#قسمت_شانزدهم
طوقی🕊 کبوتر همسفر اسرای کربلا
....🕊براتون گفتم، در اون شهر فرشته ها✨
رو دیدم که برای امام حسین(علیه السلام) ☀️ عزاداری می کردند. فقط من و اسرا آنها را می دیدیم.
ما هم همراه آنها عزاداری کردیم🏴 بعد از مدتی کاروان را به سمت شهر دیگری حرکت دادند. 🕊من هم از بالای سرشان پرواز میکردم. رفتیم و رفتیم تا به شهری به نام لَبنا رسیدیم.
لشکریان ابنزیاد ستمگر👺 میخواستند وارد این شهر شوند. اما مردم شهر که امام حسین(علیهالسلام)☀️ را خیلی دوست داشتند، اجازه ندادند که قاتلان امامشان به شهر وارد شوند. آنها همه با هم بر پیامبر مهربان☀️ و امام علی(علیهالسلام)☀️ صلوات فرستادند.
همه یکصدا گفتند:
ای یزید👺 ای ابنزیاد👹 و ای لشکریان ابنزیاد👿 لعنت خدا بر شما باد.
لشکریان ستمگر و آدم های بد👺 تا این را شنیدند، حمله کردند و از خانههای مردم🏚 دزدی کردند و خانههای مردم را خراب کردند. اما مردم همچنان بر پیامبر خدا☀️ و امام علی(علیهالسلام)☀️ صلوات میفرستادند.
بعد از آن آدمهای ستمگر که یکی از آنها شمر سیاهدل👺 بود، خانوادهی پیامبر مهربان☀️ را شهر به شهر بردند و من هم همراه آنها حرکت میکردم.
دلم برای رقیه سه ساله☀️ می سوخت. او نور دیده بابا حسینش☀️ بود. همیشه بابا حسین مهربانش☀️ او را روی دوشش می گذاشت و با او بازی می کرد. اما آدم های ظالم و ستمگر👺 به این دختر کوچک هم رحم نمی کردند...
#والدین_بخوانند
کارهایی که باعث میشه کودک به شما حس بدی داشته باشه
1- وقتی ناتوانی هاش رو به رخش میکشی
( کاهش اعتماد به نفس)
2-وقتی پشت سرش داری با کسی صحبت می کنی
(کاهش اعتماد به شما)
3-وقتی تهدیدش می کنی و می ترسونیش
(افزایش اضطراب)
4-وقتی در جمع تحقیرش می کنی
(کاهش عزت نفس)
5-وقتی داری با یک کودک دیگه مقایسه اش می کنی
( کاهش خودباوری)
6-وقتی داری رازی که بین شما و خودش داره را به کسی می گی
(کاهش اعتماد و امنیت به شما)
7-وقتی تنبیه بدنی می کنی
(افزایش کینه و دشمنی)
🍃🍎🍃🍎🍃
#قسمت_هفدهم
طوقی کبوتر همسفر اسرای کربلا
....🕊 تا به حال همچنین سفر غمگینی نداشتم😔 دوستان خوبم، مردم بی وفا به خانواده پیامبر مهربان☀️ که حتی از پدر هم براشون بیشتر زحمت کشیده بود، رحم نکردند. خانواده ای که هر کسی مشکلی داشت، سراغ آنها می آمد. آنها برایش دعا🤲 می کردند و از خدا می خواستند که مشکلشان را حل کند. خدا هم مشکل آنها را حل می کرد.
ما در این سفر شهرها را یکی پس از دیگری گذشتیم. به شهر پر بلای شام رسیدیم. اول ماه صفر بود. مردم بی وفا به پشت بام ها رفته بودند. می خواستند اسرایی☀️ که طناب و زنجیر بهشان بسته بودند را ببینند. یزید که لعنت خدا بر او باد را دیدم.
اسرا☀️ را جلوی یزید ملعون👺 نگه داشتند. حضرت زین العابدین، امام سجاد مهربان☀️ به یزید سنگدل👺 فرمودند:
ای یزید، اگر پیامبر مهربان☀️ ما را ببیند، چه جوابی به او می دهی❓
یکی از دختران امام حسین(علیه السلام)☀️ فرمود: ای یزید👺 آیا دختران پیامبر مهربان☀️ باید اسیر شوند؟
با شنیدن این سخن، مردم شام را دیدم که شروع به گریه کردند. یزید ترسید. برای همین هم دستان امام سجاد مهربان☀️ را باز کرد.
ای یزید👺 ما امانت های پیامبر مهربان☀️ در بین شما هستیم.
یزید ملعون را دیدم که👺 عصبانی شد.
عمه مهربان☀️ حضرت زینب(سلام الله علیها) فرمودند: ای یزید ستمگر، تو مسلمان نیستی. تو پیامبر مهربان را قبول نداری. وگرنه به خانواده اش ظلم نمی کردی.
تو فقط زورگو هستی. اما ای یزید👺 ما از زورگویان نمی ترسیم.
یزید را دیدم که ترسید و ساکت شد...
