❂◆◈○•--------﴾﷽﴿--------❂◆◈○•
💞 #ݐلاڪ_ݐنـــــہان💞
💠قسمت #صدوسی_وشش
کمیل نگاهی به سمانه،
که در گوشه ای در خود جمع شده بود، انداخت.
سمانه گریه می کرد،
و هر از گاهی آرام زیر لب زمزمه می کرد! "دروغـــــه"😭
کمیل با دیدن جسم لرزان،
و چشمان سرخ سمانه، عصبی مشتی بر روی پایش کوبید،
از اینکه نمی توانست او را آرام کند، کلافه بود.
می دانست شوک بزرگی،
برای سمانه بود،اما نمی دانست چطور او را آرام کند،
می دانست باید قبل از این دیدار،
با او حرف زده می شد، و مقدمه ای برای او میگفتند،
اما سردار خیلی عجله داشت که سمانه به این خانه بیاید.
سمانه که هنوز از دیدن کمیل،
شوکه شده بود،دوباره ناباور به کمیل نگاه انداخت، اما با گره خوردن نگاهشان، سریع سرش را پایین انداخت!
کمیل عزمش را جزم کرد؛
یک قدمی به سمانه نزدیک شد، و جلویش زانو زد،
دست سمانه را گرفت، که سمانه با وحشت دستش را از دست کمیل بیرون اورد، و نالید:
ــ به من دست نزن
ــ سمانه،خانومی، من کمیلم،چرا با من اینهو غریبه رفتار میکنی!
سمانه با گریه لب زد:
ــ تو... تو کمیل نیستی، تو مرده بودی، کمیلم رفته!
میم مالکیتی که سمانه،
در کنار نامش چسبانده بود،لبخندی بر لبانش نشاند،آرام شد. و گفت:
ــ زندم باور کن زندم، مجبور بودم برم، به خاطر این مملکت به خاطر تو ،خودم باید این چهارسال میرفتم ، سخت بود برام اما من باید میرفتم، سمانه باورم کن.
نگاهی به سمانه که با چشمان سرخ،
به او خیره شده بود،انداخت
دستان سردش را در دست گرفت،
وقتی دید سمانه واکنشی نشان نداد، دستانش را بالا آورد، و دو طرف صورت خودش گذاشت.
ـــ حس میکنی،این منم کمیل،اینجوری غریبانه نگام نکن سمانه،داغونم میکنی
سمانه که کم کم از شوک بیرون امد، و با گریه نالید:
ــ پس چرا رفتی چرا؟😭چرا نگفتی زنده ای؟؟؟ 😭
ــ ماموریت بود،باید میرفتم،میترسیدم!نمیتونستم بهت بگم،چون نباید میدونستی
سمانه که اوضاعش جوری بود،
که نمیتوانست نگرانی و دلایل کمیل را درک کند، همه ی کارهای کمیل را پای خودخواه بودنش گذاشت.
با عصبانیت دستانش را،
از صورت کمیل جدا کرد، و کمیل را پس زد،از جایش بلند شد، و فریاد زد:
ــ چرا اینقدر خودخواهی؟چرا.؟؟ به خاطر کار و هدفت منو از بین بردی؟
ضربه ای بر قلبش زد و پر درد فریاد زد؛
ــ قلبمو سوزوندی،چهارسال زندگیو برام جهنم کردی؟چرااا؟؟؟😠😭
کمیل با چشمان سرخ،
به بی قراری و فریادهای سمانه خیره شده بود، با هر فریاد سمانه و بازگو کردن دردهایش، کمیل احساس می کرد، خنجری در قلبش فرو می رفت.
ــ خاله شکست،گریه کرد،ضجه زد،برای چی؟ همه ی این چهارسال دروغ بود؟
عصبی و ناباور خندید!!
ـــ این نمایش مسخره رو تموم کن،تو کمیل نیستی ، کمیل خودخواه نبود!!!
ادامه دارد..
