eitaa logo
🌷بی بی رقیه سلام الله علیها 🌷 🌺 هیئت حضرت بی بی رقیه س🌺
116 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
129 فایل
ارتباط با ادمین https://eitaa.com/Najar110
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁قاصدک دید که عمه خانم به‌طرف عروس خانم که حالا مادر نوزاد نورانی❤️ بود، رفت و بر او سلام کرد و کنارش نشست و گفت: تو بانوی من و بانوی همه ما هستی!😍 قاصدک بسیار خوشحال شد، چون اولین قاصدکی بود که این خبر را شنید و در دنیای قاصدک‌ها، کسی که اولین خبر را داشته باشد، خیلی مهم است. البته خیلی‌ها از قبل شنیده بودند که قرار است در این خانه بچه‌ای به دنیا بیاید که همه چشم‌ها منتظر او هستند و حتی این خبر به گوش آدم‌های بدجنس هم رسیده بود. به همین خاطر به آن خانه سر می‌زدند که اگر خانمی نشانه بچه‌دار شدن را دارد، او را از بین ببرند؛ اما خداوند کاری کرد که معلوم نباشد که مادر  نوزاد نورانی چه کسی است. قاصدک‌ها هم شب‌ها می‌خوابند، اما آن شب، قاصدک تا به صبح نخوابید، از بس خبری که شنیده بود مهم بود، آن خبر این بود که امشب در این خانه، آخرین نوزاد نورانی به دنیا می‌آید. قاصدک کنار عمه خانم بود، او را دید که نماز📿 خواند و افطار🥛 کرد و بعد آرام در بستر خود خوابید. نیمه‌های شب، عمه خانم از خواب بلند شد و نماز خواند، اما خیلی نگران بود، چون مادر نوزاد در خواب بود، اما بعد از لحظاتی مادر نورانی بلند شد و نماز خواند و دوباره خوابید.😇 قاصدک به آسمان نگاه کرد، نزدیکی‌های صبح بود که پدر صدا زد «عمه جان تولد نزدیک است!»😍 عمه خانم، مادر نورانی را در آغوش گرفت و او را دلداری داد. قاصدک از این‌که اولین قاصدکی بود که صدای آن نوزاد نورانی را می‌شنید، بسیار خوشحال بود، نوزادی که در سجده بود.😘 عمه خانم نوزاد را در اغوش کشید ، چ نوزاد تمیز و زیبایی❣❣
🍃قاصدک با خودش فکر می‌کرد چه خبر خوشی را از فردا برای تمام قاصدک‌های دنیا دارد.😍 پدر صدا زد: عمه جان، پسرم را نزد من بیاور😘 پدر گفت: پسرم سخن بگو.🗣 قاصدک شنید که پسر، لب به سخن گشود و گفت:…. قاصدک‌ها وقتی به هم می‌رسند و جمعشان جمع می‌شود، برای همدیگر حکایت‌های شنیدنی تعریف می‌کنند و اصلاً قاصدک یعنی همین.😄 🍃قاصدک در جمع قاصدک‌ها، تولد نوزاد نورانی👶 را به آن‌ها خبر داد و همه آن‌ها خوشحال شدند و از قاصدک به خاطر این‌که خبر به این مهمی را برای آن‌ها آورده بود، تشکر کرد. 🍁یکی از قاصدک‌ها از حکایت‌های قاصدک‌های زمان‌های خیلی دور تعریف کرد؛ از مرد مغروری که خود را خدای مردم می‌دانست و مردم فقیر و بیچاره را خیلی اذیت می‌کرد.😑 ⛔️آن مرد مغرور شنید که می‌گویند در آینده‌ای نزدیک پسربچه‌ای👦 به دنیا می‌آید که وقتی بزرگ شد او را نابود می‌کند، به همین خاطر دستور داد هر پسربچه‌ای را که به دنیا می‌آید بکشند.😒 قاصدک‌های آن زمان خیلی ناراحت شدند،😢 چون همین نوزادهای پسر بودند که وقتی بزرگ می‌شدند به صحرا می‌آمدند و قاصدک‌ها را جمع می‌کردند و برای بازی به شهر می‌آوردند و قاصدک‌ها در دست بچه‌ها حسابی تفریح می‌کردند.😌 💯اما قاصدک‌ها موقعی خوشحال شدند که صدای پسربچه‌ای را در شهر شنیدند. وقتی به‌طرف صدا رفتند، خیلی تعجب کردند، بله درست بود، پسربچه‌ای زیبا متولدشده بود و مأموران ستمگر متوجه آن نشده بودند.😉 آن پسربچه زيبا بعد که بزرگ شد، پیامبر خوب خدا شد و مردم را از دست ستمگران و آدم‌های بدجنس نجات داد👌