واقعا هم همین طور بود. من می دیدم که عمه مهربان☀️ و امام سجاد(علیه السلام)☀️ با شجاعت حرفشان را زدند و جلوی زورگویی های یزید ایستادند...
#ادامه_دارد...
#داستان_های_شگفت_انگیز_از_کودکی_امام_زمان
✨شوق دیدار_۵✨
#قسمت_پنجم
اما قبل از آن که احمد چیزی بپرسد، امام عسکری علیه السلام✨ رو به احمدکرد وگفت: ای احمد ! از زمانی که خداوند انسان را آفریده همیشه از طرف خدا در روی زمین 🌎 فرستادگان و کسانی که مردم را راهنمایی و هدایت کنند وجود داشته و تا قیامت نیز چنین خواهد بود و زمین از فرستاده و حجت خدا خالی نخواهد شد. احمد تا این کلمات را از امام عسکری علیه السلام ✨ شنید👂 پرسیدن برایش راحت شد و به خود جرأت داد و پرسید: ای پسر رسول خدا امام و جانشین پس از شما کیست؟ امام عسکری علیه السلام ✨ بدون این که جوابی بدهند با عجله به درون اتاق🚪 رفتند.
احمد خیلی تعجب😳 کرد و با خودش گفت: نکند امام عسکری علیه السلام✨ از پرسش من ناراحت شده اند؟ بعد از لحظاتی امام عسکری علیه السلام ✨ برگشتند در حالی که پسر بچه ای سه ساله را در آغوش داشتند که صورتش همانند ماه شب چهارده 🌕 میدرخشید✨. سراسر وجود احمد را تعجب فرا گرفته بود و به چهره ی زیبا💚😊 و قشنگ آن پسر بچه نگاه می کرد که امام عسکری علیه السلام✨ فرمود: ای احمد، پسر اسحاق! اگر نزد خدای بزرگ❤️ و امامان، شخص بزرگوار و قابل اعتمادی نبودی پسرم را به تو نشان نمی دادم، همانا نام و نشانه های او همانند نام و نشانه های رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم ✨است.
#ادامه_دارد...
#والدین_بخوانند
۵ روش طلائی درست حرف زدن با فرزندان
۱. اگر کودکت با گریه چیزی می خواد!
نگوئید: بیا بگیرش، فقط دیگه گریه نکن و صداتو نشنوم!
بگوئید: می دونم که خیلی دوستش داری، اما میدونی که من نمیتونم بهت اجازه بدم بهش دست بزنی!
۲. اگه موقع غذا خوردن، مقاومت میکنه و نمیخوره!
نگوئید: اگه غذاتو نخوری ضعیف و کوچولو میمونی و دیگه بزرگ نمیشی!
بگوئید: وقتی غذاتو خوب بخوری مثل من و بابا قوی و بزرگ میشی!
۳. اگه داره کار اشتباهی انجام میده!
نگوئید: تو نمیتونی و داری اشتباه انجام میدی، بده من درستش کنم!
بگوئید: بیا با هم فکر کنیم ببینیم چجوری میشه این کارو راحت تر انجام بدیم!
۴. اگه حرف زشتی زد!
نگوئید: بچه بی ادب!
بگوئید: حرف بد زدن ممنوع!
۵. اگر بهتون دروغ گفت!
نگوئید: دروغگو، مگه نگفتم دروغ نگو!
بگوئید: میدونم راستشو بهم نگفتی، دفعه بعد بهم راستشو بگو
#قسمت_هجدهم
طوقی 🕊 کبوتر همسفر اسرای کربلا🕌
داشتم از خاطرات شام براتون میگفتم. هر موقع از شام میگویم، قلبم آتش میگیرد. چون با چشمان 👀خودم مصائب و مشکلات خانوادهی پیامبر ⚡مهربان را دیدم. یادم است که آن موقع که پیامبر مهربان زنده بودند، بارها به مردم فرمود: حسین نور دیدهی من است. هر کسی حسینم را اذیت کند، من را اذیت کرده و هر کسی من را اذیت کند، خدای مهربان را اذیت کرده است. در مجلس یزید ملعون، رقیهی 3ساله را دیدم که گوشهای نشسته بود. خیلی دلش برای بابا حسینش⚡ تنگ شده بود. به عمه زینبش⚡ که نگاه میکرد، دلش آروم میگرفت. درد کشیدن رقیه⚡ سه ساله من را خیلی آزار میداد. پرواز🕊 کردم و رفتم کنار یکی از کبوترانی🕊 که آنجا بود نشستم. دیدم او هم ناراحت است و اشک میریزد. نگاهش را به سمت من کرد و گفت: یادم است که پیامبر⚡ مهربان به مردم بی وفا میفرمود: خداوند نام پسرانم حسن و حسین(علیهماالسلام) ⚡را در آسمانها☁️ نوشته است. کبوتر🕊 نگاهی به رقیهی⚡ سه ساله کرد و به من گفت: ببین این آدمهای زشت👺 و ستمگر حتی به این دختر سه ساله هم رحم نکردند.
#ادامه_دارد...
@bibiroghaaye