💠نویسنده؛ بانو فاطمه امیری زاده
╭┅─────────┅╮
@bi3imchi
╰┅─────────┅╯
☆∞🦋∞☆
هـــــم خودشان #خاڪے بودند
وهم لباس هـــــایشان...
ڪافے بـــــود بـــــاران ببارد
تا عطـــــرشان در ســـــنگرها بپیچد!
#روایتـــــ_عشق
╭┅─────────┅╮
@bi3imchi
╰┅─────────┅╯
*سوالاتی که حرص آدمو درمیاره:
* 🙄😡🧐
1- از حموم اومدی حوله دورته ، میپرسن : حموم بودی ؟
نه حوله پیچیدم دورم برم مکه لبیک بگم 😂😂
2- صبح از خواب بیدار شدی ، میپرسن : بیدار شدی ؟!
نه مشکل روحی دارم توخواب راه میرم 😂😂
3-دارم تاریخ انقضای روی تن ماهی رونگاه میکنم ، فروشنده میگه : داری تاریخ انقضاشو میبینی ؟!
گفتم نه میخوام ببینم تولد ماهیه کیه واسش اکواریوم بخرم 😂😂
.
4-یارو معتاده کنارخیابون نشسته کله اش چسبیده کف اسفالت ، دوستم میگه معتاده ؟!
میگم نه ژیمناستیک کاره داره انعطاف بدنیشو به رخ ملت میکشه... 😂😂😂
5-به دوستم میگم تب کردم... ! میگه : مریض شدی ؟!!!
میگم نه دمای بدنمو بردم بالا ببینم فَنش کارمیکنه یا نه 😂😂😂
6- صف نونوایی بودم یارو اومد، گفت: ببخشید صفه؟ منم گفتم: نه دیوار دفاعی بستیم شاطر میخواد کاشته بزنه
🇮🇷
7- رفتم داروخانه عصا بگیرم
میگه عصا برای راه رفتن میخوای ؟
گفتم نه ،
حضرت موسی کلاسای تبدیل اژدها گذاشته دارم میرم سرکلاس...😂😂
8- امروز ۵۰ متر دنبال تاکسی دویدم
بعد راننده نگه داشت گفت میخوای سوار بشی ؟؟😳
گفتم نه داداش فقط میخواستم که سفر خوشی رو برات آرزو کنم !😂😂
۹- بچه تازه به دنیا اومده، ازبیمارستان اوردیم خونه خوابیده
فامیلمون اومده میگه اخیییی خوابه؟؟
میگم نه زدیمش تو شارژ، دکتر گفته ۷، ۸ ساعت اول خوب بذارین شارژ بشه😂😂😆😆
😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁
بفرست بره دوستات تا اون ها هم کمی بخندن
➖➖➖➖➖➖
شاد باشید☺️
🍃🌷🍃یاعلی
╭┅─────────┅╮
@bi3imchi
╰┅─────────┅╯
عشقنــ♥️ـد
آن عـــــاشقانـی که
خواستند #گـــــمنام بـمانند
و پلاکــ🏷ــشان را از گردنشان کندند
امـ⚡️ـا
عکس #امـام را
از سینــه نکـــــندند❌
#صبحتون_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
╭┅─────────┅╮
@bi3imchi
╰┅─────────┅╯
💢آثار عفاف و حجاب
🔸جلب رضایت خدا؛
🔸 آرامش روانی؛
🔸کم شدن بی بند و باری؛
🔸 آرامش فردی و اجتماعی؛
🔸 تقویت تمرکز؛
🔸 تحکیم بنیان خانواده؛
🔸 کاهش خیانت و نا امنی؛
🔸 شکر نعمت زیبایی.
📎 #خانواده_سبک_زندگی
📎 #مهارتهای_فردی
📎 #حجاب
╭┅─────────┅╮
@bi3imchi
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهدا شرمنده ایم 😔🥀
# شهدا زنده اند 😔🥀
╭┅─────────┅╮
@bi3imchi
╰┅─────────┅╯