eitaa logo
🌷بی بی رقیه سلام الله علیها 🌷 🌺 هیئت حضرت بی بی رقیه س🌺
118 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
126 فایل
ارتباط با ادمین https://eitaa.com/Najar110
مشاهده در ایتا
دانلود
...👆تا اینجا براتون گفتم🕊 که شبث‌بن‌ربعی تازیانه‌اش را برداشت و اسب را زد... اما آن اسب 🐎هم نرفت و به امام خود وفادار ماند...و به اسب کناریش می گفت: این مردم ظالم 👺حتی اگر ما رابکشند نباید قدم از قدم برداریم و باید به اماممون وفادار بمانیم و ناگهان انگار شوری در دلِ تمام اسبا به پا شده بود همه با هم متحد شدن و با صورتهای خشمگین محکم سر جاشون ایستادن و تازیانه هاو ضربات شبث هم باعث حرکتشون نشد. من🕊 خیلی ازدیدن این صحنه لذت بردم😊 و در دلم آشوبی بود که چطور این انسانهای ظالم می خواستن اسبها رو مجبور به بی وفایی کنن ولی اسبها به امام مظلوم و مهربونشون وفادار موندن... در همین لحظات پر آشوب بود که ناگهان سر امام مظلوم و مهربون از نیزه بر زمین افتاد ....😭😔 ..
📣 : 🌹 🌼 ویژه 🌷ما گلهای خندانیم/ فرزندان ایرانیم ایران پاک خود را/ مانند جان میدانیم 🌷ما باید دانا باشیم/ هشیار و بینا باشیم از بهر حفظ ایران/باید توانا باشیم🌺 🌷آباد باش ای ایران/ آزاد باش ای ایران از ما فرزندان خود/ دلشاد باش ای ایران   🌷ما کودکانیم/شیرین زبانیم تنها و باهم/ کتاب می خوانیم🌺 🌷ما در دبستان/ شادیم و خندان چون گل که دارد/ جا در گلستان🌺 🌷گفتار ما خوب/ هرکار ما خوب با هر کسی هست/ رفتار ما خوب🌺  
✨بشارت رهایی ۱✨  ابراهیم در حالی که آثار نگرانی😰 و ترس در صورتش نمایان بود، در خانه 🏠قدم می زد و با خود می گفت: هر چیزی را که او بگوید عملی خواهد کرد، دیگر امیدی به زندگی ندارم..😞 ای خدای مهربان! یاری ام کن🤲 زن🧕و فرزندانم 👶بعد از من چه خواهند کرد❗️ همسرش که تازه متوجه ناراحتی شوهرش شده بود، رو به او کرد و گفت: ابراهیم چه چیزی تو را این قدر نگران😰 کرده، مگر اتفاقی افتاده است؟ ابراهیم که عرق😥 ترس بر پیشانی اش نشسته بود رو به همسرش کرد و گفت: آخرین روزهای عمرمن است، بیابید تا برای آخرین بار شماها را ببینم و وصیت هایم📜 را به شما بگویم. همسرش با شنیدن این حرف، با دست🤭 محکم به صورت خود زد و گفت: ابراهیم چه می گویی؟ تو که مرا نصف جان کردی، زودتر بگو چه اتفاقی افتاده است؟ ابراهیم در حالی که عرق پیشانی اش را پاک می کرد به همسرش گفت: عُمر پسر عوف را می شناسی؟ همسرش تا نام او را شنید، رنگ صورتش تغییر کرد و با صدای لرزان گفت: آری، او را می شناسم! کیست که او را نشناسد؟ حاکم و فرمانروایی 👑ستمگر👹 و ظالم👿 است و تاکنون تعداد فراوانی از پیروان و شیعیان امام حسن عسکری علیه السلام✨ را به شهادت رسانده است. 🍎🍃🍎🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برخی از راه‌های افزایش عزت نفس در کودکان ۱. شب هر کاری دارید کنار بزارید و برایش قصه بگید ۲.اشتباه‌ش راحت ببخشید ۳. خوبیهاشو بزرگ کنید ۴. به حرفاش خوب گوش بدید ۵. بی‌دلیل بغلش کنید و ببوسید ۶. مقایسه‌ش نکنید ۷. «اگه نکنی وای به حالت» رو نگید ۸.گاهی باهاش کارتون‌هایی که دوست داره ببینید ۹.بهش نگید «تو دیگه بزرگ شدی بچگی نکن» ۱۰. اگر اشتباه کردید راحت عذرخواهی کنید ۱۱. در سفر تلفن کنید و به او بگویید دلتان تنگ شده ۱۲.القای بینش: میدونم از عهده انجام اون بر میایی ۱۳. روابط‌تان را با همسرتان ترمیم و تصحیح کنید ۱۴. برای تفریح و بازی وقت بزارین.
👆....🕊وقتی این صحنه غم انگیز اتفاق افتاد و سرمبارک و نازنین حضرت از روی نیزه به زمین افتاد😔 انگار زمین و آسمون باهم دلش گرفت و می خاست فریاد ناله سر بده که یکدفعه یکی از مردم شهر با تعجب🤔 جلو اومد و به سر حضرت نگاه کرد: این مرد که ابراهیم موصلی صداش میکردن یکدفعه صورتش از شدت غم و عصبانیت سرخ شد و فریاد زد😡 من این سر و میشناسم. این سر اباعبدالله الحسین (علیه السلام) فرزند پیامبر رحمت است و با فریادش همه جا کاملا ساکت شد و حالا مردمی که بخاطر چراغونی 🎆 و تزیین شهر فکر میکردند باید شادی کنن، انگار متوجه شدن چه اتفاق وحشتناکی که افتاده و حسابی ناراحت شدن....😢 کم کم صدای زنها بلند شد، یکی یکی بغضشون میترکید وشروع به گریه وزاری میکردن و مردها هم ناله و فریاد😔 تمام شهر پر شد از صدا و آشوب و هلهله، هیچ کس دیگه تو جای خودش بند نبود مردم از شدت اضطراب و غم و نگرانی دیونه وار به این طرف و اونطرف میدوییدن و توسروکله خودشون میزدن و عزاداری میکردن 🏴 تا اینکه بالاخره شروع کردن به داد و فریاد رو سر مامورا و بیرون کردنشون از شهر من بین زمین و آسمون هاج و واج مونده بودم.🕊 ..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا