیل الان نه ،بلاخره به خاطر... ــ خودشم بفهمه، زودتر از من اینکارو میکنه امیرعلی را کنار زد، و از اتاق بیرون رفت ادامه دارد.. 💠نویسنده؛ بانو فاطمه امیری زاده ╭┅─────────┅╮ @bi3imchi ╰┅─────────┅╯
❂◆◈○•--------﴾﷽﴿--------❂◆◈○• 💞 💞 💠قسمت ـــ صغری بس کن دیگه🤦‍♀😂 ــ اِ... صبر کن بقیشو برات تعریف کنم😂 ــ باور کن از بس خندیدم شکم درد گرفتم ــ بی لیاقتی دیگه ــ تو مگه کلاس نداشتی؟ ــ آره الان میرم،منتظرم میمونی باهم برگردیم ــ باشه میرم تو کافه منتظرت میمونم صغری بوسه ای بر گونه اش مینشاند. ــ عشقی به مولا😍 ــ برو دیگه😊 سمانه بعد از سفارش قهوه، روی یکی از صندلی ها می نشیند،به صفحه گوشی اش نگاهی می اندازد،چند پیام از دوستانش داشت، دوست داشت، با کمیل تماس بگیرد، اما نمیخواست، مزاحم کارش شود. گارسون قهوه را جلویش گذاشت، سمانه تشکری کرد،با روشن و خاموش شدن صفحه ی گوشی اش، نگاهی به آن انداخت، با دیدن اسم زندایی لبخندی زد و جواب داد: ــ به به زندایی جان اما صدای نگران و آشفته ی زهره لبخند را از روی لب های سمانه پاک کرد. _چی شده زندایی😟 ــ بچم😨 ــ برا ارش اتفاقی افتاده؟😥 ــ تازه کمیل اومد خونمون،خیلی عصبی بود، آرش داشت آماده می شد، تا بره دانشگاه، اما کمیل بدون هیچ حرفی دستشو گرفت انداخت تو ماشین، سمانه نگران پرسید: ــ کمیل اینکارو کرده؟😨 ــ آره زهره نالید و گفت: ــ سمانه یه زنگ بزن به کمیل ببین چی شده دارم از نگرانی میمیرم ــ چشم زندایی الان زنگ میزنم ــ خبرم کن ــ چشم سمانه سریع قطع کرد، و با دستان لرزان شماره کمیل را گرفت کمیل اولین تماس را رد کرد، اما سمانه آنقدر تماس گرفت، تا کمیل جواب داد: ــ چیه سمانه😠 عصبانیت و ناراحتی در صدایش کاملا مشهود بود ــ کمیل کجایی؟😥 ــ سرکار ــ کمیل باید باهات حرف بزنم ــ بعدا سمانه ــ جان من کمیل... کارم مهمه ــ باشه میام دنبالت ــ خودم میام، بگو کجا کمیل کلافه گفت: ــ یک ساعت دیگه بیا همون خونه ــ باشه خداحافظ ــ خداحافظ سریع از جایش بلند شد، بعد از حساب کردن،از دانشگاه بیرون رفت، و برای اولین تاکسی🚕 دست تکان داد ادامه دارد.. 💠نویسنده؛ بانو فاطمه امیری زاده ╭┅─────────┅╮ @bi3imchi ╰┅─────────┅╯