یک روز که خواب🌊 بودم، خورشید خانم 🌞با شوق و ذوق من رو صدا زد: دریا 📣📣 دریا📣📣 از خواب پریدم. گفتم: چه شده⁉️ خورشید خانم اتفاقی افتاده⁉️ خورشید خانم🌞 گفت: بله، خبر خبر، آماده‌ای بشنوی. با تعجب گفتم: چه شده⁉️ گفت: امروز محمد مهربان☀️ و عمویش جناب ابوطالب ☀️دارند به اینجا می‌آیند. شوکه شدم. نمی‌دانستم که چکار کنم. فقط بالا و پایین پریدم و گفتم: هورااااااااااا🌊 یعنی من دارم به آرزویم می‌رسم. خدایا شکرت🙏 از طرفی من در جایی بودم که مردمش خیلی نادان بودند. آنها بت‌های بی جان را می‌پرستیدند. فرزندان و خانواده‌ی خود را برای بت‌ها قربانی می‌کردند. آن روز که حضرت محمد مهربان☀️ به سرزمین ما آمد، مردم چند نفر را برای قربانی لبه‌ی من گذاشته بودند. آنجا بت بزرگ را قرار داده بودند. قربانیان را کنار بت بزرگ نشانده بودند. من چشمم به راه بود. ناگهان دیدم که مردی از دور می‌آید. دقت کردم. یکدفعه خورشید خانم🌞 گفت: دریاجان🌊 حضرت محمد آمد. خیلی خوشحال شدم و از خوشحالی بالا و پایین پریدم🌊💦💦 محمد مهربان نزدیک‌تر شد. دید که قربانیان کنار بت هستند. به دست و پای آنها طناب بسته شده است. او طناب‌ها را باز کرد. بعد نگاهی به من انداخت. به من فرمود: به امر خدا شدیدتر شوم و بت بزرگ آن مردم را بشکنم. با اشاره‌ی محمد☀️ خروشان شدم. بت شکست ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تکنیک های ارتباط با نوجوانان ✅ با هم غذا بخورید. سعی کنید همگی موقع غذاخوردن لپ‌تاپ و موبایلتان را کنار بگذارید و دست‌کم چند بار در هفته با هم به غذاخوردن و صحبت‌کردن بپردازید. اگر نمی‌توانید با هم غذا بخورید، بنشینید یک لیوان چای بخورید و حرف بزنید.«موضوع مهم درباره رسانه‌های اجتماعی این نیست که نوجوانان وقتی در آنها هستند چه کارهایی می‌کنند، بلکه مهم این است که وقتی در آنها هستند چه کارهایی نمی‌کنند. و آن شامل وقتی هم می‌شود که صرف گفتگو با پدرومادر و خواهروبرادر خود نمی‌کنند؛ کاری که لازم است انجام دهند.» ✅با رسانه‌های آنها همراه شوید. خودتان را با دنیای آنها تنظیم کنید و درباره‌اش سوال کنید. ✅به تماشای فیلمی به‌انتخاب آنها بروید. وب‌سایت‌هایی را بگردید که آنها می‌بینند، کنارشان بنشینید و با هم برنامه تلویزیونی موردعلاقه‌شان را ببینید. نکته مهم به‌دست‌ آوردن درکی است از تصاویر، برنامه‌ها و رسانه‌هایی که می‌بینند تا بتوانید با آنها وارد گفتگو شوید. خود گفتگوست که مهم است .مراقب باشید از کنار آنچه مصرف و دریافت می‌کنند به‌سادگی نگذرید. از ایشان بخواهید به پیام‌هایی فکر کنند که در پشت چیزهایی است که تماشا می‌کنند.
📜 و 🌷 (ع) 🔶 رئیس مذهب شیعه 🔷نام:جعفر(ع) 🔷لقب:صادق(ع) 🔷کنیه:ابوعبدالله(ع) 🔷نام پدر:محمد(ع) 🔷نام مادر:ام فروه 🔴تاریخ ولادت:17 ربیع الاول 🔴سال ولادت:83 قمری 🔴محل ولادت:مدینه منوره 🔴مدت امامت:34 سال 🔴مدت عمر شریف:65 سال ⚫️تاریخ شهادت:25 شوال ⚫️سال شهادت:148 هجری ⚫️محل شهادت:مدینه ⚫️سبب شهادت:مسمومیت به دستور منصور دوانیقی ⚫️محل دفن:قبرستان بقیع ◼️نام قاتل:منصور دوانیقی 🔶تعداد فرزندان:7 پسر و 3 دختر 🔶خلیفه زمان ولادت:ولید بن عبد الملک 🔶خلیفه زمان شهادت:منصور دوانیقی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💝خورشید عشق را، ره شام و زوال نیست 🎊🎉🎈 💝بر هر دلی که تافت، در آن دل ضلال نیست 🎈🎉🎊 💝در آسمان دلبری و آستان عشق 🎊🎉🎈 💝نور جمال دلبر ما را مثال نیست 🎉🎊🎈 💝هر دم چو مهر نور فشاند به خاطرم 🎈🎊🎉 💝تا شوق اوست، جان و دلم را ملال نیست 🎈🎊🎉 💝با نام احمد است که دل زنده می‌شود 🎊🎉🎈 💝دل را بیازمای که کاری محال نیست 🎈🎊🎉 💝💝خجسته میلاد پیامبر اکرم (ص) و امام جعفر صادق (ع) برهمه شما خوبان مبارڪ😘😘😍😍😍
🌿قاصدک فردا که به اتاق نوزاد نورانی👶 آمد، دید عمه خانم نزد پدر آمد و سلام🤚 کرد، داخل اتاق شد اما هرچه نگاه کرد و هرچه گشت، نوزاد نورانی👶 را پیدا نکرد🙄 ♨️ به همین خاطر به پدر گفت: برای نوزاد نورانی اتفاقی افتاده است😧 ✨پدر گفت: عمه جان، او را به خدایی سپردم که مادر موسی (ع)، موسی (ع) را به او سپرد.💫 🌾قاصدک‌ها می‌گویند: موقعی که موسی (ع) به دنیا آمد، مادرش از این می‌ترسید که دشمنان و آن مرد مغرور👹 که خود را خدا می‌دانست،😵 او را اذیت کند؛ به همین خاطر مادر موسی (ع) موسی (ع) را که نوزادی👶 چندروزه بود، به‌فرمان خدا داخل صندوقی📦 قرار داد و او را بر روی آب رودخانه🌊 گذاشت و او را به خدا سپرد.👌 👮‍♀سربازان آن مرد که ادعای خدایی می‌کردند صندوق📦 را از آب🌊 گرفتند و خواستند که فرزند داخل آن را بکشند😧. ولی همسر آن مرد که ادعای خدایی می‌کرد، زن باایمان و خوبی بود😇به همین خاطر نگذاشت او را اذیت کنند و او را به قصر🏰 برد. آن نوزاد👶 شروع به گریه 😭کرد و از هیچ زنی شیر نمی‌خورد😢 تا این‌که مادر موسی به‌طور ناشناس😎 آمد و به کودک شیر داد 🤱و بعدازآن هرروز به قصر می‌آمد و به نوزاد شیر می‌داد.😊 🍀قاصدک خیلی ناراحت 😪بود، دوست داشت هر روز ان نوزاد👶 نورانی و زیبا❣ را ببینید ، ولی او را پیدا نمیکرد، تا اینکه چند روز گذشت...
این را می‌دانستم که مردم آن شهر خیلی وقت است که غذای خوبی نخوردند. حضرت محمد مهربان☀️دست‌هاشون را به آسمان بلند کردند. دعا کردند تا برکت به سمت آن مردم سرازیر شوند. بعد به من اشاره کرد. بی‌اختیار هر چی ماهی🐬🦈🐟🐠 درون من بود به طرف او آمد. همه به طرف خشکی پرتاب شدند. مردم شهر شروع به جمع کردن ماهی‌ها کردند. قدم‌های حضرت محمد مهربان☀️ برای آنها برکت آورد. خیلی از آنها به او و خدای مهربان ایمان آوردند و دیگه بت‌های بی‌جان را نپرستیدند.آن مردم در کنار حضرت محمد مهربان، به شادی پرداختند.☺️ پایان 🌿بچه ها جون دیدید که پیامبر چقدر مهربون بودن 😍 امام زمان علیه السلام هم که فرزند پیامبر هستن مثل ایشون خیلیییییی مهربونن☺️ پس بیاین هر روز برای سلامتی و ظهور ایشون دعا کنیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا